خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
3 سال پیش / خواندن دقیقه

خاطره بازی سری 2

نیازمند سوتی،خاطره ی جالب، ضایع شدن و ...  هستیم.

خاطرات و سوتی هاتون رو برامون کامنت کنید 

*************************

من ترم چهار یه کلاس صبح داشتم و هنگ بودم سر صبحی. رفتم سر کلاس بشینم، نمیدونم چرا صندلی پشتک زد، منم جوری خوردم زمین که فلاسک چای استاد ریخت رو پاش ... . 

دیگه نمیتونم ادامه بدم ... . من دیگه ادم سابق نشدم.

**************************

یه پشت دیوار وایستاده بودیم

دوستم داشت درباره مسائل یه کوچولو منکراتی صحبت میکرد...

ماهم خیالمون راحت که اخ جون هیشکی نمیشنوه...

کلی حرف و مسخره بازی دراوردیم...

بعد با خیال راحت وارد سالن شدیم...

دیدیممم واییی همه حرفامون شنیده شده...

آقایون از شدت خنده رنگشون قرمز شده بود

خانمه لباشون رو میگزید

وای یعنی یه چیزی بودا...

مردیم...

جالبش اینجاس شاید فقط یک درصد منکراتی بود

اما متاسفانه اونا چون از اول قضیه تا اخر قضیه رو نشنیده بودن

فقط یه کوچولو رو شنیده بودن

فکر کردن چه خبررررره....

فکر کردن 100درصد منکراتیه...

این بدترین سوتیم بود خخخ

نمیدونم چطور بعد از این سوتی نفس میکشم

**************************


بزارید حس و حالم بیاد سر جاش منم سوتی هامو میگم.آخه سگ دنبالم کرده بود :))

شما که سگ دنبالتون نکرده بدونید چه حسی داره :) بدتر وقتیه که همه هم شما رو اون لحظه ببینند :(

ماجراشو تو وبلاگم گفتم.

خودمم فکر میکنم و بعدش چند تا سوتی باحال واستون تایپ میکنم.

**************************

چند وقت پیش  رفتم هیئت بعد یه سال 

معمولا واسه سخنرانی های خوب و جنجالی میرم

بخاطر همین بعد سخنرانی که چراغارو خاموش کردن برا روضه خواستم برم بیرون

وقتی بلند شدم چون جا کم بود فورا تکون خوردن و جا پر شد من اولین قدمم روکه برداشتم متوجه شدم پاهام خواب رفته و نمیتونستم هم بشینم برا همین با بسم الله بسم الله که نیوفتم رو کسی داشتم میرفتم بیرون 

یجایی پامو نتونستم کنترل کنم دقیقانشستم  رو گردن یه نفر که داشت گریه میکرد

بعد چون پاهام هم خواب بود سریع نتونستم بلند شم طرف سرشو برگردوند گفت اغا چیکار میکنی؟چرا نشستی رو گردنم؟

منم در کمال خونسردی همونطور که نشسته بودم رو گردنش گفتم حاجی پاهام خواب رفته دودیقه تحمل کنی خون جریان پیدا میکنه لند میشم خخخخ(البته بعدش سریع بلند شدم)

همه داشتن گریه میکردن  چهارپنج نفر کناریم دستاشونو گاز میگرفتن که از خنده نپوکن

شانس اوردم اخر مجلس بود وگرنه همه میفهمیدن


**************************

رفته بودم حرم امام رضا

داشتم تو صحن رو فرش راه میرفتم و تو حال خودم بودم 

من معمولا تند راه میرم بعد یک هو دیدم پام خورد به یه چیزی

سریع پایین رو نگاه کردم دیدم یه نفر تو سجده بوده جوری زدم تو گردنش که دو تا قل خورد خخخخ

بعد طرف مونده بود چیکار کنه همونطوری مونده بود یه وری خخخخ نمیدونست نمازش رو بشکونه یا برگرده 

منم هول شده بودم نمیدونستم چیکار کنم 

اونقدر محکم پام خورد بهش فکر کنم ضربه مغزی شد. دیگه اگه میخواست برگرده سر نماز دیگه بیچاره نمیدونست کجای نماز بوده

دیگه سریع دررفتم

خدایا توبه از عمد نبود

**************************

ی بار داشتم کنار ی دیوار راه میرفتم تو حال خودم بودم و حواسم ب رفیقای جلوییم بود یهو یجا پیچیدم پشت دیوار ی مرد عینکی وایساده بود منم یهو رفتم تو حلقش جیغ زدم و محکم ی سیلی زدم بنده خدا گناه داشت اولش تعجب کرده بود بعدش خودشم خندید چیزی نگفت:)


**************************

سلام یکی از اقوام ما پارسال فوت شدن همه  اقوام  رفته بودیم سر خاک ،کنار قبر ایشونم یه قبر خالی بود،نوحه بود و اکثر  خانوما داشتن گریه میکردن و شونه هاشونم تکون میخورد یهو یکی از دخترای فامیل نزدیک قبر کناری بود پاش لیز خورد افتاد تو قبر کناری حالا هر کیومیدیدی مخصوصا خانوما صورتشونو گرفته بودن و شونه هاشون تکون میخورد داشتن تو اوج نوحه میخندیدن...شاد باشید برا شادی روح رفتگانمونم صلوات

**************************

من سوتی زیاد دارم اما یادم نمیان????


یه بار با دوستم مشغول حرف زدن بودیم همین طور حرف میزدیم میرفتیم به جلومونم نگاه نمیکردیم.. که یه دفعه دیدم با صورت رفتم به تیر چراغ برق یعنی صورتم داغون شد اینقدر دردم اومد که نگو 



بیشعور تیرچراغ برق منو نمیدید????????????????

**************************

چند سال پیش با مادربزرگم داشتیم می رفتیم مشهد قسمت همتون بشه، بعد یه جا بابام نگه داشت تا نماز بخونیم موقع اذان مغرب بود.

هوا بدجوری گرگ و میش بود داشت تاریک می شد من داشتم راه می رفتم پشت سر مامانم بعد چشتون روز بد نبینه قد ماشالله بلند تو اون هوای تاریک میله ی روبه روم رو ندیدم پیشونیم محکمممم خورد به میله همون لحظه باد کرد????????

مامانم که قدش کوتاهتر از منه راحت رد شد منم تو اون تاریکی حواسم نبود با خیال راحت رفتم که دیگه رفتم????????

اصن یادمون رفت برای چی وایساده بودیم و بابام ماشینو پارک کرده بود????

دنبال یخ می گشتیم تا بزاریم رو پیشونی من بادش بخوابه و کمتر شه یه دفعه یادمون اومد تو کلمن یخ گذاشتیم تا تو مسیر آب بخوریم هیچی دیگه یخ رو گذاشتن تو مشمع فریزر گذاشتن رو پیشونی من????

**************************


مامان بزرگم رفته بود یه مغازه ای  موقع ورود به جای سلام کردن گفته بود الووو????????

مغازه دارم بهش گفته بود الووو،بله بفرمایید????????

مامان بزرگم میگفت از خجالت آب شدم اونجا 

مغازه دارم از خنده عین لبو شده بوده????????????






یبارم منو مامانم وخواهر کوچیکم رفتم سوپری سرخیابون بعد من میخواستم لواشک بگیرم به فروشنده که اشنام بود گفتم از اون لواشکا که هر دفعه میبریم کجاست?(سلیقم دستش اومده بود)


گفت اون قفسه کناریتونه 

کل قفسه رو دیدم چنتا دور چرخیدم تو مغازه هی خوراکی هارو اینور اونور کردم 

تازه به مادرم میگفتم خب شمام بگرد پیداش کنیم

دیکه داشت اعصابم بهم میریخت

گفتم کوو؟؟؟نیستش که!!!!


گفت الان قفسه روبروتونه 

روبروم نیگا کردم نبود بخدا????????


گفتم نیست!!!



خندید اومد کنار من روبرو لواشکا ایستاد گفت اینجاست بفرمایید????

بعد من مونده بودم بخاطر ضایع شدنم خجالت بکشم یا بخندم

فروشنده رو نگاه کردم دیدم داره ریز ریز بهم میخنده 

مامانمم بهم میخندید????

خودمم خندم گرفته بود 


 موقع حساب کردنم وقتی لواشکارو میذاشت تو کیسه بهم میخندید



اونروز بدجور ضایع شدم تا مدتها وقتی میرفتم اونجا سرمو مینداختم پایین خجالت میکشیدم


(این خاطرم فک کنم برا سال 96بود

هــــی یادش بخیر اونروز واون اتفاقا

من پیش اون اقای فروشنده زیاد ضایع شدم????هر چقدر سعی میکردم ایندفعه رو ضایع نشم نمیشد واقعا)



اهاااا 


اینم الان یادم اومد


یه هفته قبل مامان بزرگم رفته بود یه جایی برگشتنی با تاکسی اومده بود سرخیابونمون پیاده شد بود

بعدش یادش نمیومده خونمون دقیقا کجا بوده????(همچین چیزی واسه مادر بزرگ سرحال وجوون من عجیب غریبه)

بعد یه اقایی از اونجا رد میشه بهش میگه ببخشید شما میدونید کدوم خونه،خونه....(خونه ما) ست؟؟؟

اقاهه م گفته نه والا نمیدونم

بعد گفته بود اداره فلانی کجاست اونم ادرسشو به مادر بزرگم داده بود

مامان بزرگم پیاده تا اون اداره میره از اونجا یادش میاد خونمون کدوم یکی بوده????


اومده بود خونه همه مارو جمع کرده بود با خنده داشت تعریف میکرد چی بسرش اومده

میگف از دور که در خونه رو شناختم بدو بدو اومدم????????


کلا ادرس خیابونمون واون اداره تو ذهنش مونده بود


میگفت تو خیابون فقط اینور اونورو نیگا میکردم خدایا از کدوم طرف برم


من که بجا خندیدن بیشتر نگرانش شدم اخه کل شهرو مادر بزرگ من میشناسه بعد همچین اتفاقی براش بیفته عجیب بود برامون




در پناه حق


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع