کمال جویی ایرانیان
هر جامعه در مقایسه با تفاوت ها و تمایزهایش با دیگر جوامع شناخته می شود. این ویژگی، مقطعی نبوده و درگذر تاریخ و بستر جغرافیایی تداوم دارد. باورها و ارزش های مشترک، و میراث علمی و ادبی و امثال آن ها قادرند انسجام یک ملت را تقویت کرده و استقلال فرهنگی و فرهنگ فرزانگی آنان را پررنگ تر سازند؛ اما این توانایی ها باید به وسیلة خلاقیت ها و تولیدات علمی و فکری نسل های هر عصری صیانت، شکوفا و شکوهمند گردد و احیاناً اصلاح، پالایش و پیرایش شود.
برای درک فرهنگ مولد و مؤثر جامعة ایرانی ضرورت دارد تاریخ این مرز و بوم را به دو بخش تقسیم کنیم؛ دوره باستان و دوره اسلامی.
در دوران باستان یا پیش از اسلام ایرانیان ضمن نشان دادن استعدادهای خود در عرصه های گوناگون امپراتوری های مقتدری تشکیل دادند و در برابر قدرت های بزرگ آن دوران یعنی یونانیان و رومیان مقاومت کردند.
پیشینة فرهنگ شهروندی کهن را باید در اندیشه های ایرانی هزاران سال پیش جست وجو کرد. در باورهای قدیمی ایرانیان پیش از اسلام بر این نکته تاکید می شود که آدمی باید برای دست یابی به کمال بکوشد. در این کشش و کوشش ـ که یک روش حقیقت یابی یا طریقة کمال جویی نام دارد ـ انسان با تلاشی مستمر در پی یافتن اصل خود در برابر آفرینندة هستی است.
پس از ظهور اسلام و گسترش این ایین در ایران، عرفای ایرانی ضمن آن که با نیروی محرکة فرهنگ قرآن، حدیث و سنت پیامبر بنیان های فکری و علمی عرفان را به وجود آوردند از مفاهیم معنوی پیش از اسلام که در فرهنگ عمومی مطرح بود بهره گرفتند. سهروردی در پایه گذاری فلسفه اشراق این تأثیرپذیری را در آثار و افکار خود بروز داد.
در دیدگاه این عارف، حقیقت در دل انسان مؤمن و آگاه به حقایق معنوی جای دارد و از این روی هیچ سرزمین یا قومی بر دیگران برتری ندارد، بلکه هرگونه برتری به دلیل میزان بهره هر ملت از حکمت و حقیقت است.
سهروردی اعتقاد داشت در ایرانِ باستان امتی بود که طالب حق بودند و می کوشیدند مردم را به سوی روشنایی روحانی هدایت کنند و خداوند هم به آنان کمک کرد تا به ساحل نجات و رستگاری برسند.
او آنان را دلیرمردانی می داند که جز به یکتاپرستی نمی اندیشیدند و مشمول این کلام قرآن بودند: خداوند سرپرست آنانی است که ایمان آورده اند و ایشان را از ظلمات به سوی نور هدایت می کند.1 این توجه سهروردی به حکمت ایرانیان یادآور حدیث رسول اکرم است که فرمودند: اگر علم در ستارة ثریا هم باشد مردانی از فارس به آن دست می یابند. در واقع، تفکر این عارف نشانه ای از قدرت عظیم جذب و فرهنگ اسلامی است که این حکیم را چنان پرورش داد تا میراث فرهنگی ایران کهن و قهرمانان فرزانة آن روزگار را با سرمایة عارفان بزرگ اسلامی الفت دهد و در پرتوِ قرآن و حدیث حکمتی ماندگار پدید آورد.
باستان گرایان افراطی
برخلاف شیوه این حکیمان که جنبه های مثبت و معرفتی فرزانگان و انسان های صالح پیش از اسلام را مورد توجه قرار می دادند، در دورة رضاشاه عده ای از روشنفکران خودباخته کوشیدند در قالب ملی گرایی افراطی به احیای فرهنگ پادشاهان ساسانی و دیگر سلسله های پیش از اسلام بپردازند.
اینان معتقد بودند که فتح ایران توسط اسلام سبب ساز افول عظمت گذشته شده است و حتی شدت خشم و انزجار روشنفکران از غلبة مسلمانان بر ساسانیان به جایی رسید که در برخی محافل در این باره گریستند! به منظور ایجاد همین افسانه عظمت ایرانِ باستان بود که مشیرالدوله پیرنیا کتاب ایرانِ قدیم و پس از آن کتاب ایرانِ باستان را تالیف و منتشر کرد و رشید یاسمی که معلم دربار شاهنشاهی بود به ترجمة ایران در زمانِ ساسانیان از کریستن سن پرداخت.
در مدارس و ارتش این احساس را پدید آوردند که ایران باید به عظمت های دوران هخامنشی باز گردد! در این باره که چرا نویسندگان و کارگزاران فرهنگ و سیاست دوران رضاخان به باستان گرایی روی آوردند، دلایل گوناگونی را می توان گفت؛ اینان برای جبران عقب ماندگی ایران از کشورهای اروپایی به دنبال تقلید کامل از فرهنگ غربی بودند و از آنجا که هنجارهای دینی و ارزش های اسلامی با غرب زدگی در تضاد بود و پیروی از اروپاییان از موضع دیانت امکان پذیر نبود درصدد احیای فرهنگ پوسیدة کهن برآمدند.
به گمان آنان میان این فرهنگ و فرهنگ یونان و روم که رنسانس اروپایی از آنان الهام گرفت، پیوندی وجود داشت که این انس و تجانس با گسترش اسلام در ایران از میان رفت. رضاخان با همکاری همین روشنفکران، تهاجم گسترده ای را بر ضد سنت ها و باورهای دینی آغاز کرد و سپس به ترویج باستان گرایی پرداخت تا این ارزش ها به حاشیه رانده شده و سرانجام به طور کامل حذف شوند.
ملی گرایان درصدد برآمدند با ترکیب ملی گرایی از نوع غربی با احساسات قومی کاذب، مردم مسلمان ایران را به فراموشی معیارها و ارزش های اصیل و ملی خود و تسلیم در برابر استبداد و استکبار فرا خوانند.
ستایش استبداد شاهان
با به قدرت رسیدن سلسلة پهلوی مفهوم دیگری از هویت ملی به صورت ایدئولوژی رسمی دستگاه پادشاهی ساخته، پرداخته و تبلیغ شد؛ هویت ملی همان مفهوم کهن ایران شهر بود که نگهبان آن نظام شاهنشاهی معرفی شد و همان ایدة باستانی قلمرو پادشاهی ایران در دورة ساسانی محور هویت مردمی قرار گرفت.
بزرگ نمایی و تقدیس فرهنگ شرک آلوده و خرافه آمیز شاهان و دربار ایران پیش از اسلام و ارزیابی های بسیار افسانه ای از تمدن شاهان یک جریان افراطی و نژادپرستانه بود و مروجان آن حرف های فریبنده و تو خالی می زدند و از گذشته ای صحبت می کردند که در ذهن بیمار خود ترسیم کرده بودند، در حالی که واقعیت خارجی چیز دیگری بود. اینان برای توجیه غرب زدگی، مدعی بودند هر چه در هر جای دنیاست اساسش را نیاکان آنان گذاشته اند. آگاهی آنان هم از تاریخ قدیم و هم از عصر جدید اندک و سطحی بود و چیزی که اصلاً طالب آن نبودند علم، دانایی و معرفت بود. شبه روشنفکران معمولاً در این شیوه تفکراتی را ترویج می دادند که سال ها پیش میرزا آقاخان کرمانی مطرح کرده بود.
نادر نادرپور دربارة خودباختگی این باستان گرایان و مخالفتشان با حکومت دینی می نویسد: نمایندگان نیمة روح فریب خورده، پس از اعزام نخستین دسته های دانشجویان ایرانی به فرانسه در زمان فتحعلی شاه قاجار معتقد شدند برای رسیدن به کاروان فرهنگ و تمدن اروپا چاره ای جز غربی شدن برای ایرانیان نیست و از آنجا که تسلط دین اسلام و احکامش موجب عقب ماندن این ملت از ملل مترقی بوده است، در قلمرو سیاست باید دنبال نظامی رفت که مذهب را در حکومت دخالت ندهد و هویت ملی را جانشین هویت دینی کند و در زمینة معنویت نیز میان فرهنگ ایران باستان یعنی مدینة فاضله قدیم و تمدن باختر زمین، یعنی آرمان شهر جدید باید پلی ساخت و پس از عبور از فراز تمام دوران اسلامی تاریخ ایران آن را به این یکی وصل کرد.
با تأملی دقیق و ژرف در این مسائل درمی یابیم این افراد، دستاویز چپاولگران غربی بوده اند؛ زیرا آنان از نیروی محرکة اسلام و پایگاه قوی دین آگاهی داشتند و این سد محکم و دژ استوار مانع اهداف سلطه طلبانة آنان بوده است؛ از این روی، برای کم رنگ کردن نقش روحانیت و کاهش اعتقادات دینی مردم به ترویج باستان گرایی پرداختند؛ زیرا اولاً چنین فرهنگی قدرت آن را ندارد که در برابر فرهنگ بیگانه و مهاجم بایستد و ثانیاً فرهنگ مترقی و پویای اسلام را تحت تأثیر قرار می دهد.
آمیختگی فرهنگ ایرانی با ارزش های اسلامی
بخش دوم تاریخ ایران، دورة اسلامی است که در چنین عصر طلایی و درخشان ایرانی بودن در درون فرهنگ و تمدن اسلامی مطرح شد و چنان با مسلمانی درآمیخت که جدا کردن آن ناممکن است؛ حتی رسم های کهن همچون عید نوروز با توجه به باورهای مذهبی استمرار یافت. در همین مقطعِ تاریخی دانشمندان و اندیشه مندان به تدوین انواع علوم اسلامی و غیر آن پرداختند و در ساخت تمدن اسلامی نقش بارزی را بر عهده گرفتند. مردم به برکت چنین فرهنگی در برابر استبداد شاهان و تهاجم اقوام وحشی مقاومت کردند و ادبیات ایرانی صبغه ای دینی و اخلاقی به خود گرفت. استفاده از خطِ عربی در همان قرون نخستین اسلام زبان و فرهنگ توده های مردم ایران را به دیانت اسلام نزدیک کرد. این پیوندِ خجسته اندیشة ایران اسلامی را استوار ساخت. اولین آثار شعر و نثری هم که به زبان فارسی پدید آمد در واقع همین خصلت را در خود منعکس کرد. ایرانیان شعر عروضی را از سروده های عربی تقلید کردند و حتی از قرن های نخستین اسلامی اشعاری به لهجه های محلی و گاه به فارسی دری در دسترس است که در آن ها مبناهای عروض فارسی رعایت نشده است.
ادیبان و سخنوران چند قرن نخستین پس از ظهور و گسترش اسلام در ایران به فرهنگ ایرانی و حتی سرگذشت ها و داستان های پیش از اسلام توجه داشتند و می کوشیدند آن لطایف و نکته های تاریخی و گزارش زندگی قهرمانان دوران باستان را به مسیری سوق دهند که از مطالعة آن ها تعالیم اخلاقی و ارزش های انسانی ترویج شود.
ابوشکور بلخی شاعرِ خردمند و آگاه قرن چهارم هجری مثنوی سرشار از حکمت و اندرزآفرین نامه را سرود که صرفاً ابیات پراکنده ای از آن در دسترس است. در چند نمونة زیر به خوبی وی موازین دینی را در نظر داشته است:
به کژی و ناراستی کم گرای
جهان از پی راستی شد به پای
بدی همچو آتش بود در نهان
که پیدا کند خویشتن ناگهان
کسایی مروزی که در همین قرن می زیست مذهب شیعه را اختیار کرد و نخستین شاعر دلبستة اهل بیت در ایران معرفی شد. دیوانش سراسر حاوی اشعاری در ستایش خاندان پیامبر است. او هم چنین نخستین سوگنامة مذهبی فارسی را دربارة کربلا سرود.
بازیافتن هویت ایرانی در چارچوب فرهنگ اسلامی
وقتی امویان در مقام حاکمان مسلمان به قدرت رسیدند سیاست تبعیض نژادی و برتری قومی را که خلاف آموزه های اسلامی بود، پیش گرفتند. آنان برای عرب ها امتیازها ی ویژه قائل شدند و نسبت به غیرعرب به ویژه ایرانیان سختگیری های بسیاری نشان دادند. حتی معاویه به همة کارگزاران خود به صورت بخش نامه اطلاع داد برای عرب ها حق تقدم در نظر گیرند.
آنان آقایی را مختص اعراب و تمامی اقوام را بنده و فرودست خود تلقی کردند. این عمل، ضربة مهلکی بر پیکرة اسلام وارد کرد و منشأ اصلی تجزیة دولت مسلمین شد و بدین گونه حکومت های کوچک محلی به جای امپراتوری اسلامی شکل گرفتند. بدیهی است هیچ ملتی حاضر نیست نفوذ و سلطة قوم دیگر را بپذیرد و ایرانیان اسلام را به عنوان دین خود قبول کرده بودند، نه امتیازات نژادی بنی امیه را و از این جهت عکس العمل نشان دادند و با تمسک به ایة قرآن که می فرماید: إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ2 موضع مساوی بودن عرب و عجم را مطرح کردند و تنها عامل امتیازبخش را پرهیزکاری دانستند و بدین گونه حرکتی به نام شعوبیه پدید آمد. البته این جنبش در ادوار بعد مسیر منحرف و باطلی را طی کرد، اما اصلِ آن برنتابیدن رفتار امویان بود.
در همین حال خاندان عترت به دلیل فساد و ستم بنی امیه با آنان به مبارزه برخاستند و ایرانیان هم از آنان حمایت کردند و چون مختار ثقفی در حدود سال 65 قمری به خونخواهی امام حسین در کوفه قیام کرد و بر ضد بنی امیه شورید، ایرانیان وی را یاری کردند.
در سال 129 قمری ابومسلم خراسانی بر ضد این طایفة ملعون قیام کرد و خلافتشان را برانداخت و عباسیان را به قدرت رساند. آن سلسله هم طبق انتظار ایرانیان رفتار نکردند و ابومسلم را با نیرنگ کشتند و برمکیان را که ایرانیانی لایق در دستگاه حکومتی بودند کنار نهادند و برخی از آنان را کشتند و با آل علی نیز رفتاری ظالمانه داشتند.
با این وجود ایرانیان حساب اسلام را از این ستمگران جدا کردند و ضمن تلاش برای به دست آوردن استقلال ملی و هویت بومی، ترکیب تازه ای از هویت فرهنگی را به وجود آوردند که ضمن آن اندیشة ایرانی را در پرتوِ فرهنگ اسلامی ترویج کردند و با قبول الفبای عربی و پذیرش هویت مذهبی در زمینة دانش ها و معارف روزگار به تالیف آثار مستقل دست زدند. ایرانیان در این آثار ضمن حمایت از سنت های اصیل ایرانی و اعتبار بخشیدن به زبان فارسی به حق طلبی و فضیلت گستری توجه بسیار نشان دادند.
نمونة بارز این حماسه سرایان فردوسی است که با کتاب ارزشمند شاهنامه شهرت و محبوبیت فراوانی یافت. او برای نظم این اثر سی سال رنج کشید. در این کتاب ضمن آنکه داستان های اساطیری و شرح حال پهلوانان ایرانی و تاریخ ایران پیش از اسلام دیده می شود، اما ویژگی مهم تر آن تأثیر شاعر از ارزش های دینی و معنویت اسلام و ارادت او نسبت به پیامبر و خاندانش است. گرایش های شیعی فردوسی در شاهنامه کاملاً هویداست و به همین دلیل محمود غزنوی که یک پادشاه متعصب سنی مذهب بود اقبالی به آن نشان نداد و فردوسی را در هاله ای از ناراحتی و اندوه فرو برد. شاهنامه، اثری ماندگار شد که نه تنها توجه ایرانیان در ادوار گوناگون تاریخی را جلب کرد، بلکه ملل دیگر جهان با شوقی وافر از محتوای این اثر بزرگ استقبال کردند.
منابع
1. تاریخ ادبیات در ایران، دکتر ذبیح الله صفا، ج 1و2 .
2. ایران نامه، ش3، تابستان 1373.
3. تاریخ ادبیات ایران، دکتر محمدجعفر یاحقی.
4. علما و رژیم رضاشاه، حمید بصیرت منش.
5. ایران در دو صده واپسین، احسان طبری.
6. یادداشت های استاد شهید مرتضی مطهری، ج6 .
7. خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهری.
8. زمانه و کارنامه ابراهیم پورداود، روزنامه جام جم (28/8/1383) ش1299.
پانوشت
1. بقره: 257 .
2. حجرات: 13 .
سوتیتر
در این باره که چرا نویسندگان و کارگزاران فرهنگ و سیاست دوران رضاخان به باستان گرایی روی آوردند، دلایل گوناگونی را می توان گفت؛ اینان برای جبران عقب ماندگی ایران از کشورهای اروپایی به دنبال تقلید کامل از فرهنگ غربی بودند و از آنجا که هنجارهای دینی و ارزش های اسلامی با غرب زدگی در تضاد بود و پیروی از اروپاییان از موضع دیانت امکان پذیر نبود درصدد احیای فرهنگ پوسیدة کهن برآمدند.
ادیبان و سخنوران چند قرن نخستین پس از ظهور و گسترش اسلام در ایران به فرهنگ ایرانی و حتی سرگذشت ها و داستان های پیش از اسلام توجه داشتند و می کوشیدند آن لطایف و نکته های تاریخی و گزارش زندگی قهرمانان دوران باستان را به مسیری سوق دهند که از مطالعة آن ها تعالیم اخلاقی و ارزش های انسانی ترویج شود.