بیاید هر کدوم خاطره ه ای از مدرسه بگیم، مثل تلخی هاش، خوشی هاش، سوتی ها مون، زیر آب زدن هامون، فروختن معلم هامون به بقیه دبیرها یا مدیر !!! و موارد دیگه .
+ حتی اگه لازم میدونید، در مورد نکات مثبت و منفی هاش هم اینجا صحبت کنید تا کارکنان مدرسه و دانشگاهی که احیانا این پست رو میبینند، یه تلنگری برای اونا هم بشه و شاید رفتارشون رو در آینده اصلاح کنند یا نکات خوبی که رعایت میکنند رو تقویت کنند.
خاطرات تون رو برامون کانت کنید تا منتشر بشه
*********************************
مدیرمون خیلی عقده ای یه بار چنان اشک منو دراورد دیگه گریم بند نمیومد تا 1ماه بعدشم خجالت میکشیدم برممدرسه کلا زود گریم میگیره سر هرچیزی واقعا روز خیلی بدی بود اصلا یادش که میفتم حالم بد میشه????????????
بهترین سال سال اول دبیرستان بود بهترین روزشم روز معلم بود اون روز انقدر خوش گذشته بود که دلمون نمیخواست بریم خونه اخرم ناظم مدرسه که خالی شده بود به زور اومد مارو بیرون کرد???????? چون با دوستای صمیمیمم تو یه کلاس بودیم و خلاصه یکی از دوستامم که خیلی شیطون بود فقط مسخره بازی داشتیم طوری که معلمارو کلافه کرده بودیم ولی سال بعدش از هم جدا شدیم رفتن المان ????????ولی خب با بهترین دوستم هنوزم بعده 10سال باهمیم
******************************************
نمی دونم قبلنا تیز هوشان به معنای واقعی کلمه "تیزهوشان " بود یا الان اونقدر بقیه مدارس پس رفت کردن که به ما می گن تیز هوش :)
گیر یه سری بچه بالا شهری لوس و ننر افتادم به خدا /:
می شه بگی فقط می شینند جواب نمونه سوالا رو حفظ می کنند... یه سریاشون که اصلا نمی فهمند چی چی به کجاست فقط می دونند این تیپ سوال اومد از این الگو بنویسند بره
از حق نگذریم کلا دو ، سه تا تیز هوش واقعی داریم
بقیه تو حال و هوای پز دادن هستند...
اتحاد هم همون در حد اتحاد بالا شهری اسمشو بذارم بهتره /:
خلاصش هیچ خبری نیست ... راحت باشین
******************************************
یادم میاد تا همین پارسال یکی از دخترهای کلاسمون که خیلی ازش بدم میاد با پارتی نمره میگیره و همیشه رتبه اول میشه با اینکه هممون ازش زرنگتر بویم واقعا حق هممون ضایع میشد همه ما هم اعتراض کردیم اما چه فایدهای داره وقتی که پارتی وجود داره!!! ????
یادمه کلاس هفتم معلم عربی که اقا بود تو جلسه اول خیلی بداخلاق و خشن بود طوری که یکی از دخترا عطسه کرد ، عطسش شبیه خنده بود بش گفت چرا بدون اجازه میخندی؟!!!!
همینجوری توضیح میداد که تا حالا از کسی امتحان نگرفتم و کامل گرفته باشه! خلاصه یه روزی رسید ازمون امتحان گرفت و من اولین نفری بودم که برگه رو دادم ! داشت تصحیح میکرد که انگار مات و مبهوت شده بود ! من کامل گرفتم ! از اون لحظه به بد سعی میکرد بیشتر به من سخت بگیره و موفق نشد!!!????
ی معلم ادبیات داشتیم جوری ارایش میکرد که انگار به عروسی میخاد بره . اصلا به درس اهمیت نمیده و به بچه ها میگه بیاین ترانه های جدید واسم دانلود کنین بچه ها هم از خداشونه ... منو دوستامم هم دهنمون باز بشون نگاه میکنیم????
بازم اگه یادم بیاد میگم
******************************************
خاطره زیاده فعلا یکیشو بگم اولش خدایا مارو ببخش من کلا از کوچیکی مطالعه خارج از کتابم همیشه زیاد بود و درس مدرسرو نمیخوندم سال دوم دبستان به قضیه میکروسکوپ و دیدن دنیای میکروسکوپی خیلی علاقه داشتم بنابراین خیلی دربارش مطالعه کردم و خیلی چیزا میدونستم دوم دبستان همکه بچه ها زیاد ازین چیزا سردرنمیاوردن اقا ماهم ازین فرصت سواستفاده کردیم تو کلاس زنگای تفریح درباره میکروسکوپ خاطره ها و قصه ها و شگفتی های عجیب و غریب رو میگفتیم طوری که تمام بچه ها به قضیه میکروسکو علاقه مند شده بودن اون زبون بسته ها هم در اغاز کلاس دوم نمیدونستن اصن میکروسکوپ چیه بابام هم بهم گفته بود اگر خوب درس بخونی بعدا برات یکی میخرم منم که نمیدونستم چقدر گرونه این چیزا... اقا ماهم تو کلاس و مدرسه همه جا جار زدیم که من میخوام میکروسکوپ بخرم هرکس میخواد براش یدونه میکروسکوپ بیارم باید هرچقدر برچسب داره واسم بیاره(کوچیکی ما برچسبای کارتون های مختلف و حیوانات و نمیدونم انواع مختلفی وجود داشت که همه خیلی دوس داشتن و یا میزدن تو اتاقشون یا تو دفتر و کتاباشون) چشمتون روز بد نبینه از تمام نقاط مدرسه سیل برچسب های کارتونی و کره ای و حیوانات و مرد عنکبوتی و اون خرس زرد تو کارتون هاو... برای ما میاوردن اونقدر برچسب جمع کردم که یه دفتر صدبرگ کامل رو تو تمام نقاط صفحاتش برچسب زده بودم و همشم اختلاص کردم بردم خونه اون بدبختا هم تو کل مدرسه تا سال سوم دبستان که من تو اون مدرسه بودم هنوز امیدوار بودن که من واسشون میکروسکوپ بیارم خخخخ تا اخر راهنماییم هنوز به عنوان یادگاری اون دفتر صدبرگ رو داشتم و البته سال چهارم دبستان یا پنجم هم پدرم برام یه میکرویکوپ ساده اما با ارزش خرید
******************************************
سال چهارم دبستان اون زمان معلم و معاون واقعا ابهتی داشت واسمون اسم معاون که میومد چهار ستون بدنمون میلرزید منم که حوصله درس نداشتم همش فضولی میکردم قضیه یکی از کودتاهای ناموفقی که توی مدرسه برعلیه معاونمون انجام دادم این بود که
یبار معلم قرانمون از دست بقیه بچه ها عصبانی بود که چرا قران خوندنشون خوب نیست من قرانم خوب بود چون چند جز کوچیکی حفظ بودم و اشنا بودم بنابراین معلم قران از من حداقل تو درس بدش نمیومد
وقتی داشت با بچه ها دعوا میکرد که چرا شما اینقدر ضعیفید گفت از این به بعد هرکس دوس نداشت زنگ قران بره تو حیاط واسه خودش بچرخه و نیاد سر کلاس و اعصابش خورد بود هیچکسم جرئت نمیکرد بگه من ازین به بعد میخوام نیام سرکلاس و برم تو حیاط چرخ بخورم
منم که طبق معمول بچه فضولی بودم بدون اعتنا به درس گفتم من میخوام برم تو حیاط (که یعنی میخوام ازین به بعد نیام سر کلاس )و گفتم که همونطور که خودتون اجازه دادید من نمیخوام بیام سرکلاس
اقا ما اینو گفتیم و بلند شدیم پنج شیشتا از بچه های کلاسم دنبالمون اومدن خلاصه معلم اونقدر عصبانی شد و سرخ شده بود از اینهمه پروئی ما که گفت شما بیخود کردید میخواید برید بیرون الان به معاون میگم بیاد تنبیهتون کنه منم که میدونستم این معاون چه جلادیه و اگر اومد پوستمون رو میکنه پارو گذاشتم به فرار و رفتم تو حیاطمون و با اون چنتا دوستم فرار میکردیم معاون هم تو حیاط دنبالمون بود و نمیتونست بگیرمون (البته دونفر رو گرفت)خلاصه معاون زورش بهمون نرسید دیگه رفت تو کلاس گفت هرکس این سه نفرو بگیره خودم نمره کمکش میکنم
اقا چشمتون روز بد نبینه کل کلاس به صورت ناجوانمردانه ای مثل سگ های شکاری معاون افتادن دنبال ما سه تا و از در و دیوار بالا میرفتن برای گرفتن ما اخرش هم تو باغچه گیرمون انداختن و معاون سه تا خودکار گذاشت بین انگشتامون و فشار داد تا اشکمون در اومد و بعد ولمون کرد
البته اون دوتارو ول کرد
منو تا رفتیم تو کلاس هنوز داشت گوشمو میپیچوند و میکشید تو کلاس
از اونجا بود که فهمیدم ایرانیا عجب موجوداتین
******************************************
اوووووووووووووه
چطور میتونم ۱۲ سال خاطرات شیرین رو توی ۲ خط ذکر کنم ؟
آخ که چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده
اونایی که مدرسه میرید ، قدر این روزا رو بدونید و انقدر به ساعت تون سر کلاس نگاه نکنید
******************************************
خاطره سوتی زیاد دارم(الان یادم نمیاد) ولی شیطنت نه واقعا. من اوج شیطنتم تو دبیرستان بود. اون موقعها یه سری از بچه ها تو سال سوم بعضی درسا رو نمی اومدن سر کلاس. دینی و تاریخ و... مدیر و معاون و معلما هم شاکی شده بودن. نزدیک بیست و دو بهمن و اینا بود که همه چی تق و لق بود منم میخواستم یکی دو روز زود تر تعطیل کنم نرم. که مدیرمون اومد نطق غرایی کرد با اشد تهدید و مجازات برای کسایی که اون یکی دو روز به خصوص نیان. تهدید میگم واقعا تهدیددددد بودا.منم لجم گرفت اون دو روز رو نرفتم. از همه کسایی که اون روز نیومدن نمره انضباط کم کردن ولی چون من خیلی ادم بی حاشیه و فلانی بودم از من کم نکردن. منم صداشو درنیاوردم و شدم اسطوره ایستادگی در برابر حرف زور:)))
من چون ابتدایی به مدرسه ای میرفتم که مادرمم اونجا معلم نمونه بود و خیلی هم ادم منضبطی هستن همینجوری اسه میرفتم اسه میومدم
******************************************
سال دوم راهنمایی بودم تقریبا 22 سال پیش، اولین جلسه ریاضی معلم شروع کرد صحبت کردن یادم نیست درباره چی صحبت میکرد منم ردیف آخر نشسته بودم کلی سر کلاس می خندیدم که دیگه آخر وقت معلم از کوره در رفت
گفت معلومه پارسال رد شدی، گفتم نه
گفت قبولی شهریوری با چند تجدید گفتم نه
گفت 5-6 تا تجدید که داشتی گفتم نه
گفت ریاضی رو که افتادی گفتم نه
همون لحظه بچه ها گفتن ریاضیش بیسته
بنده خدا معلم، تیرش به سنگ خورد کمونه کرد
سر کلاس بی پروا خیلی می خندیدم الانم باز شروع کردم به درس خوندن، ترم پیش نصف زمان کلاسها رو با تمام قدرت می خندیدم (البته همیشه احترام استاد و معلم رو داشتم و اونا خودشون میدونن)
همیشه درس ریاضی و امتحان ریاضی برام زنگ تفریح بود
******************************************
خاطره بسیار زیاده خیلی ( ولی یک خاطره ای بگم که حداقل توش مسخره کردن دیگران خصوصن معلمها نباشه )
سال دوم ابتدایی بودم فکر کنم ( اونموقع ها ترم اول و ترم دوم و ترم سوم بود و یکم که با امروزیها مقایسش میکنم دوره ما خیلی بهتر بود )
سر خوب درس خوندنم برای ترم دوم میخاستن بهم جایزه بدن ( البت شب قبلش پدرم منو از خواب بیدار کرد و یک جفت کتونی چسبی پهنا بود خریده بود و من همینجور خواب آلود کفشو پام کردم و بابام یک ماچم کرد و گفت اندازه پاته و من حوصله هیچی رو نداشتم و فقط میخاستم بخوابم و دوباره خوابیدم ) فردا صبحش به مادرم گفتم که کفشه کو گفت بابات برد و من هی میگفتم آخه چرا مگه ندیدید چقدر اندازمه و گفتم زنگ بزن مغازه بگو بیارتش و ... که مادرم گفت برو مدرسه بیا بهش من زنگ میزنم ) ????
رفتم مدرسه و زنگ دوم منو دوتا از شاگردان که کمی پیشرفت کرده بودیم نسبت به ترم اول رو صدا کردن که بیاااااااا بالاااااااا که میخاییم جایزه بدیم ( و من چقدر تعجب کردم که آخه به من میخان جایزه بدن ! آخه چرا من و گفتم آخ جونمی جون ) منو آخر از همه صدا کردن و خلاصه رفتیم بالا چقدرم هوا سرد بود ( اونموقعها هنوز دانش آموزها چندین روز در ماه چکمه میپوشیدن و و مثل اینکه آخرهایه دوران چکمه پوشیدن برای دانش آموزان در تهران بود چون زمستونها و برفهایه اونموقع برفیتر و سردتر بود و عرف این بود که خیلیها چکمه میپوشیدن از بچه ها در اون رزوها )
خلاصه رفتم بالا و جایزه رو دادن و تشویق شدیم از طرف همه دانش اموزان داخل صف و رفتیم داخل اتاق معلمها و کادوهارو باز کردیم ( و من دیدم که برای من کفشه چسبی مثل همون کفش چسبیه دیشبیه تو خونمونه و مال یکی از دوستان یک دست گرمکن ورزشی و اون یکی یک دونه ساعت بود و گرمکنه چشم منو گرفت ) من رفتم پیش ناظم که من از این کفشها بابام گرفته اگه میشه از اون گرمکنها بهم بدن . ناظم گفت نمیشه برو تو دفتر و گفتم خوب بجاش ساعت بدین آخه من بابام دیشب از این کفشها برام گرفته و من نمیخام و بازم ناظم گفت نمیشه برو تو دفتر بشین و من رفتم به همه ناظمها و حتی مدیر گفتم و همشون گفتن برو به معلمت بگو و رفتم پیش معلممون که برعکس کلاسهایه دیگه که خانم بودن اون یک آقا بود ( و واقعن هم یک آقا به تمام معنا بود ) گفت برو کلاس تا بیام
رفتم کلاس نشستم و فقط تو فکر گرمکن بودم و این معجزه که معلممون درستش میکونه و معلممون اومد و برپا و برجا داده شد و تموم شد که معلم منو اون دوتا رو صدا کرد که بیاید پای تخته و دوباره تشویق شدیم توسط همکلسیها و ( معلممون گفت که این جایزهارو مدرسه براتون نگرفته و پدرتون گرفته چون من بهشون گفتم و به من گفت آقای فلانی این همون کفش دیشبیه که پدرت گرفته و کفش قشنگیه عوضش نکن ) من که هنگ کردم اون لحظه و رفتیم نشستیم و من بسیار بسیار خوشحال شدم و رفتم خونه و مادرم کفش گرفت گذاشت تو کمد و گفت فقط برای مهمونی باید بپوشی
ولی اون موقع چقدر معلم و مدرسه ما از لحاظ معرفت و ارزش دادن چقدر جلوتر بود ( چون چنین چیزی رو من از دیگر بچه ها نشنیدم که اینجوری تشویق بشن ) به هر روی اون معلم و چهرش و اون کاپشن چرمش تو ذهنم هست و خاطرات خوب ( هیچوقت دانش آموزان رو نمیزد و فقط میفرستاد بیرون کلاس و ناظم میدید و اینکارو میکرد و اون معلمه سال اولمم بود )
این یکی از خاطرات مدرسه و اون معلم با معرفت و مهربان بود
******************************************
خخ خاطرات غزاله خیلی باحال بود.قشنگ یاده دوستم افتادم اونم از دیوار راست بالا میرف????
یادش بخیر سال سوم دبیرستان خب ما تو فنی حرفه ای بودیم ویه کارگاه بزرگی داشتیم که یه میز خیلی بزرگ وسطش بود.زنگای تفریح یه نفر همیشه مسئول در بود که یهو معاون مدرسه مون که خیلی اخمو بود وارد کلاس نشه ببینه چکار میکنیم????. دخترا میرفتن رو این میز بزرگه و منم با دستام ( بابا کرم) میزدم رو میز و یه نفر هم خواننده میشد و اونا هم بالا میرقصیدن????????????????
یادمه اونموقع آهنگِ ساسی مانکن ساقیا ، مد شده بود ..یعنی همش همینو میخوندیم. اینقدر میخوندیم خودمون حالمون به هم میخورد.خلاصه بچا اسم من گذاشته بودن( دی جِی )
بعضی وقتا خواننده من بودم ????
شانسم یه بار من خواننده بودم یهو معاون اومد تو! و پشت سرم وایساده بود و من متوجه نشدم که این اومده تو کلاس!! همینطور که آهنگ ساقیا رو میخونم دیدم بچه ها دگه نمیرقصن ! یهو معاون یکی زد پس کله م. و یه جیغ بلندی زد پنج متر پریدم تو هوا. هیچی دگه اومد سرمون دادو فریاد کردو یه خورده نصیحتمون کرد و رف????
همیشه هم میگف ۲ نمره از انضباطتون کم میکنم ولی الکی میگف هیچوقت کم نکرد????همشم میگف مریم از تو بعیده اینکارا!!!!! به حساب بچه درسخون کلاس من بودم????
هیییی خدایا شکرت که منو به راه راست هدایت کردی????
************************************
ی روزی استاد ریاضی مون ک کلاس فوق العاده بود وقت اومدن سره کلاسش شد
ما چیکار کردیم درو قفل کردیم ک نیاد سره کلاسمون
بیچاره تو مدرسمون ایوشون بود با مستخدم محترم مدرسمون ک مرد بودن
تنها بود بین خانما زود میومد سره کلاس و سالن مدرسه مون بچه ها ریخته بودن
و ما تنها کلاسی بودیم ک استاد مرد داشتیم و بچه ها تو کف همین استادمون
بالاخره داشت از پله ها بالا میومد ک درو بستم چون گوشی و اسپیکر روشن بود و اگ میفهمیدن
شر میشد برامون
حلالا هی در میزنه ما درو وا نمیکینم یهو گفتم از بالای در مارو نبینن همه رفتیم جا خودیم ی گوشه بعد 2 الی 3 دیقه واای درو باز کردیم
استادمون بیچارمون سرش پایین بود معاون و مدیر مدرسه همه پشت در
بچه های کل مدرسم تو سالن مشغول نظاره این لحظه
ابرو برامون نموند
استاد خیلی دوس دارم اسمتونو بگم خیلی اذیتتون کردم خیلی یواشکی نمره گرفتم ازتون
خیلی ازم تعریف میکردی لایق اون همه تعریفات نبودم
سره کلاست خیلی حرف میزدمم با بغل دستی هی میگفتی خانم فلانی بلند شو برو اونجا ولی من ب روم نمیووردم و شما فقط میخندیدی
خب راس میگفتم دیه اگ من تو کلاس نبودم کلاستون خشک خشک بود اگ ساکت میشدم کلاسمون
درصد یادگیریش میومد پایین وقتی ک خشک باشه کلاس
وااای خدایا چقد زود گذشت
تا جایی ک ی روز حرص بچه ها در اومدو نامردا لوم دادن
با این همه اذیت کردنام باز موقع کنکور تو اموزشگاه بیرون مدرسه بازم ب فکرم بودینو و راهکار دادین تا امتحان
ترم اولو برام خوب رد کنین(اخه عینکم شکسته بود ترم اول اون ازمون ب اون سختی رو ندادم و دوستام گرامی هم
باز از حرص داشتن میترکیدن ولی دمتون گرمم ک راه کارتون عالی بود)
خیلی مسخره بازی در اوردیم از طرز ..... تا پیرهن زرد راه راه ک ی تیکه سوخته بود و کل کلاس منفجر شد با این کشف خودم
واای مردم از خنده
تا اینکه رمز گوشیتونو هم یواشکی بچه ها در اوردن و شما فهمیدین خخخخ
خدایا چ روزایی داشتیم
استاد امیدوارم در کنار خانوادتون همیشه شاد و سلامت باشی و شمارو برا بچه هاتون نگ داره
مارو ببخشین هم شما هم بقیه معلمامون
ی معلم تاریخ داشتیم تخسس
ادعا داشت خیلی
اخه برا تجربی تاریخ درس حساب نمیشه مام بزور پاس ش کردیم
ی روز باز در رو باز نکردیم و داستان اینجا بود ک
دوستم داشت شلوارشو درست میکرد(لعنتی اخه تو کلاس همش تقصیر تو بود))
کلاس تاریخمون هشک مادر زاد بود فک کنین این اتفاقم افتاد
از منم بدش میومد لعنتی
اخه بغل دستی خیلی حرف میزدیم
درو وا نکردیم خداااا باور کنین 10 ثانیه هم نشد
دوبار در زد دید باز نشد قهر کرد رفت پاایین تو دفتر
وااای اخه در این حد
مام خوشحال ک ی زنگ ازاد داریم
حالا مشاوره مدرسمون میگه ی نفر ب چی میگن سرپرستی همه (یادم رفت)
بیاد اطش عذر خواهی کنه معلمتون بیا دبالا
مام ک پررو تر از این حرفااا
گفتیم درک بزار همون پایین بکمونه چقد ناز داره
ما بیایم عذر خواهی کنیم خانوم برگرده
باز اگ درس تخصصی بود ی چیزی
هیچی دیه مشاورو و معاون التماس ک بیان عذر خواهی کنین
ما میگفتم اصلن حرفشو نزنین
خودش رفته خاست برگرده خاست نیاد
و اینجا بود ک دوستم گفت نکنه جلسه بعد کل کتابو بگه بخونین متن ب متن(چون تخصصی نبود تاریخ هر درس 5تا سوال میداد و تموم))
دیه چن نفر بخاطر همین موضوع خاستن برن عذر خواهی ولی جلوشونو گرفتیم
جلسه بعد
وقتی زنگ خورد در تا اخر باز کزدیم ک نکنه خانم اومد قهر کنه بش بر بخوره
همه رو صندلی ساکت نشسته بودیم
ی وضعی
از درون داشتیم از خنده میترکیدیم
خب خداروشکر دلش نرم شدو و باهامون حرف زد