بیوگرافی هوشنگ ابتهاج شاعر ایرانی و علت مرگ سایه
در این پست از مجله شعر و ادبیات گلستان بیوگرافی شاعر نامدار استاد هوشنگ ابتهاج و نیز توضیحاتی درباره علت فوت هوشنگ ابتهاج شاعر ایرانی خواهیم پرداخت، با ما همراه باشید.
بیوگرافی هوشنگ ابتهاج (الف. سایه)
امیر هوشنگ ابتهاج روز یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۰۶ شمسی در رشت متولد شد. پدرش «آقاخان ابتهاج» از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود.
پدربزرگ او یعنی «ابراهیم ابتهاج الملک» گرگانی و مادربزرگش اهل رشت بود. پدربزرگش مسئول گمرک بود و در زمان تسلط جنگلیها بر جنگل توسط یکی از آنها، یا به روایتی توسط یکی از کشاورزانش، کشتهشد.
برادران ابتهاج یعنی غلامحسین ابتهاج، ابوالحسن ابتهاج و احمدعلی ابتهاج، عموهای امیرهوشنگ هستند.
هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را با نام نخستین نغمهها منتشر کرد.
مطالب مرتبط:
عاشق شدن هوشنگ ابتهاج
ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دستمایه اشعار عاشقانه ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری به نام (دیرست گالیا…) با اشاره بههمان روابط عاشقانهاش در گیر و دار مسائل سیاسی سرود.
دیر است، گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا
به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟… آه
این هم حکایتی ست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پردههای ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان…
دیر است گالیا
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه
زود است گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه!
زود است گالیا
نرسیدست کاروان …
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من
سایه در سال ۱۳۴۶شمسی به اجرای شعرخوانی بر آرامگاه حافظ در جشن هنر شیراز میپردازد که باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تا پاریس) استقبال شرکتکنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح میدهد و مینویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمیکردهاست که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجانزده شوند.
مطالب مرتبط:
برنامه گلها
ابتهاج از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ شمسی سرپرست برنامه گلها در رادیوی ایران (پس از کنارهگیری داوود پیرنیا) و پایهگذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزلها، تصنیفها و اشعار نیمایی او توسط موسیقیدانان ایرانی نظیر محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری، حسین قوامی و محمد اصفهانی اجرا شدهاست. تصنیف خاطرهانگیز تو ای پری کجایی و تصنیف سپیده (ایران ای سرای امید) از اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه) است.
سایه بعد از حادثه میدان ژاله (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) بههمراه محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده، بهنشانه اعتراض از رادیو استعفا داد.
ابتهاج مدتی بهعنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران بهکار اشتغال داشت.
منزل شخصی سایه که خود آن را ساخته (به اشتباه میگویند سازمانی بودهاست) در سال ۱۳۸۷ با نام خانه ارغوان به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیدهاست. دلیل این نامگذاری وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه است که سایه شعر معروف ارغوان خود را برای آن درخت گفتهاست.
آثار هوشنگ ابتهاج
از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزلهای حافظ است که با عنوان «حافظ به سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ شمسی توسط نشر کارنامه بهچاپ رسید و بار دیگر با تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد. سایه سالهای زیادی را صرف پژوهش و حافظشناسی کرده که این کتاب حاصل تمام آن زحمتهاست که سایه در مقدمه آن را به همسرش پیشکش کردهاست.
در تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۹۵ شمسی بیست و سومین جایزهٔ ادبی و تاریخی محمود افشار یزدی در باغ موقوفات افشار به انتخاب اعضای هیئت گزینش جایزهٔ این بنیاد به هوشنگ ابتهاج اهداشد.
در تاریخ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷شمسی در مراسم پایانی ششمین «جشنواره بینالمللی هنر برای صلح»، نشان عالی «هنر برای صلح» به هوشنگ ابتهاج و ۳ هنرمند دیگر اهداءشد.
هوشنگ ابتهاج سر انجام در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ درگذشت.
خبر درگذشت هوشنگ ابتهاج
یلدا ابتهاج دختر امیر هوشنگ ابتهاج ( سایه ) در صفحه اینستاگرام خود از درگذشت این شاعر نامی به علت نارسایی کلیه خبر داد و نوشت: «بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید.
سایه ما با هفتهزارسالگان سربهسر شد.»
علت مرگ
استاد ابتهاج به علت نارسایی کلیه درگذشت.
ازدواج هوشنگ ابتهاج با آلما مایکیال
آلما مایکیال، همسر هوشنگ ابتهاج که روز چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۰ درگذشت در سال ۱۳۳۷ با این شاعر شهیر معاصر ازدواج کرد. ازدواجی که ابتهاج روایت جالبی از آن در کتاب «پیر پرنیاناندیش» مطرح کرده است.
به گزارش صفحه اقتصاد، در کتاب «شعر سایه در موسیقی ایرانی» به کوشش مهدی فیروزیان در مورد آلما مایکیال، همسر امیرهوشنگ ابتهاج (هــ.ا.سایه) که روز چهارشنبه، ۱۸ اسفند از دنیا رفت، چنین آمده است:
«ایشان بهتاریخ ۲۲ فروردین ۱۳۱۱ در بندر انزلی زاده شده و در رشت و اصفهان و تهران بالیده است. پدرش، آرام، از ارمنیان رشت و مادرش، واروارا پتروونا (همنام یکی از شخصیتهای رمان «شیاطین» داستایوسکی) روس بود. او جز برادری ناتنی (از ازدواج نخستِ مادرش) یک خواهر بزرگتر با نام ایرما (زاده ۱۳۰۷) داشت.
آرام مایکیال، حسابدار شرکت کامساکس، پیمانکار طرح احداث خط راهآهن سراسری بود و ناگزیر به سفرهای گوناگون میرفت. واروارا برای همراهی با همسرش، دو دخترشان را چند سالی به مدرسه شبانهروزی کاتولیکهای اصفهان سپرد… پس از چند سال خانواده مایکیال به تهران آمد و آلما توانست از دبیرستان نوربخش مدرک دیپلم بگیرد. سایه هنگام تحصیل در دبیرستان تمدن، آلما را در ۱۴ سالگی بهعنوان دوستِ یکی از همشاگردیهایش دیده بود اما از سال ۱۳۳۲ با او آشنایی نزدیک یافت و سرانجام پس از پنج سال، با وی پیمان زناشویی بست.»
در کتاب «پیر پرنیاناندیش»؛ گفتوگوی سایه با میلاد عظیمی نیز چنین میخوانیم:
«… سایه بدون مقدمه – و تو گویی صرفا برای ثبت در تاریخ – میگوید:
میدونید من چطوری زن گرفتم؟ روز نهم مهر ۱۳۳۷ در میدان فوزیه، اون خیابونی که سمت جنوب میره، تو بالاخونه یه محضر قراضهای که وقتی داشتیم از پلهها بالا میرفتیم میترسیدم که پلهها خراب بشه. ۲۷۰ تومن خرج عروسی ما شد؛ یعنی من پول رو به محضریه دادم و بعد شوهر خواهرم که به عنوان شاهد همراه ما بود، دید که خیلی خشک و خالی شده، رفت یه جعبه شیرینی خرید و به محضریها داد. بعد من دست آلما رو گرفتم و رفتیم خونه…»
یلدا ابتهاج، فرزند این شاعر پیشکسوت، شب گذشته با انتشار تصویری از کودکی خود در آغوش مادرش نوشت: «مادرم برای بهارِ در راه صبر نکرد و رفت…»
هوشنگ ابتهاج در ۳۱ سالگی با آلما مایکیال ازدواج کرد. یلدا (متولد ۱۳۳۸)، کیوان (متولد ۱۳۳۹)، آسیا (متولد ۱۳۴۰) و کاوه (متولد ۱۳۴۱) چهار فرزند آنها هستند.
علت فوت و علت درگذشت آلما مایکیال همسر هوشنگ ابتهاج
خبر فوت و درگذشت بانو آلما مایکیال شاعر ارمنی تبار و همسر هوشنگ ابتهاج توسط دخترشان یلدا رسانه ای شد که در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰ درگذشت
امیر هوشنگ ابتهاج (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶-رشت) متخلص به ه. ا. سایه شاعر و پژوهشگر ایرانی است. وی نخستین اثر خود به نام «نخستین نغمهها» را در سال ۱۳۲۵ منتشر کرد. از آثار دیگر او میتوان به تصنیف سپیده (ایران ای سرای امید) اشاره کرد. او همچنین سابقه کار در رادیو در برنامه گلها و پایهگذاری برنامه موسیقایی گلچین هفته را دارد.
مکانها به اعتبار آدمها جان میگیرند
امیر هوشنگ ابتهاج زمانی که در ایران بود مدتی را در خانهای در محلهی خیابان فردوسی زندگی میکرد. در این خانهی دوطبقهای که با آجرهای قرمز تزیینشده است درخت ارغوانی وجود دارد که در وصف آن ابتهاج زمانی که در زندان بود شعر زیبای ارغوان را سرود. این خانه در سال 1387 بانام خانهی ارغوانی به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسید. در قسمتی از شعر ارغوان میخوانیم:
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید...
آلبوم تصاویر هوشنگ ابتهاج
ماجرای کدورت بین ابتهاج و شهریار
تاریخچه و سرگذشت خاندان امیر هوشنگ ابتهاج؛
هوشنگ ابتهاج با کدام چهرههای سرشناس نسبت داشت؟ | از پروفسور سمیعی تا شاعر «باز باران با ترانه...»
امیر هوشنگ فرزند «آقاخان ابتهاج» از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. پدربزرگ او یعنی «ابراهیم ابتهاج الملک» در زمان تسلط جنگلیها مسئول گمرک بود به روایتی توسط جنگلیها و به روایتی توسط یکی از کشاورزانش(رعایایش) کشتهشد. غلامحسین ابتهاج، ابوالحسن ابتهاج و احمدعلی ابتهاج هم عموهای امیرهوشنگ هستند.
غلامحسین ابتهاج:
غلامحسین ابتهاج (۱۲۷۷ رشت – مرداد ۱۳۴۴ اسپانیا) سیاستمدار ایرانی بود که سمتهایی چون شهردار تهران و نماینده مجلس شورای ملی را برعهده داشت. او نماینده لاهیجان و لنگرود در دوره ۱۶ و نماینده بندر انزلی در دوره ۱۹ مجلس شورای ملی و نماینده همین شهر در مجلس مؤسسان دوم (۱۳۲۸ ه.ش) بود.
غلامحسین ابتهاج فرزند میرزا ابراهیم خان ابتهاجالملک تفرشی، پیشکار سردار منصور بود. در سال ۱۲۹۱ برای تحصیل به بیروت و پاریس رفت. به دلیل شروع جنگ جهانی اول نتوانست ادامه تحصیل دهد. به ایران بازگشت و تحصیلات خود را در مدرسه آمریکایی رشت ادامه داد.
غلامحسین به خدمت کنسولگری انگلیس در رشت درآمد. در جریان جنبش جنگل پدرش کشته و او و برادرش ابوالحسن به جرم همکاری با انگلیسها دستگیر و به اعدام محکوم شدند اما با وساطت احسان الله خان دوستدار نجات یافتند. او که مدتی در کنسولگری به عنوان مترجم مشغول بود به تهران رفت و به عنوان منشی در دفتر صدارت عظمی (نخستوزیر) و سپس رئیس دفتر حاکم گیلان مشغول به کار شد. سپس به ریاست دفتر وزارت فوائد عامه رسید. در سال ۱۳۰۸ به شرکت راهآهن جنوب رفت و معاون اداره طرق و شوارع شد.
غلامحسین در طول دوران حیات خود سمتهایی چون دبیر اولی سفارت ایران در انگلستان و سپس در مصر و ریاست اداره جلب سیاحان را داشت. وی در سال ۱۳۲۳ شهردار تهران شد. در سال ۱۳۲۸ ابتهاج نماینده مردم بندر انزلی در مجلس مؤسسان دوم شد. در همین سال دوباره شهردار تهران شد ولی در اواخر سال که به نمایندگی لاهیجان در مجلس شورای ملی (دوره شانزدهم) انتخاب شده بود، از مقام شهرداری استعفا داد. او پس از کودتای ۲۸ مرداد، تیمسار زاهدی برای بار سوم ابتهاج را به سمت شهرداری تهران منصوب کرد. در دوره نوزدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی از بندر انزلی به مجلس رفت.
ابوالحسن ابتهاج:
ابوالحسن ابتهاج (۸ آذر ۱۲۷۸ رشت – ۶ اسفند ۱۳۷۷ لندن) پایهگذار اصلی برنامهریزی توسعه در ایران که در فاصله سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۷ مدیر عامل سازمان برنامه بود. او همچنین از دی ماه ۱۳۲۰ به مدت هفت سال مدیرعامل بانک ملی ایران بود. هنگامی که ۱۱ سال داشت به همراه برادرش غلامحسین به پاریس و سپس بیروت به جهت تحصیل فرستاده شد. هنگامی که سه سال بعد این دو به منظور دیدار خانواده به ایران آمدند جنگ جهانی اول آغاز و مانع از بازگشتشان به بیروت شد.
نخستین شغل وی مترجمی یک افسر انگلیسی در رشت بود. در سال ۱۳۰۹ به سمت معاونت بازرس کل بانک ملی منصوب شد. او پس از ۱۶ کار در بانک ملی به خدمت وزارت مالیه درآمد. دو سال بعد یعنی در سال ۱۳۱۷ به معاونت بانک ملی ایران، در سال ۱۳۱۹ به ریاست بانک رهنی و نهایتاً در سال ۱۳۲۱ به ریاست بانک ملی رسید.
اما روحیهٔ سازشناپذیر او در برابر مداخله و فساد، دشمنان بسیار برایش آفرید و نهایتاً در سال ۱۳۲۹ از ریاست بانک کنار گذاشته و به عنوان سفیر ایران در فرانسه منصوب شد. ۲ سال بعد از عزل از مقام سفارت و با توجه به شهرت بینالمللی که تا آن موقع کسب کرده بود به او پیشنهاد شد که به صندوق بینالمللی پول برود؛ لذا در سال ۱۳۳۱ ابتدا به عنوان مشاور رئیس صندوق و سپس به عنوان مدیر بخش خاورمیانه این نهاد بینالمللی مشغول به کار شد. ابوالحسن ابتهاج در سال ۱۳۳۳ با اتمام قراردادش به ایران آمد و به ریاست سازمان برنامه منصوب شد. او سپس به تدوین برنامه عمرانی دوم به کمک کارشناسان و نخبگان کشور مبادرت ورزید و اجرای آن را تا سال ۱۳۳۷ بر عهده داشت.
ابوالحسن ابتهاج همچنین بانک ایرانیان را با کمک مالی همسرش آذر و نیز در سال ۱۳۵۳ شرکت بیمهٔ بینالمللی ایران-آمریکا را تأسیس کرد. او در بهمن ۱۳۳۷ از ریاست سازمان برنامه استعفا داد و بعدها دولت شریف امامی و علی امینی با پرونده سازی به به او اتهام فساد اقتصادی زدند که همین مساله موجب بازداشت او شد.
احمدعلی ابتهاج:
احمدعلی ابتهاج سمیعی دیگر عموی امیرهوشنگ سرمایهدار، صنعتگر و مهندس ایرانی بود. احمدعلی تحصیلات خود را در تهران و فرانسه در رشته مهندسی راه و ساختمان به اتمام رسانید و سپس وارد فعالیت در بخش خصوصی ایران شد و در زمرهٔ مدیران و سرمایه داران فعال این کشور درآمد. ابتهاج از پیشکسوتان صنعت سیمان ایران بود. او از گردانندگان شرکتهایی چون سیمان تهران، سیمان شمال، سیمان دماوند، ایرانیت، پریفاب و شرکت ساختمانهای کشور بود و در تأسیس پلها و کارخانجات و ساختمانهای بزرگی مشارکت داشت.
احمدعلی از ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۳ ریاست فدراسیون وزنهبرداری و مدتی نیز ریاست فدراسیون شمشیربازی ایران را بر عهده داشت. خودروی او در ۱۳۵۵ در جاده هراز بین آب اسک تا پلور (محل حادثه به «پیچ ابتهاج» شهرت دارد) دچار حادثه شد و پیکر او هیچگاه یافت نشد. همسر او هما اعلم، دختر امیر خان امیراعلم که چند ماه پیشتر درگذشته بود. پس از مرگ او و پیدا نشدن جسدش، امیر هوشنگ ابتهاج (متخلص به م.ا. سایه) برای عموی خود سرود:
«آن که سنگ صد بنای نو نهاد --- سنگ گوری هم نصیب خود نبرد» (پیر پرنیان اندیش، در صحبت سایه، صفحه ۲۳۷)
نگاهی به دیگر افراد سرشناس خاندان سمیعی
سمیعیها از سرشناسترین خاندان گیلانی هستند که به چند شاخه مهم تقسیم می شوند که اکنون این شاخهها با نامهای ادیب سمیعی، میرآب سمیعی، ابتهاج سمیعی، ساعد سمیعی، رحمت سمیعی، رئیس سمیعی، منشیزاده سمیعی، مهربان سمیعی، نجد سمیعی، آزاد سمیعی و هاشم سمیعی شناهته شدهاند. پروفسور مجید سمیعی، احمد سمیعی گیلانی، عنایتالله سمیعی از دیگر چهرههای شناخته شده این خانواده هستند.
پسرخاله شاعر باز باران با ترانه
در خاندان ابتهاج و سمیعیها فرهنگ دوستی و طبع شاعرانگی همیشه وجود داشته و هنوز همه چهرههای سرشناسی در حوزه فرهنگ و ادب در این خانواده وجود دارد که احمد سمیعی از جمله آنهاست.
اما شاید کمتر کسی پیدا شود که شعر «باز باران با ترانه با گهرهای فراوان» را نشنیده و نخوانده باشد. زیرا این شعر را هر کودکی در مدرسه بارها آن را خوانده ترانهوار آن را تکرار کرده. اگر بگوییم امیر هوشنگ ابتهاج از جمله نخستین کودکانی بوده که در همان عنفوان کودکی آن را از بر بوده و حس شاعریاش را برانگیخته پر بیراه نباشد. زیرا سراینده شعر باز باران یعنی گلچین گیلانی پسر خاله امیرهوشنگ ابتهاج بوده و هر دو در کودکی در یک خانه قدیمی که متعلق به مادر بزرگ آنها بوده به دنیا آمده و بزرگ شده بودند.
اشعار عاشقانه و زیبای هوشنگ ابتهاج
شعر “بوسه” هوشنگ ابتهاج
گفتمش
شیرین ترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه
افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند
ناله زنجیرها بر دست من
گفتمش
آنگه که از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست
من بخود لرزیدم
از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست
گفتمش
بنگر د راین دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
سر به سوی آسمان برداش
شعر زیبای ارغوان هوشنگ ابتهاج
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم میگذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
***
شعر بازگشت
بی مرغ آشیانه چه خالی ست
خالی تر آشیانه مرغی
جفت خود جداست
آه ای کبوتران سپید شکسته بال
اینک به آشیانه دیرین خوش آمدید
اما دلم به غارت رفته ست
با آن کبوتران که پریدند
با آن کبوتران که دریغا
هرگز به خانه بازنگشتند
***
شعر زیبای بانگ دریا
سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره برآید باز
تن
طوفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز
بانگ دریادلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
***
شعر گریه سیب هوشنگ ابتهاج
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب
***
شعر صبوحی
برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سر کشید
آنگاه
خورشید در
تمام وجودش طلوع کرد
***
زين گونهام كه در غم غربت شكيب نيست
گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست
جانم بگير و صحبت جانانهام ببخش
كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست
گم گشتهی ديار محبت كجا رود؟
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست
عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد كمال یافت
وین بخت بین كه از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش كن ای سرو خوش خرام
كاین سوز دل به نـالهی هر عندليب نيست
***
ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دلها پر خون است شکوه شادی افزون است
سپیده ما گلگون است که دست دشمن در خون است
ای ایران! غمت مرساد
جاویدان شکوه تو باد
راه ما، راه حق، راه بهروزیست
اتحاد اتحاد رمز پیروزیست
صلح و آزادی جاودانه در همه جهان، خوش باش
یادگار خون عاشقان! ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باش
***
امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش میکنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
می جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکندهای به جمع
زین داستان که با لب خاموش میکنی
***
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هواگرفته عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم میزنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود
نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
فغانِ بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هرکه پیش تو ره یافت باز پس نرود
***
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من میگذرم خموش و گمنام
آوازه جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
***
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو مینگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا
***
مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
***
شعرهای زیبای هوشنگ ابتهاج
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند