خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
3 سال پیش / خواندن دقیقه

سوتی و خاطرات خوب گذشته

سلام بچه ها

میخوام یه پست خاطره بازی بذاریم در مورد گذشته در مورد کودکی هامون، شیطنت هامون، کنجکاوی هامون و  کتک هامون تو خونه و کلاس درس و مهمونی .

اینکه چه کارهایی میکردیم چه بازی هایی میکردیم ؟ کدوم کارتون ها و برنامه ها رو بیشتر نگاه میکردیم ؟ اصلا کلا چیکار میکردیم چه فکرهایی میکردیم کلا با چی خوش بودیم؟ حتی نوجوونی هامون اگه خاطرات شیرین و بامزه ای هم از اون دوران (کودکی و نووجوانی) دارید تعریف کنید.




*****************************

من پسرم....وای باورتون نمیشه همین الان که دارم تایپ میکنم  اهنگ معروف کارتن ان شرلی با اون دکلمه زیبا و احساسی و خاطره انگیز گوش میکردم و اشک میریختم????????????....اخ که چه دورانی بود اون کودکی و اون زمان....من با این اهنگ ان شرلی تمام اون دوران واسم زنده شد????....کاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم....این اهنگ با روح و روان ادم بازی میکنه...خیلی خاطره انگیزه خیلی????....چه دوران خوب و شیرینی بود....کارتن بچه های الپ،زنان کوچک،دکتر ارنست و خیلی کارتن های خاطره انگیز دیگه....وای خدا واقعا چه دورانی بود....و حالا بزرگ شدیم و این همه خاطره ادم رو داغون میکنه????????????????????????...دلم خیلی گرفته????????????

.

.

*****************************

سلام فکر بدی نیست. ولی بنظرم پستایی که از تاریخشون خیلی گذشته رو خذف کنن بهتره .من تازه اومدم اینجا بعضی پستا مال سال۹۳هنوز هست.اگع بروز باشه خوبه بنظرم قدیمیارو حذف کنین. حالا یه خاطره هم دارم بگم خخخ بچه بودیم منو دختر عموهام هم سن بودیم تقریبا .یه رپز رفتم خودنشون دیدم تو باغچه پر مرغ کاشتن(ایموجی دهن سرویس)هر روز بهش اب میدادن که بزرگ بشه بشع درخت پر.باور کنین اگه دروغ بگم منم هر روز میرفتم سر میزدم ببینم درختشون بار گرفته یا نه.خخخخخخ وایییی یادم میفته دوس دارم زمینو گاز بگیرم از خنده

.

.

*****************************

سلام...چ جالب

از تو کارتونا:موش و گربه و پلنگ صورتی رو بیشتر میدیدم


خاطره،....یادم نمیاد...

اها ...ی خرگوش کوشولو داشتم..همش میخوندم براش،خرگوشه ،کله گوشه ،دراز گوشه،خخخخ☺

ی لطیفه ای ک تو بچگی برا همه میخوندم،،، ی روز ی فیله بوده،همه مورچه ها روش جمع شده بودن،فیله خودشو تکون میده،همه مورچه ها بغیر از یکی میریزن زمین...بعد برا دوستشون ک ب گردن فیله چسبیده بوده میخونن:موری موری موری خفه ش کن????????????????

ی اخلاقیم داشتم بچه گی

همش دنبال اینو و اون راه میوفتادم و گریه میکردم!نمیدونم اون دیگه چ مرضی بود☺خدا سر هیشکی نیاره

از بچگی عااااشق کاکائو بودم.اگه روزی دو تا تک تک نمیخوردم خوابم نمیبرد.اصن وحشتناک.این ی  خصلت تا الان برام مونده!????????اما بجای تک تک ،شکلات صبحانه میخورم.دیگه مثلا بزرگ شدم????????????

.

.

*****************************

من تا پنج صبح که الانه نخوابیدم و تموم زندگیم از جلو چشمم گذشت????

خیلی آزار دهنده س انقدر فکر کردم که دارم عقلمو از دست میدم 

هی میگم چرا اینکارو کردم چرا نکردم 

ربطی نداشت ولی خب به گذشته مربوط بود گفتم????

.....

حالا بگم من وقتی بازی میکردم 

همه عروسکامو میچیدم تنها که بودم 

بعد یه دو سه دقیقه تکونشون میدادم و حرف میزدم بعدش دیگه حوصله نداشتم 

میزاشتمشون کنار بقیه ی بازی رو تو ذهنم انجام میدادم مثل فیلم????????????????

خیلیم خوب بود بعدش خوابم میبرد

.

.

*****************************

بچه بودم ، تو تلویزیون یه آقایی رو نشون میداد سه تا زن داشت و بینشون عدالتو رعایت میکرد ... منم کلاس اولی میخواستم برا ریاضی مسئله بنویسم پیدا نمیکردم نوشتم:
عموی من سه زن داشت، دو زن دیگر هم گرفت. حالا عموی من چند زن دارد؟۳+۲= ۵
شانس آوردم مامانم همیشه کنترل میکرد گف پاک کن وگرنه الان آبرو برام نمونده بود.


*****************************

سلام. 

من تا سن 6 سالگی دوست دختر همسن نداشتم. دخترای بزرگتر تو ساختمون ما بود ولی یادمه ی بار داشتن خاله بازی می کردن، رفتم پیششون ،بهم محل نذاشتن???? 

با پسرا بازی می کردم. بعد اونا هم بندگان خدا با من راه میومدن. بازی های خشن نمی کردیم. ???? دوچرخه هم داشتم ولی هیچ وقت چرخهای کمکی شو درنیاوردم. بعدم  نمی دونم چرا با اینکه دوچرخه داشتم خانواده م برش داشتن و هر چی میگفتم بیارینش که باهاش بازی کنم قبول نمی کردن. آخرشم بخشیدنش به یکی???? 

خاله بازی به صورت واقعی رو تقریبا از 6 سالگی یاد گرفتم. تا حدود کلاس پنجم هم بازی کردم ???? یعنی تلافی سالهای قبل رو در آوردم???? 

برعکس بچه های الان که کمتر دوران بچگی دارن. و کمتر بازی می کنن. 

کارتون ها هم نمیدونم برای کی پخش میشد. وقتایی که گروه بعد از ظهر بود تا می رسیدیم خونه نصف کارتون ها تموم شده بود . خصوصا جودی ابد که شبکه دو نشون میداد. 

آنه شرلی رو خیلی دوست داشتم. هنوزم نشون بده نگاه می کنم. کارتون گربه سگ ،بابالوها ، تام و جری ،موقرمزی، سوفیا(سوفیا رو یادتونه،همون که نامادری داشت ؟) ،

زیاد با سیندرلا حال نمی کردم. 

به نظرم صحنه دار میومد???? 

صبح زود قبل از اینکه برم مدرسه صبح بخیر ایران ،تام و جری پخش می کرد،اونو نگاه می کردم. از مدرسه بدم میومد.

همیشه کاردستی درست می کردم . 

کلا بچه آرومی بودم ولی بدشانس بودم. به هر چی دست می زدم خراب میشد???? 

ساعت ها ساکت بازی می کرد و برای خودم دنیایی داشتم. ????

عاشق خونه سازی هام بود که اونم حدودا ده سالگیم خانواده م بخشیدن ???? خیلی برام عزیز بودن. 

زمان ما لباسها و اسباب بازی های خوبمون رو به بقیه بچه های فامیل میدادن . اونا هم خوشحال میشدن. به نظرم اون زمان این چیزا عیب و عار نبود.

خیلی چیزا از بچگیم یادمه. حتی سه سالگی. یعنی اسباب بازی هام مثل چسبونک رو یادمه. حتی کسی تو اون سن بهم اخم کرده باشه هم یادمه???? حواستون باشه بچه ها حافظه ی خوبی دارن???? 

شیرین کاری هم داشتم. از بس شیرین بودن که بین المللی شدن و بگم دیگه کامل لو میرم????????

ولی کلا بین فامیل زیاد محبوب نبودم. دوستم داشتن ولی فرق میذاشتن. بچه های دیگه فامیا اون زمان رو بورس بودن???? میگن دوری و دوستی راسته. 

 البته خیلی مودب بودم. و برای همین دوستم داشتن. 

پدربزرگم خدابیامرز خیلی دوستمون داشت. اون بینمون فرق نمیذاشت حتی ما رو بیشتر دوست داشت. ی بار جلوش تعریف کردم که فلان وسیله اومده و .... در واقع برای خانواده ی خودم تعریف کردم. بعد از مدتی برام اون وسیله رو خرید.???? ولی دوست تپلم ناخواسته پا گذاشت روش و شکست و صداشو هم درنیاورد. بعدم ی دونه شو برام خریدن و آوردن. ولی اون هدیه ی پدربزرگم بود. 


میکرو و بازی ماریو ... سگا و کلی بازی مثل سونیک و شورش در شهر و فوتبال ژاپنی بیشتر از بقیه یادمه ... یادمه کارت هایی بود که مشخصات بازیکنای فوتبالو نوشته بود و ما برای تصاحب کردن کارت های طرف مقابل با او با در نظر گرفتن ی سری قوانین بامزه که بین خودمون تثبیت شده بود مسابقه میدادیم

*****************************

یادمه 6 سالم بود که داییم ازدواج کرد. اون موقع تو عروسی نوشابه شیشه ای می اوردن و توی همشونم یه نی میذاشتن اگه یادتون باشه. بعد شام با دختر داییم همه نی نوشابه های زنونه و مردونه رو جمع کردیم. همشونم من اوردم خونه به اون هیچی ندادم. یه حس پیروزی خاصی داشتم! فرداش مامانم گفت این آشغالا چیه جمع کردی همشو ریخت رفت :)

*****************************

من از وقتی که خیلی بچه بودم میرفتم پیش ستون وسط خونه که با کاشی واینه نوار کار شده بود یعنی یه نوار اینه یه کاشی تا بالا رفته بود خودمو قد می کردم که چقدر بزرگ شدم داداشمم میومد کنارم وای می ایستاد 

بعد الان میگه یادته همیشه میومدی خودتو اندازه می گرفتی

چه دنیای شیرینی داشتیم ????

*****************************

کارتون موزی و مازی رو هم خیلی دوست داشتم و همچنانم دوست دارم. ????

یهو یاد داداشیا افتادم☺

*****************************

مسابقه چوب سواری چوب ها مث اسب بودن انتهای چوب علف و برگ نخل می بستیم که حسابی گرد خاک کنه بعد مث رخش رستم می تازوندیم :) همه روستاها پر از گرد خاک میشد یا اینکه برنامه داشتیم بریم باغ ها ی روستا دزدی بعضی وقتا پیرمردا بعضی مون شکار میکردن بعضی تو عروسی ها همه دنبال قصاب گوسفند بودیم تا ببینیم کی گوسفند رو می کشه و **** ها اون می بره ما اونو بر داریم بنذاریم تو چاله ای که پر از اتیش بود و بخوریم گاهی وقتا هم دست جمعی می رفتیم روستای کناری چن تا از بچه هاشون رو می گرفتیم کتک می زدیم گاهی وقتا هم اونا حمله می کردن ما رو کتک می زدن یه بار یادمه برا اولین بار قیر اورده بودن تو روستای ما این قیر ها برا ساختمونی اورده بودن و فقط ظهر ها از 12 تا 3 قیر ها نرم  می شد ما می تونستیم اونا رو برداریم اما چون قیر خیلی کثیف مون می کرد همه خانواده ها تو این ساعت بچه ها رو زندانی می کردن منم یبار کلم تو پنجره گیر کرد موقع فرار اما جرات نداشتم کمک خوام بعد ابجی ام منو نجات داد .. و هزاران خاطره زیبا الانم تهرانم شهری مرده و حال بهم بزن


*****************************

وقتی بچه بودم از مامانم می پرسیدم خدا کجاست؟!

بعد میگفت همه جا هست. 

منم فکر می کردم خدا پشت سرمه که نمی بینمش. 

تو اتاق ساکت می ایستادم ،یهههههوو برمی گشتم که خدا رو ببینم. بعد فکر می کردم دوباره رفته پشت سرم . دوباره از اول سریع برمی گشتم پشت سرمو نگاه می کردم.????

*****************************

کارتون انشرلی که ازهمه بیشتردوسش داشتم 

بخصوص دکلمه شو،

هنوزم دارم وگوش میدم بهش

حنادختری درمزرعه

پینوکیو

گوریل انگوری

سندبادوعلی بابا

چقددراون زمانادنبال سیندرلاوسفیدبرفی بودم

اه که چقددددررردلم تنگ شده برای بچگی????????????????????

هنوزم اهنگای کارتونای قدیمیودارم

رضایزدانی یه اهنگ داره به اسم "کارتون"حتمابهش گوش کنید

دلم میخوادبرگردم به بچگیام????????????


*****************************

مهد کودک که میرفتم یه خانم مربی داشتیم که خیلی منو دوست داشت یعنی هنوزبعد از گذشت بیست وخورده ای سال هنوز دلم تنگ میشه واسش.خیلی هم شیک پوش بود اون سالها یادمه اهل آرایش این حرفا بود.اونقدر منو بوس میکرد.یادش بخیر ساختمون مهدکودکمون قدیمی بود دیوار حیاطش یه بار کج شده بود نمیذاشتن کسی نزدیکش بره توپمون زمان بازی افتاد کنار دیوار رفتم بیارمش دیدم همون خانم مربیمون انگار میخاد بچه خودش نجات بده میدوید سمتم منو بلند کرد از دیوار دورم کرد من زدم به گریه تزسیده بودم اصلا اتفاقی نیوفتاده بود دیوار سرجاش بود حالا نگو این از داخل ساختمون منو میپایید.ایشالله هرجا هست سالم وسلامت باشه.راننده سرویسمون رو خیلی اذیت کردم وقتی تعطیل میشدیم یواشکی جوری که نفهمه فرار میکردم خودم پیاده میومدم خونه راهی نبود اما واسه بچه به سن من خوب شاید زیاد بود اما من جیم میشدم از دست سرویسمون خودم پیاده میومدم وقتی میرسیدم میدیدم وایساده دره خونمون با مامانم حرف میزنه منتظره من هستن.منم میدویدم میرفتم داخل بقالی کنار خونمون پشت یخچالش قایم میشدم اونا هم میومدن با کلی دعوا میبردنم خونه گاهی یه بستنی هم کاسب میشدم.پیاده اومدن خونه توی اون سن یه حس استقلال بهم میداد وقتی تنها بدون که کسی دستم بگیره هی بکشه خودم میومدم خونه خوب بود.احساس بزرگ شدن میکردم.یه دفعه هم یه دختره توی سرویس لپم گاز گرفت جاش سیاه کرد فرداش مامانم اومد دعباش کرد.به آقای سرویسمونم گفت حواست به این بیشتر باشه همین یه کنجه رو ما داریم خخخ.اونم از فردا منو مینشوند جلو کنار خودش.یه ون تویوتا آبی رنگ داشت.اونم اگر زندست سالم وسلامت باشه اگرم به رحمت خدارفته خدابیامرزدش.اینم چکیده ای از دوران کودکیم.


*****************************

.منم این اهنگ و دگلمه رو خیلی گوش میدم واقعا خیلی خوب کار شده اصلا دقت کردی اهنگ و تیتراژهای کارتونای قدیمی چقدر با روح و روان ادم بازی میکنن:)

واقعا یه حس ارامبخشی به ادم میدن.

چند وقت پیش هم تو ماشین از رادیو اهنگ قدیمی پخش میکردن یهو منو پرت کرد به گذشته ولی دقیقا یادم  نمیمومد تیتراژ کدوم برنامه یا کارتونه خیلی گشتم تا فهمیدم اهنگ سریال سرزمین شمالی بود.

قدیما زمان هم مثل اهنگاش با سرعت ملایم رد میشد الان تو زمان برکت نمونده چشم باز میکنی سال بعد اومده یهو میبینی ده سال گذشته اصلا باورت نمیشه انگار دیروز بود که فلان اتفاق افتاد بعد میبینی ماله ده سال پیشه این گذشت سریع زمان منو نگران میکنه که نکنه خدایی نکرده با این سرعت یه روزی کسایی که دوستشون داریم.....


*****************************

من مامانم شاغل بود. وقتی خونه بود می ترسیدم فرار کنه بهش می چسبیدم. حموم که می رفت من توی رختکن می نشستم می گفتم درو هم باز بذار. وقتی گلاب به روتون دسشویی هم می رفت منم می رفتم توی دسشویی پیشش می موندم. از گوشه دامنشم می گرفتم ول نمی کردم.

یه آقاهه پسرخالمو ختنه خونگی کرده بود. توی کوچه که بچه رو می دید تهدیدش می کرد. پسرخالم رنگ و روش می پرید خیز برمی داشت به دو فرار می کرد. دمپاییش جا می موند.

من پنج سالم بود یه بار چن تا مورچه رو خوردم.

پسر فامیلمون بچه که بود سربازهای عروسکی کوچیکشو فریزر می بست دونه دونه از طبقه دوم خونه فرود می آورد توی پیاده رو که مثلا دارن با چتر نجات فرود می یان. حتی خودشم چتر باز می کرد از روی مبل می پرید پایین.

داداش دوستم که بچه بوده سر عروسک مورد علاقه دوستمو با چاقو بریده انداخته جلوش.


*****************************

.خوراکی محبوبم کاکائو سفید بود، هنوزم هست ????❤


بزرگترین تفریح و بازی بچگی من دوچرخه سواری بود

هنوزم عاشقشم ❤


در حدی که زانو به پایین من بعلت اصابت رکاب ، همیشه خدا کبود بود ????????????



کارتن مورد علاقه ام، کارتون های دیزنی بودن 

نوجوانی انه شرلی ، جودی ابوت 


کتابهای شاه پریونی داستانی وقتی بچه بودم برام خیلی میخریدن و منم بچه خرخون بودم

آنقدر میخوندم شون و عکساشون رو نقاشی و رنگ آمیزی میکردم

همه تو ذهنم حک شدن????????



آخر همه شون هم یکی بود 

شاهزاده و دختر بهم میرسیدن ، سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند و یه فرزند پسر هم به دنیا می‌آورند ????????????????????



اعتراف میکنم آنقدر  این قصه ها تو بچگی تو مغز من نشسته که الان تو بزرگسالی دارم تجربه ش میکنم 


خیلی هم دارم سعی میکنم فازش رو عوض کنم ولی...

قدرت ذهنم تو این سالها خیلی چیزا رو تغییر داده و بهشون نقش داده


با این تفاوت که دست و پنجه نرم کردن با جادوگر قصه روهم متاسفانه بدون اینکه بخوام خلق کردم ????????????

???????????????????????? 


*****************************

.من خیلی شیطون بودم خییییییییییلی 

سال اخردبیرسنان تو مدرسه یه آتیشی بپاکردم گوشش به اموزش و پرورش هم رسید خاطره خیلی خوبی بود البته تنبیه هم شدم بعدش

الان ک یادم میفته ناخودآگاه لبخند رو لبام میشینه

باورم نمیشه یه نفر آدم کل مدرسه و آآموزش پرورش رو بهم ریخته باشه.

خخخخخ یادش بخیر یهو دلم مدرسه خاست


*****************************

سال اخر دبیرستانمون معلم تاریخ ما آقا بودش  میگف خانم فلانی بافامیلیم صدام میکرد میگف باورنمیشه شما انقد شیطون باشی شما بجای اینکه دخترباشی باید پسر میشدید خیلی باحال بودش این معلم ما.خخخخخخ


*****************************

.بخاری های نفتی مدرسه! خیلی وقتا سر کلاس آتیش میگرفت! چقد اونموقعا برف زیاد بود.. زمستونا همش با بسم الله بسم الله میرفتیم مدرسه که سر نخوریم دست و پامون بشکنه! 

از ترس اینکه زود برسیم سر صف، خیلی زود راه میفتادیم و خیلی زود میرسیدیم نتیجه هم این میشد که تا زمانی که لطف کنن و در سالن رو باز کنن توی حیاط یخ میزدیم!  واقعا یخ میزدیم ها! قشنگ تمام بدنمون از سرما میسوخت! اگر هم دیر میرسیدیم ناظم مدرسه با یه خط کش چوبی ضخیم با تمام وجود کف دستامونو نوازش میکرد! خداییش زمان ما ناظما وحشی بودن! رسپا شکنجه میکردن بچه ها رو! 

یکی از معلما بچه هایی رو که درس بلد نبودن یا مشقاشونو ننوشته بودن دستشونو به پشت میچسبوند به بخاری و با خط کش نگهش میداشت طفلکی بچه ها انگشتاشون میسوخت! گاهی هم خودکارو بین انگشتای دستشون میذاشت و با تمام قوا چهار تا انگشتو به هم فشار میداد! من هیچوقت تنبیه نشدم بچه خرخون مودب مدرسه بودم! از تنبیه میترسیدم!

یه نفرو مبصر کلاس میکردن(نمیدونم املاشو درست نوشتم یا غلط) بعد اون تخته سیاهو دو قسمت میکرد یه طرف مینوشت خوب ها و یه طرف هم بدها. بعد اسم بچه های ساکتو توی خوب ها مینوشت اسم شلوغ کارا رو توی بدهت. مام عین منگولا دست به سینه مینشستیم که اسممون توی خوب ها باشه! در حالیکه معلما هیچ نگاشم نمیکردن! آخر سال هم نمره انضباط همه توی کارنامه 20بود! 

خداییش بچه های دهه شصت خیلی معصوم و ساده بودن

اول مهر که میشد یه شور و شوق عجیبی واسه شروع مدرسه داشتیم آخر سال که میشد مث اینایی که از زندون در رفتن کتابامونو پاره پوره میکردیم! پسرا آتیش میزدن! 

خاطرات خیلی زیاده اگه بازپ یادم اکمد میام مینویسم


*****************************


ی مرضی هم که داشتم کلاس اول دبستان تاسوم دبستان  کتاب فارسی رو میزاشتم رو بخاری نفتی وسط کتابو باز میکردم میزاشتم رو بخاری قهوه ای ک شد برش میداشتم فرداش معلم منو صدا میکرد بلند میشدم از رو درس میخوندم انقد این کتاب رو جلوچشام نزدیک میکردم ک خانم معلم نبینه  یهو جلوم ظاهر میشد میگف چراانقد کتابو نزدیک چشات بردی وقتی میدید کتابم قهوه ایی شده میگف غزاله بخدا ازت خسته شدم چقد باید دنبال پدر ومادرت بفرستم.این سوزندن کتاب تاسوم دبستانم ادامه داشت.خخخخ

*****************************

پنگول می دیدم.پنجشنبه ها ساعت13همیشه کارتون های شبکه پنج که پخش میکرد رو میدیدم 

*****************************

یکی از بچه های کلاس خیلی شیطون بود همیشه میدویید میرفت تخته رو پاک کنه بعد وسطش تخته پاک کن رو روی سر معلما میتکوند مام ریزریز میخندیدیم! یکی دیگه از بچه ها رفته بود توی سماور معلما ریکا ریخته بود ازش کف درمیومد! 

یکی دیگه از بچه ها ردیف اول مینشست بعد معلم تاریخمون که قدم میزد و درس میداد هروقت از جلوش رود میشد مقنعه شو از پشت میکشید! 

آها یه چیز دیگه! منم بعضی وقتا دوسه تا از تارموهای دوستامو که از لابلای تار و پود پارچه مقنعه هاشون بیرون زده بود به هم گره میزدن وقتی زنگ میخورد این دوتا بلند میشدن برن بیرون موهاشون کشیده میشد جیغ میکشیدن! 

فعلا خودافظ! بینم بقیش کی یادم بیاد!

پست بامزه ای بود

*****************************

یبار از معلمی که خیلی بدمون میومد ازش اومدیم تلافی کنیم
با سرنگ آب پر کردیم زدیم تو صندلی که از اون چرمی مانندا بود بعد از اداره هم اومده بودن اومد که بشینه نشستنش همانا و ... همانا

*****************************

بچای حالا اینارو بخونن میگن شما چقدر سختی کشیدین تو زندگیتون شایدناراحت هم بشن ????????دیگه حالا نمیدونن همین کارا چه صفایی داشت .????در حدی که هیچ تبلت پی اس الان نداره.????دلم واسه بچای الان میسوزه.که نمیتونن یه قورباغه بگیرن????یا تا سرخیابون برن وبرگردن????.چه ادعاهایی هم که ندارن .????????????

*****************************

 آنه !  تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشمهایت
در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت
از تنهایی معصومانه دستهایت
آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت
حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟
آنه !
اکنون آمده ام تا دستهایت را
به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری
در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
و اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو 


????????????????????????????????????????

*****************************

اره یاد دوران کودکی بخیر :) چقد خوش بودیم ، واقعا زمان چقد زود میگذره 

خاطرات دوستان جالب بود خاطره ی یکتا خانم منو  یاد گذشته ها انداخت ، مدرسه و کلاس ... البته منم هیچ وقت مثل ایشون تنبیه نشدم چون شاگرد زرنگ و مودب مدرسه بودم و همه ی معلما دوسم داشتن ، یادش بخیر معلمای کلاسای دیگه  منو به شاگرداشون نشون میدادن میگفتن دانش آموز باید مثل این باشه :)) این تنبیهایی که یکتا خانم گفتن در مورد بچه ها یادمه ولی برای ما به این شدت نبود که دست بچه ها رو با بخاری بسوزونن ، بعضیا بیچاره ها خیلی کتک میخوردن ، من کلا تو بچگی کتک نخوردم خدا رو شکر :) فقط یادمه یه بار با بچه های همسایه دعوامون شد و از آنجایی که پدرم خیلی حساس بود قرار شد ما رو تنبیه کنه البته تنبیه پدرا در مورد دخترا الکی بود میدونستن ما دخترا نازک نارنجی ایم خخخ تنبیه بدنی به اون صورت نمیشدیم ولی اخم چرا ، اخم پدرا واقعا وحشتناک بود و از صد تا کتک بدتر بود هههه یادمه داداشم بنده خدا اون روز قبول کرد به جای ما تنبیه بشه و کتک بخوره :(( آدم برادرم داشته باشه اینطوری باشه :) 


یه خاطره دیگه بگم  بچه بودیم وقتی خونه ی مادربزرگم میرفتیم  یکی از بازی ها مون این بود که آخر شب میرفتیم روی رختخوابا مینشستیم بعد یکی از پتوها رو از زیر میکشیدیم همه میریختن پایین خخخ 

یه شیطنت دیگه ای که داشتیم این بود وقتی میرفتیم خونه ی عمم با دختراش میرفتیم زنگ خونه ی یکی از همسایه ها رو میزدیم فرار میکردیم خخخ هر بارم فقط زنگ همون خونه رو میزدیم خخخ الان نادم و پشیمونم چه کار زشتی میکردیم ، من اهل این حرفا نبودم دختر عمه ها اغفالم میکردن خخخ ولی جالبه هیچ وقت کسی از اون خونه بیرون نمیومد که مچ ما رو بگیره شایدم کسی تو اون خونه زندگی نمی کرد ، نمیدونم .

یکی از بازی هایی که ما انجام میدادیم اسم فامیل بود که فکر کنم همه ی دهه شصتیا این بازی رو میکردن  یادش بخیر مثلا از حرف س مینوشتیم اسم سیما ، فامیل سیمایی  ، میوه سیب ، اشیا سیب پلاستیکی خخخ شغل سیب فروش خخخخخ  خیلی جالب بود  با یک کلمه که بلد بودیم کلی امتیاز میگرفتیم . 

خب دیگه خیلی خاطره گفتم فکر کنم خوابتون گرفت ، تا برنامه ی بعد شما رو به خدای مهربون میسپارم :)

  

*****************************


من از کارتون تام و جری بدم میومد  جودی,آبوت  و آنشرلی رو دوست داشتم,,بستنی ها خاله بهار

 سوباسا رو خیییییییلی دوس داشتم همیشه بعد از دیدنش میرفتیم توپ برمیداشتیم بازی میکردیم

تو دبیرستانم اگ توپ بیرون حیاط میوفتاد بچها برام زیرپا میزاشتن یواشکی از بالا میپریدم بیرون توپ و میوردم چون درحیاط مدرسه  قفل میکردن  یواشکی ازاینکارا میکردیم

بچگیام چسب میزدم رو زنگ در همسایه ها وقتی,برق میرفت و الفرار

همیشه از سرویس مدرسه جامیموندم . انظباطم همیشه۱۹بود.خخخخ


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع