شعر غمگین ماه محرم
محرم بهترین ماه
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
***
دارد می آید محرم
یک کاروان دل به سویت
تو رهروی سوی فردا
دارد می آید محرم
ماه پر از یاد مولادارد می آید محرم
ماه مساجد، تکایا
ماه غم و اشک و ماتم
بر غربت ابن زهرادارد می آید محرم
ماه همیشه سیه پوش
ماهی که هر انقلابی
از یاد آن گشته پرجوشدارد می آید محرم
ماه حسین و علمدار
هیهات از هرچه ذلت
از زندگانی چو مردارهیهات از هرچه بیعت
با هر یزید زمانه
از مسلک اهل کوفه
از اشک بی پشتوانهدارد می آید محرم
و کربلا کل دنیاست
شمر و اباالفضل و هانی
نقش من و تو همین هاستباید که خود را بیابیم
ما در کدامین سپاهیم؟
یا در عمل اهل حقیم
یا آنکه اهل تباهیم
***
آن نخل به خون طپیده را، می بوسید
آن مشک ز هم دریده را می بوسید
خورشید،کنار علقمه خم شده بود
دستان ز تن بریده را می بوسید !
اشعار بلند ماه محرم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز / نهضتت مایه الهام جهان است هنوز
بهر ویرانی و نابودی بنیان ستم / خون جوشان تو چون سیل ، دمان است هنوز
در فداکاری مردانه ات ای رهبر عشق / چشم ایام به حیرت ، نگران است هنوز
کربلای تو پیام آور خون است و خروش / مکتبت راهنمای همگان است هنوز
تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست / از قیام تو پیام تو عیان است هنوز
همه ماه محرم ، همه جا کرب و بلاست / در جهان موج جهاد تو روان است هنوز
جاودان بینمت اِستاده به پیکار ، دلیر / لا “اری الموت” تو را ورد زبان است هنوز
باغ خشکیده ی دین را تو ز خون دادی آب / نه عجب گر که شکوفا و جوان است هنوز
تربت پاک تو ای اسوه آزادی و عشق / سرمه دیده صاحب نظران است هنوز
خون گرمت زند آتش به سیه خرمن ظلم / که به خون تو دو صد شعله نهان است هنوز
انقلاب تو به ما درس فضیلت آموخت / نقش اخلاص تو سرمشق جهان است هنوز
بر جبین «شفق» این لوحه گلرنگ غروب / هر شب از خون تو صد گونه نشان است هنوز
محمد حسین بهجتی ( شفق )
***
اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسين
مويم ز غصه رشته مهتاب شد حسين
هرجا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسين
آمدم ای شاه ، پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجا درماندگان / دور مران از در و راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق / قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم / اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست / شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع ؟ / گرمی جانسوز به آهم بده
لشگر شیطان به کمین من است / بی کسم ای شاه ، پناهم بده
از صف مژگان ، نگهی کن به من / با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند / نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی / جمله ی حاجات مرا هم بده.
***
تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و، نتوانستمیک لحظه غم تو را فراموش کنم
ای کاش، دمی دهد امانم این اشکتا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آئیتا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و، در برت، مرا بنشانیتا زمزمه نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشیصد بوسه بر آن دست و بر آن دوش کنم
سجاده تو، که میدهد بوی تو رابرگیرم و، بوسم و، در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذردزین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاستاین داغ، عیان، ز لاله گوش کنم
گویند به من، یتیم غارت زده امزآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشتبرخیزم و، پیکرم سیه پوش کنم؟
این داغ حسین، جاودان است (حسان)هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم
شعر از : حبیب الله چایچیان (حسان)
***
بسم الله روضه خون اومد ماه جنون
باز جمعیم دور هم چند خط روضه بخون
بسم الله سینه زن بازم سینه بزن
تو ماه غربت ارباب بی کفن
باز هم شعر دیگری از استاد احد ده بزرگی
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
من آن مداح مست سینه چاکم
که ممدوح نکوی من حسین است
همه در گفتگوی این و آنند
ولیکن گفتگوی من حسین است
سخن بی پرده می گویم زمستی
می و جام و سبوی من حسین است
چو مرغ حق که از حق میزند دم
طنین های و هوی من حسین است
از آن بر تربتش سایم جبین را
که عز و آبروی من حسین است
احد گوئی از آن باشد شعارم
که پیر و نکته گوی من حسین است
***
بخولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده ای
که در ایندل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آوردهای
بهمراهت امشب چه بوی خوش است
مگر باز مشگ تر آوردهای
چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آوردهای
چو دانست آورده سر گفت آه
که مهمان بی پیکر آوردهای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب
سر با شکوه و فر آوردهای
بمرم در این نیمه شب از کجا
سر سبط پیغمبر آوردهای
چه حقّی شده در میان پایمال
که تو رفتهای داور آوردهای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آوردهای
نگارنده با گفتن این رثا
خروش از ملایک درآوردهای
شاعر: مرحوم نگارنده
***
شعر سید حمید رضا برقعی به مناسبت ماه محرم
اگر چه مثل محّرم نمیشوم هرگز
جدا ز. روضه و ماتم نمیشوم هرگزمرا ببخش مرا، چون که خوب میدانم
که توبه کردم و آدم نمیشوم هرگزاسیر جاذبۀ حُسن یوسف یاسم
که محو در گل مریم نمیشوم هرگزگناه کارم و حتی بدون اذن شما
بدان نصیب جهنم نمیشوم هرگزبه جان عشق قسم غیر چهارده معصوم (ع)
به پای هیچ کسی خم نمیشوم هرگزقسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
بجز شهید محّرم نمیشوم هرگزنَمی فُرات بیاور چرا که من قانع
به سلسبیل و به زمزم نمیشوم هرگزدر انتهای غزل من دوباره میخواهم
فقط برای تو باشم نمیشوم هرگز
***
شعر علیرضا قزوه به مناسبت ماه محرم
محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست
برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دستمحرّم آمد و خمخانهی ازل وا شد
وضو ز. باده گرفتم، زدم به ساغر دستحسین آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دستحسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبهی پدر در دست(چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست؟)چو ذوالفقار علی چرخ میزند، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟ز. خیمه گاه میآید چو گرد باد عطش
حسین را بنگر پارهی جگر در دست!چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دستنشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظهای که برد شمر، سوی خنجر، دستبه خویش مینگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور، دستبه رود علقمه بنگر که میزند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!
نمیتوانم بر روی عشق، بندم چشم
نمیتوانم بردارم از برادر، دستتو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز. هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دستبه پای دست تو سر میدهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!به یاد دست توای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دستتو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمیرسید وگرنه به آن صنوبر، دستقنوت، پر زدن دستهای مشتاق است
به احترام ابوالفضل میکشد، پر، دست!مگر تو دست بگیری که دستگیر تویی
به آستان شفاعت نمیرسد هر دست!اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دستحدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت:
مگر به روز قیامت رود به منبر، دست
***
شعر سید حمید رضا برقعی به مناسبت ماه محرم
پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلابه کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریاپسر دور از پدر میشد، مهیّای خطر میشد
پدر هی پیرتر میشد، پسر میبُرد دلها رادر این آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پاپسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغاپسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر، چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحراکه دیده اینچنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟
و خاکآلودهتر از او به غیر از چادر زهرا
***
غزل شهریار به مناسبت عزاداری سالار شهیدان (ع)
شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسیناز حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست
مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسینمىبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوى منا دارد حسین…او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى
خون به دل از کوفیان بیوفا دارد حسین…آب را با دشمنان تشنه قسمت مىکند
عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین…دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسینشمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسیناشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بىریا دارد حسین
***
غزل مهدی رحیمی به مناسبت ورود کاروان به کربلا
رنگ عالم شد سیاه
درجهان عاطفه پیراهن غم شد سیاه
تکیه تکیه یاحسین
درغمت پیراهن این شهر کم کم شد سیاه
چونکه بالاتر نداشت
درمیان ماه ها ماه محرم شد سیاه
در مِنا امسال آه
علقمه شد روسپید و روی زمزم شد سیاه
جلد مانند لباس
بر اَمالی و لهوف و بر مُقرّم شد سیاه
پوست درسینه زنی
سرخ شد، شد نیلگون و آخرش هم شد سیاه
بین این رنگین کمان
دل سپید و چشم سرخ و رنگ پرچم شد سیاه
برتن مسلم هم آه
رد تیر و تیغ ها قدر مُسلّم شد سیاه
***
شعر دو بیتی ماه محرم و امام حسین (ع)
هر جا که میروم ز غمت دیده پر نم است
هر ماه من ز داغ تو ماه محرم است
عمری گریستم که موظف به گریهام
گر نُه فلک به گریه شود باز هم کم است
***
در کلاس عاشقی عباس غوغا میکند
در دل هر عاشقی عباس مأوا میکند
هر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین
ثبت نامش را فقط عباس امضا میکند
***
باز در خاطرهها، یاد توای رهرو عشق
شعله سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است
***
حلال جمیع مشکلات است حسین
شوینده لوح سیئات است حسین
ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلا
آنجا که سفینهالنجات است حسین
***
در محرّم، مردمان خود را دگرگون میکنند
از زمین آه و فغان را زیب گردون میکنند
گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا
جویبار دیده را از گریه جیحون میکنند
***
بنالای دل! بنال که اربعین شد
که لرزان از غمش عرش برین شد
بنالای دل! نوای نینوا را
گلستان کرده زینب کربلا را
بـنالای دل! نوای غم رسیده
فلک، چون زیـنب کـبری ندیده
***
باز محرم رسید، این من و گریههایم
رفع عطش میکند، فرات اشکهایم
باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده
کسی میان این دل، خیمه ماتم زده
***
تلفیق خدا و خون فقط پیکر توست
خورشید گلی از چمن حنجر توست
شب وقف مدار چشم هایت مولا
صبح، آینهی دستِ بهارآور توست
***
خبر آمد ز مهی بوی خدا میآید
ماه داغ دل ما غرق نوا میآید
دل ببازید عزیزان که زمان الم است
ماه اشک و الم و کرب و بلا میآیدژ
***
عطری که از حوالی پرچم وزیده است
ما را به سمت مجلس آقا کشیده است
از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا
صد کوچه بازکنید محرم رسیده است