اتفاق های خنده داری که توی عروسی، دورهمی خانوادگی، جمع دوستانه، دانشگاه، مدرسه و یا با همسرتون براتون افتاده رو تعریف کنید ...
برامون کامنت کنید تا منتشر بشه
********************************
بعد از هفت ترم حقوق روزانه خوندن سر کلاس جرم شناسی استاد یه سوال مطرح کرد و بعد از ما نظر خواست. سوال تو این مایه ها بود که توی آمریکا قانون حمل سلاح آزاد تصویب شده و همون موقع تو ایران قانون منع حمل آزادنه سلاح تصویب شده حالا اینو از جوانب مختلف بررسی کنید که چرا یه مورد تو یه کشور برای آزادیش قانون زدن یه کشور برای منعش. حالا سوال خیلی ادبی و دقیق گفته شده بود من خلاصه کردم یعنی قشنگ کلی طول کشید تا استاد سوال رو کامل توضیح داد
بعد کلاس هم ساعت یک تا سه بود منم فوق العاده خسته و خواب آلود هر از گاهی سرم رو کتف بغل دستی بود گاهی رو دسته صندلی کلا تو خواب بودم خخخ
فقط من نبودم اینطوری کلا کلاس همینطوری خسته بود اونروز خیلی خسته.
استاد از یکی پرسید نظرت چیه اون گفت نظری ندارم. اومد به من گفت حانم فلانی نظر شما چیه حالا منم تو هپروت یه کم مکث کردم بعد چنان قاطعانه و محکم با صدای بلند گفتم به نظرم چیزه خوبیه!!!
بعد کل کلاس رو سکوت فرا گرفت چند لحظه.
یعنی چنان من با قاطعیت جواب دادم که گویی خواستم دوساعت بحث کنم و دلایل محکمه پسند بیارم. حالا هم خودم هم همکلاسی ها هم استاد همه ساکت بودن هیشکی هیچی نمیکفت یعنی قشنگ همه هنگ بودن که اینی که من گفتم یعنی چی. آخه چی چیز خوبیه! مثلا قانون چیز خوبیه آمریکا چیز خوبیه چی آخه
بالاخره استاد بعد از مدتی سکوت رو شکست و گفت خب میتونید بیشتر توضیح بدید که از چه نظر خوبه!!
منم تازه به خودم اومدم فهمیدم چی گفتم هی داشتم فکر میگردم که خب چی بود این که من گفتم چی خوبه. بعدم کوتاه نیمدم ادامه دادم به چرت پرت گفتن..... بماند حالا چی گفتم.
جالب این بود بعد از حدود یک ربع که استاد حرف زد توضیح داد سوال رو من خیلی مختصر سریع گفتم چیز خوبیه.
حالا نگو که من از این سوال طولانی فقط یه تیکه اینو شنیده بودم که ایران قانون منع حمل سلاح تصویب کرده و حالا استاد پرسیده که این چه قانونیه.
الان که فکر میکنم میکم آخه بابا حتی اگه تو سوال رو اینطوری هم فهمیده بودی جوابش چیز خوبی نبود که گفتی. خودمم موندم چه فعل انفعالاتی تو ذهن من رخ داد اون لحظه که اینو گفتم اونم چقدر محکم یعنی اگه آروم گفته بودم کلاس رفته بود رو هوا که این یعنی چی که گفتی ولی اینقدر جدی گفتم که انگار قاضی دادگاه انقلابم در حال صدور رای همانقدر با صلابت. جوری که هیچ کس جرات نکرد بخنده همه و از جمله خودم تو شوک بودیم استاد رو نگو بیچاره همینطور موند انتظار همچین پاسخ قاطعانه ای رو نداشت خخخ.خشکش زد انگار
آخ که هنوز هم بعد این مدت یادش میافتم هم خندم میگیره هم تعحب میکنم از خودم که. حالا چه لزومی داشت انقدر محکم بگی
******************************
- گزارش تخلف
یه بار سرکلاس پاککن پرت کردم طرف دوستم جا خالی داد خورد وسط پیشونیه معلم طفلی بدجور قرمز شد.نامرد منو برد دفتر چنتا خطکش نوش جان کردم.
******************************
از خاطرات دوران مدرسه و اردو هاش!
برده بودن اردوگاه چمران مارو
ناظم ما هم خیلی مذهبی
اذان صبح بیدار کرد مارو
رفتیم وضو بگیریم
منم تو خواب و بیداری دارم راه میرم
شیر و باز کردم دیدم خدااا خیلی سرده ????
منم که اون روزی سرما خورده بودم داغوننن بودم
وضو گرفتیم و اینا رفتیم سر نماز
آقا داشتیم نمازرو میخوندیم یهو برق رفت تو تاریکی
منم خوابم میومد
رفتیم سجده ، تو سجده خوابم برد یه ثانیه بعد منم گفتم ولش کن دیگه باطل شده
تو همون سجده موندم
نماز تموم شدو اینا
برقا هم رفته بود تاریککک
یهو صلوات که فرستادن من پریدم ????
یه صدای عجیبی هم داد زدم ????
ناظممون اومد بالا سرم گفت که خواب بودی ؟
منم گفتم غلط کردم ????
داشت منو مینداخت بیرون که برق اومد
عاقا دیدیم از صف سوم به بعد همه تو سجده مونده بودن ????????????
ماهم د بخند
ناظم هم قاطی کرده بود
دور اردوگاه رو بدون کفش همه راه رفتیم ????
******************************
دبستان من خیلی بچه فضولی بودم
یه زنگ نبود که یه نفرو واسه حال کردن خودم نزنم سال دوم مدرسمون منتقل شد یه جا دیگه و بدلیل دوری من رفتم یه مدرسه دیگه
روز اول سال دوم که مدرسمو عوض کرده بودم یه بچه هیکلی خیلی بلند تو کلاسمون بود منم قدم بلند بود ولی اون هم خیلی بلندتر بود و هم هیکلی بود دوستای هم محله ایم هم گفته بودن این بچه زورگوعه و اگر چیزی بهت گفت به خودمون بگو تا باهم بزنیمش خلاصه روز اول خواست به من حالی کنه که کی اینجا زورش بیشتره همینطوری الکی زل زد به من منم زل زدم بهش دوباره اون ادامه داد همیطوری زل زدیم تو چشمای همدیگه بعد چند ثانیه بلند شد اومد جلوم گفت چته نگاه میکنی دلت کتک میخواد؟منم به محض تموم شدن حرفش چنان خوابوندم تو گوشش و فرار کردم که انگار سرش خورده بود تو سنگ و افتاد دنبالم اما نتونست بگیرم وقتی ناامید شد خواست برگرده دویدم با لگد رفتم تو کمرش دوباره فرار کردم بار سوم تو روز اول که ناگهانی رفتم تو کمرش گرفتم به باد کتک منم گفتم غلط کردم تا ولم کرد به محض اینکه ولم کرد برگشت بره با لگد دوباره رفتم تو کمرش خداشاهده فک کنم تا اخر مدرسه اون روز بیش از 20 بار با لگد زدم تو کمرش اینقد زدمش که اخر مدرسه دستش به کمرش بود و اومد گفت ببخشی تازه رفیقام خواستن بزننش که خودم گفتم ولش کنن بره خلاصه از اون روز به بعد مشکل مدرسه دوچندان شد چون ازون روز به بعد باهم بچه های دیگه رو میزدیم خخخخ
******************************
من خواستگارم زیاده یه سری یکی یه نفر دیگه رو معرفی کرد گفت نمیدونم پسره فوق لیسانس کار دولتی و خونه دار و خیلی پسر خوبیه گفتم باشه بعد یه مدت زنگ زد قرار گزاشت. شده سقف ارزهاتون ریزش کنه ریزش که چه عرض کنم پودر و نابود بشه خلاصه. بیرون قرار گزاشتیم رفتیم مامان پسره مارو دید دست تکون داد رفتیم بشینیم رو صندلی اقا دیدم یکی اندازه چی از پشت بوته ها اومد بیرون یعنی طرف 140 کیلو وزن اومد نشست من یعنی ب غلط کردن افتاده بودم همون دقیقه اول وزنش بخوره تو سرش دمپایی پوشیده بود اومده بود سرقرار لباس ضایع موهای سرشو یه جور زده بود انگار یه بچه پنج ساله مو کوتاه کرد خلاصه پنج دقیقه حرف زدیم بلند شدیم????????????
******************************
با مدرسه مشهد رفته بودیم
یه حاج خانومی اومد گفت میشه وسایلمو نگه دارید ؟ میخوام برم دستشویی .
همکلاسیمم اومد مودب باشه ، وسایلشو تحویل گرفت گفت التماس دعا ..
پس از دقایقی متوجه حرفش شدیم
.........
شما هم به وانَفسا میگفتید وان فَسا ، به رِخوَت میگفتید رُخوت ، پِرسُنِل --> پِرَنسِل ؟؟؟
.........
توی مدرسه مونده بودیم شب شده بود ، توی سالن بودیم بچها همش حرف روح و جن و .. میزدن منم کنار پنجره بودم . یهو دیدم یه موجود چشم آبیِ سفید که رژم زده :)) چسبیده به شیشه ! (یه بچها بود)
به گفته بچها ، رنگ به صورت ما نماند
البته قلبمو اونا ندیدن ، اونم افتاده بود تو پاچم
.........
کودَک بودم ، کلاس پنجم مثلا
کلاس زبان میرفتم توی کتاب کلمه tape بود ، دوستم یواشکی پرسید این چیه ؟ تـ.ا.پـ.ـه ؟
:)
........
بازم کودَک که بودم دنبال یه دوستام رفتم با هم بریم مدرسه ، اون یه دیقه رفت در خونه مامانجونش کارش داشت ، ناغافل داد زد ننــه ! بعد یادش اومد منم اونجام گفت ماادربزرگ !!
هرچقدم بش گفتم بیا با هم به مامانجونامون بگیم ننه گوش نداد
.......
به نقل از مادرم :
روزی با خواهر بزرگم و دوستانش در راه مدرسه بودیم . من آنقدر از همراهی با آنان ، مشغول پرواز در ابرهای طلایی رنگ بودم که جلوی مدرسه دیدم .. کیفم را جا گذاشته ام
******************************
وقتی راهنمایی بود فکر میکنم یه کتاب به اسم حرفه و فن داشتیم رو کتاب عکس یکی از بازیگرارو رو جلد مشمبایی خخ چسبونده بودم معلم اومد بالاسرم با یه نگاه خشمگین گفت دیگه اینو نچسبونا .منم از ترسم همون دقیقه کندم تا این حد نسل سوخته ایم ما دهه شصتیا
یه سری با یکی از دوستام رفتیم بازار نمیدونم چی شد یه پسر بهم گفت النگوهات نشکنه من دستمو اوردم بالا به دستم نگاه کردم ببینم النگوم شکسته یا نه نخندین 16 سالم بود????
یه سری با مامانم رفتیم خرید خسته شدم وایسادم کنار یکی از مانکنا بیرون از مغازه رو به خیابون حدودا 30 ثانیه بی حرکت بودم وقتی تکون خوردم دوتا پسره روبروم بودن فکر کردن مانکنم بدجور ترسیدن بعد زد زیرخنده
خدا بیامرز پاشایی فوت کردنی وقتی اخبارشو تلویزیون میگفت گوینده گفت سرطان داره منم به داداشم گفتم چه سرطانی گفت سرطان حنجره منم اینقدر ناراحت شدم بعد برگشتم دیدم داداشم ازخنده رو زمین پهنه گفتم چی شد گفت اخه اگه سرطان حنجره داشته چه جوری میخونده