خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
2 سال پیش / خواندن دقیقه

خاطرات دانشجویی سری 2

خاطرات دانشجویی سری 2

بیشتر خاطراتم محو شدن

یادمه سال آخر با یکی از دوستام دوتایی درس میخوندیم، اون قبلش میخوند چون من خوب توضیح میدادم و نکته ها رو از دل متن درمیاوردم میومد باهم بخونیم

من کاملا شب امتحانی بودم یعنی کتاب بالای ۳۰۰ صفحه رو تو طول ترم یه بارم نمیخوندم

مثلا اگه فرداش هشت صبح امتحان داشتیم یادمه روز قبلش هماهنگ میکردیم مثلا ۵ عصر شروع کنیم حالا اون بنده خدا میومد سوییت ما من همش میگفتم نه زوده بذار بعد

دو ساعت بعدش من زنگ میزدم بیا شروع کنیم میگفت خیابونم????

خلاصه این روند ادامه داشت تااازه ساعت ۱۱ شروع میکردیم. پنج دقیقه میخوندیم بعدش با ذکر دهنمون خشک شد کتری میذاشتیم و بساط چایی 

چایی خوردن همانا و شروع حرف زدن همانا

یعنی بهترین لحظات عمرم همون تایمی بود که حرف میزدیم یه چیزای جالبی یادمون میومد واسه صحبت که بعد امتحانا هرچقدر تلاش میکردیم مثل اون حرفا بهمون مزه نمیداد

آخرش ساعت یک که بچه های اتاق میخواستن بخوابن با دوستم کتابو برمیداشتیم میرفتیم سالن که شروع کنیم

یک استرسی مارو میگرفت که نگو 

مخصوصا من که هییچی نخونده بودم

به شکر خوردن میفتادیم و قول قرار اینا که امتحان بعدی زود شروع میکنیم تا پنج صبح میخوندیم اونم نصف کتابو به تشخیص بنده بعدش با چشمای خونین میرفتیم سر جلسه...

ولی برای امتحان قبلم همون آش و همون کاسه بود...

************************************

من دبیرستانی ام سال دوازدهم???????? 

ولی اگه نگم حیفه ???? 

توی حیاط بودیم و ناظممون هم یه آقای خیلی سرسنگین و کچل ???????? 

یکی از دوستام اشتباه گرفته بود  که این ناظممون رفیقمونه ????????‍♂️ ( آخه از پشت دیده بود ) اومد یهو خیلی خیلی بد زد به کمر ناظم و داد زد چاکر آقا مهدی ???? یهو صورت ناظممون رو دید رنگش پرید 

منم با چند نفر نشسته بودم موضوع رو نگاه میکردیم انقدر خندیدههه بودیم نفس بالا نمیومد 

هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه 

نمره ی انضباط همه رو اون ترم از ۱۸ رد کردن ????????????‍♂️


************************************

اولین خاطرم اینه که زمان ثبت نامو یادم رفت و دیر رفتم واسه ثبت نام????????با مامان و بابام رفتم چون دور بود دانشگام(۱۰ساعت)..مسئول آموزش بم گفت عزیزم سری بعدی تنها بیا و مامان باباتو اذیت نکن...فرم خوابگاتم آمادس...ما اینجا هواتو داریم...ورودی بهمن بودم...مهر ثبت نام کروم...بهمن از هووول دو روز زودتر رفتم که حتما بم خوابگاه بدن????????????????حالا بگو چت بود خانومه که بهت اطمینان داد????????مسئول خوابگاه گفت خانوم هنوز جا نیس براتون...برو پس فردا بیا..من با اووون همه وسیله دوباره برگشتم...باز دو روز بعدش رفتم...خیلییی اذیت کردم مامان بابامو????‍♀️????‍♀️????


بعدشم که رفتم گفتم محااااله دو سه روز اول کسی بره کلاس...قشنگ توو خوابگاه واسه خودم میگشتم...وسایلمو کامل چیدم...توو طبقه منم کسی هم نبود...چون بهمن بود،ترم بالایی ها فرجه های بین ترمشون بود و فقط کلاسای ما شروع شده بود...بعد دو روز گفتم پاشم برم ببینم برنامه کلاسیم چطوریاس...


چشتون روز بد نبینه... وارد سرویس شدم...گفتن ترم اولی؟گفتم آره...گفتن تازه اومدی؟گفتم دو روزه اومدم میخوام برم برنامه بگیرم


اونا:||||||||||


ما ۳روزه میریم کلاس????????????


گفتم شمام ترم اول فلان رشته؟:/


گفتن آره ????


خلاصه بم برنامه دادن و رفتیم کلاس????????همونجا هم دگ دوس شدیم????????


الانم یه اکیپیم...هممون با هم جوریم


از همووون ترم اول هم تو همه ی کلاسا بعد ۵دیقه خوابم میبرد...دگ خاطره های خوابمو نگم براتون????????????????????????????

************************************

ی بارم تو نمازخونه نشسته بودم ،یکی از پسرا داشت قسمت خودشونو جاروبرقی می کشید و پرده ی بین قسمت خانمها و آقایونو یک کم بالا میداد و زیرشو جارو می کشید. یکی از دخترا آخر نمازخونه کنار پرده حسابی تو عمق درس بود و انگار اصلا متوجه جارو کشیدن نبود. یهو پسره با جاروبرقی اون قسمت که دختره نشسته بود رو جارو کشید. دختره هم از ترس از جاش پرید. بعد با هم کلی خندیدیم.???? 

ی بارم همون استاد قبل از خروج از کلاس گفت یکی این تخته رو پاک کنه و رفت. ما هم کلا تو کلاس همه دختر بودیم. رفتم تخته رو پاک کنم ،پام گیر کرد به سکو و صدای مهیبی از سرم اومد. فکر می کردم خونریزی مغزی شدم????????

************************************

نمیدونم اینا سانسور میشه یا نه

یادمه آبجیم تعریف میکرد تو اتاقشون همش بساط رقص بوده ولی من آرزو به دل موندم بچه های اتاق ما پایه رقص باشن که نبودن الا سال آخر اونم کمتر از پنج بار

یه دوستی داشتم اندامش شبیه جنیفر لوپز بود آقا این میومد شبیه جنیفر لباس میپوشید چراغ اتاق رو خاموش میکردیم آهنگهای جنیفر رو پلی میکردیم با اسپیکر صدا تا آخر با استفاده از تخت رقص میله میرفت

خدا میدونه ما چقدر میخندیدیم...


بعضی شبا هم مینشستیم تو اتاق با دوستم ادای حرف زدن استادا رو درمیاوردیم البته با عرض پوزش کلماتش خاک بر سری میشد????


بعضی شبا هم مینشستیم کلی آرایش غلیظ میکردیم کلی با فیلتر ها و حالت های مختلف عکس میگرفتیم بیشترشون مسخره بازی بعد کلی به اون عکسها میخندیدیم البته آخرش پاکشون میکردیم چون من محجبه م مطمینم دوس ندارم عکسامو شوهر و دوست پسر و پدر و برادر... دوستم ببینه.


سال های اول هم با بچه های یه اتاق دیگه جرات یا حقیقت بازی میکردیم کلی حال میداد می مردیم از خنده، یکیشونم خیلی منحرف بود برای بخش جرات من کلا چشمام بسته بود‌...


یه چیز دیگه هم یادمه یه سال خوابگاه ما دقیقا روبروی ساختمون آسایشگاه سربازا بود چند تا سوییت بودن دختراش خیلی شر بودن با سربازا که پست بودن حرف میزدن شماره و این چیزا ... منم چندبار که با بچه های اون سوییت کار داشتم متوجه شدم قسمت خنده دارش این بود که یه بار یکی از اون دختر شرها میخواست یه خودکار که شماره ش رو داخل کاغذ نوشته بود پرت کنه برا سربازه گوشیشو پرت کرد آخرشم سرپرست فهمید حراستی شد

فکر کنم اون سربازا بهترین خدمت رو داشتن بعضیاشونم ما هر وقت میخواستیم بریم پنجره رو باز کنیم میدیدیم سربازه با یه عرق گیر تنش یه تکه کارتون حالت پلاکارد دستشه اسمو شمارشو نوشته

بابا مسلمون یه چند ساعت پست نیستی ماشین نمیسابی برو بگیر بخواب نه اینکه سرپا وایسی تا یه دختر شماره تو ببینه بهت زنگ بزنه.


یه سال از فارغ التحصیلیم گذشته فکر نمیکردم یه روز انقدر دلم برا خوابگاه و دانشگاه تنگ بشه 

همیشه هم حسرت میخورم که از این ۴ سال استفاده نکردم دوستا و هم اتاقی های پایه ای نداشتم

اینایی که تعریف کردم ۲ درصد مواقع بود ۹۸ درصد مواقع همه تو اتاق سرها تو گوشی هرکی تو حال خودش...



************************************

نگران نباشین همه ورودیها و ترم اولیها استرس محیط جدید رو دارن

براتون  یه کلاس 2 ساعته اشنای با اساتید و مسایل کلی  میذارن و کم کم اطلاعات دستتون میاد 

سعی کن از لحظه لحظه این دوران لذت ببری و استفاده کنی 


اشنای با ادما  و فرهنگای جدید دوران دوری از خانواده ،و کلا دوران دانشجوی مخصوصا دانشجوی غیر بومی بودن یه فرصت و  دوران بی نظیر و تکرار نشدنی تو زندگیه ادمه 

یه مقدار تغیرم کاملا طبیعیه 

طبیعیه که به مرور بعضی تغیرات مثبت رو خودت انجام بدی و...

سعی کن همون اول کاریم چهارچوبای خودتو داشته باشی حدود روابط با دخترا و پسرا خیلی مهمه 

************************************

من امسال سال اخر دوره کارشناسیمه

تو این سه سال واقعا روزای خوبی داشتیم مخصوصا تو خوابگاه.

یادمه پارسال ایام امتحانا که ماه رمضون هم بود واسه سحر قرار بود تن ماهی با برنج بخوریم خلاصه تن ماهیو گذاشتیم بجوشه و دوستام رفتن امفی تئاتر خوابگاه فیلم ببینن و تن ماهیو سپردن به من و منم رفتم تو اتاق درس بخونم که کلا یادم رفت یهو دیدم ای دل غافل ۵۰ دقیقه گذشته مثل جن زده ها دویدم اشپزخونه که دیدم بعله همچین ترکیده بود سقف پر تن ماهی شده بود خخخ.اون لحظه انقد ترسیده بودم رنگم پریده بود که بعدش دوستام اومدن و تمیز کردیم .کلا تو خوابگاه بچه ها زیاد تن ماهی میترکوندن.



یه بار هم تو خوابگاه تولد گرفته بودیم تو چله زمستون .هی بزن و برقص و شادی و خنده بعد هی گرممون میشد پنجره رو کلا باز میکردیم.فرداش هممون درجا سرما خوردیم اونم چه سرمایی چشمتون روز بد نبینه.



************************************

چقد دلم هوای اونروزا رو کرد:( حیف که وقتی یه چیزو داریم قدر نمیدونیم و همیشه دنبال رد شدن ازشیم..

************************************

یه بار که ساعت ۸ صبح کلاس داشتیم، من یه ربع دیرتر رسیدم. استادش به شدت منظم بود و اصن تاخیرو قبول نمیکرد. روی در کلاس یه کاغذ چسبونده بود که فقط تا ساعت ۸ و ۱۵ دقیقه حق ورود به کلاس دارید. من ساعتو دیدم، ۸ و ۱۴ دقیقه بود. وارد کلاس شدم، استاد چپ چپ نگام کرد پرسید ساعت چنده؟ منم با اعتماد به نفس گوشیمو گرفتم جلوشو ساعتو نشون دادم و بلند گفتم ۸ و ۱۴ دقیقه، بچه ها بلند خندیدن

قیافه استاده بنده خدامون دیدنی بود. خندش گرفته بود ولی نمیخواست بروزش بده، اخرم گفت برو بشین.



خاطره بعدی

من خوابگاهی نیستم ولی چندبار تو خوابگاه پیش بچه ها موندم. بعد هر وقت میرفتم دستشویی دمپایی هارو میشستم. بچه های اتاقم به شدت حساس روی خیس بودن دمپایی. اخرم یکیشون دعوام کرد و گفت چرا هر دفعه خیس میکنی؟ منم با مظلومیت گفتم آخه پام جورابیه :(

اون بنده خدا هم از قیافه و لحن من خندش گرفته بود و دیگه به خیس کردن دمپایی ها کاری نداشت. این تیکه اخه پام جورابیه رو هم هر وقت منو میبینن بهم میگن و سر به سرم میذارن.


خاطره بعدتر:)

من به دقیقه نود بودن معروفم، اونقدر که یه بار که با دانشکده داشتیم میرفتیم سفر شیراز، یه ربع دیرتر به ساعت حرکت قطار رسیدم راه اهن و فقط خدایی شد که قطار یه ربع تاخیر داشت. بعد مسوولمون که منو دید کلی اعصابش خورد بود که من داشتم جا میموندم، ولی من کاملا بیخیال بودم و گفتم حالا که چیزی نشده، رسیدم دیگه. این شد که تا اخر سفر مسوولمون هر جا میرفتیم با شوخی میگفت ببینید خانم فلانی  اومده یا نه. پیش بقیه هم از من صحبت میکرد همش :)

چندماه بعدش تو دانشکده بودیم، آزمایشگاه داشتیم، من دیر رسیدم، همینطور در حال بستن روپوش داشتم تو راهرو میدوییدم چون در اونجا رو قفل میکردن. در حال دویدن اون مسوول سابقو دیدم. تا منو در حال دویدن دید بلند زد زیر خنده.(خانم فلانی دوباره دیر کرده) من ولی انقدر دیرم شده بود نتونستم جوابشو بدم و دویدم تا به کلاسم برسم.

************************************

من یه هفته ای بود دنبال لنگه جورابم میگشتم و پیداش نمی کردم.تا اینکه سر کلاس ،حین تدریس استاد ،من یه لحظه که برگشتم سمت دوستم چشمم اتفاد به جورابش شناختم،خیلی تند گفتم عه اینکه جوراب منه!!!اونم انگار یه شوکی بهش وارد شده باشه،با تعجب برگشت سمت من.بعدش هر دو خندمون گرفت طوری که من از کلاس زدم بیرون.

یه بارم ۴تایی پیاده میرفتیم دانشکده،برف اومده بود زمین سری یه کم که مسیرو رفتیم ،یهو دیدیم ما سه نفریم و یه نفرمون کمه . عقب و نگاه کردیم دیدیم اون یکی رو برفا سر خورده و همونجا افتاده و از خنده نمیتونه پاشه.ما هم د بخند.

************************************

یه بارم من دندونم عفونت کرده بود یه لپم حسابی ورم کرده بود

یه کلاسی داشتیم باید یه مطلبی به استاد ارایه میکردیم

استادمونم واقعا آدم باحال و شوخ طبعی بود

استاد داشت آمار میگرفت که کی کارشو انجام داده کی نه، رسید به یه دختره از اونایی که از زیر کار درمیرفت با دوستش میرفت شمال و آخرشم گواهی دکتر میاورد و پرونده که من سرطان دارم و این حرفا???? همه استادا هم واقعیت رو میدونستن

این دختره گفت من کارمو انجام ندادم یهو استاد برگشت به من اشاره کرد و خیلی جدی گفت از فلانی یاد بگیر با این صورت کج و ورم کرده ش کارشو عالی انجام داده????????

یهو همه سکوت کردن و منتظر عکس العمل من شدن منم زدم زیر خنده بعدش کلاس رفت رو هوا????????

آخرش استاد ازم پرسید ناراحت نشدی که؟ گفت نه قیافه من به آدمای ناراحت میخوره.



یه بارم من خونه مون که رفته بود فلش خودمو گذاشته بودم فلش داداشمو آورده بود که یه بند خیلی بلندی بهش وصل بود( چون داداشم زیاد فلش گم میکنه)

با همین استاد قبلیه کلاس داشتیم فلش ها رو تحویل استاد دادیم تا کارمونو  بررسی کنه به منکه رسید گفت فلانی فلش تو کدومه؟

من صندلیم نزدیک استاد بود

گفتم اون فلش بند بلنده

بعدش یهو شعر ارسطو پایتخت تو ذهنم پلی شد: دکتر شفاعتم کرد نگا به ساعتم کرد اون یارو قد بلندهههه داره به من میخنده

یهو به خودم اومدم دیدم ای دل غافل بیت آخری رو زمزمه کردم 

آقا یه لحظه نگام تو نگاه استاد قفل شد یهو استاد زد زیر خنده حالا نخند کی بخند منم نمیدونستم بخندم یا خجالت بکشم بچه ها هم همه هنگ بودن که چی شده ???? 

************************************

روز مصاحبه ک هی سوتی میدادم...

هیئت علمی دانشگاه ازم پرسید...وقتی مرجع تقلیدتون فوت کنه،بعدش چکار میکنید

منم گفتم با اجازه ی اون مردهه میریم ب زنده????

 سوال بعدی: میشه جلوی ا.س  زیارت عاشورا خوند...منم اعتماد ب عرش ...اره ،چرا که نشه...میشه خوند????

سوال بعدی:قران و بخون و اعراب گذاری کن????نه.خدایا! خخخ.خدا رو شکر ازین یکی سربلند بیرون اومدم.خخخ


از خیلی از اساتید بستنی میگرفتیم خصوصااز استاد اصولمون.هر کاری میکردیم نپرسه نمیشد!پرسششو داشت.

ی جور زمانشو تنظیم میکرد از 97درصد بچه هاتقریبا  هر جلسه میپرسید!خدا وکیلی اینجوریشو ندیده بودیم????????


************************************

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام

خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارم


بخاطر ترم اولی بودنمون مسخره میشدیم ترم اول از در و دیوارم صدای بوووق میشنیدیم حتی اولش نمیدونستیم منظورشون چیه 

_نصف اعتراضای خوابگاهو من استارت زدم.براشون امضا جمع کردم و نتیجه گرفتم.چرا غذاها بدمزه اس چرا سرویسا سر وقت نیستن چرا ما رو نمیبرید بازدید و هزار تا حق دیگه که نا حق میشدن

-یبار بخاطر اینکه اطراف خوابگاهمون پر از علفای هرز و خشک بود و هوا خیلی گرم بود و داخلش پر از عقرب و سوسک و مارمولک بود و شبا که بیرون مینشستیم یدفه میدیدی عقربه داره میاد سمتت یا سوسکه پرواز کرده رو موهات با دوستم دو نفری اونجا رو اتیش زدیم که علفای هرز از بین برن.ولی چون بی تجربه بودم نمیدونستم این بادی که میفته پشت اتیش میکشدش سمت ساختمون.ده دقیقه نشد اتیش رسید تا ارتفاع طبقه چهارم(چون هم تابستون بود و هم علفا خشک بودن و هم باد کمک میکرد).شانس اوردم که کسی کشته نشد و اتیش نشانی تونست خاموش کنه.

بعد اون اتفاق هر کسی شیطنت میکرد اول منو دوستمو بازجویی میکردن ولی من قصدم خیر بود

-پانتومیمای گروهیمون خصوصا شبای امتحان که استرس داشتیم و میخواستیم مغزمون اروم بشه رو هرگز یادم نمیره چقد تو سر و کله هم میزدیم و از اتاقای بغلی در میزدن که ارومتر مگه شما امتحان ندارید


_یبارم تاریخ امتحانمو اشتباه حفظ کرده بودم پنج عصر فهمیدم فردا هشت صبح امتحان دارم اولش گریه کردم بعدش نشستم تا خود شیش صبح خوندم دوستم برام املت درست کرد با هم رفتیم دانشگاه البته اون امتحان نداشت‌.من شدم هیفده ماکس کلاس،و خیلی بهم چسبید

_یبار یه دختری توی کریدورمون نصف شب همه دمپاییای کریدور جمع کرد و ریخت تو گونی و از پنجره پرتشون کرد حیاط پشتی (دقیقا وسط همون بوته های خدا بیامرز).فردا صبح هیشکی دمپایی نداشت.بعدا که مشخص شد کار کی بوده بعضی شبا شبیخون میزدیم بخ دمپاییای خودش و میبردیم میذاشتیمش یه طبقه پایین تر تا بفهمه یه من ماست چقد کره داره


و هزار تا خاطره دیگه که مجال گفتنش نیست 


************************************

وای جریان دمپایی ها دقیقا درسته????..ما هم دمپایی هامون رو هر جایی پیدا میکردیم جز دراتاق خودمون

یه چیز جالب اینکه خوابگاه ما جن داشت

یعنی هیچکس جرآت نمیکرد زمان خاموشی تنهایی بره دستشویی

یا مثلا شبا که خواب بودیم میومد میزد به تخت به بچه ها میگفتی گوش بدین صدا رو قطعش میکرد بعد دوباره شروع میکرد????

کلا اکثر بچه ها دیده بودنشون..خودمم یه بار دیدمشون.ولی چون هیچ وقت تو خوابگاه تنها نبودم شجاع شده بودم????

کلا با سرپرستا آبمون تو یه جوب نمیرفت

کل کلامون خیلی باحال بود..تو خوابگاه ابهت داشتیم واسه خودمون یادش بخیر.

زمستونا 11 شب موقع خاموشی که گشنمون میشد با هیتر تو اتاق تن ماهی و پیاز سرخ میکردیم یه بویی راه میافتاد جاتون خالی????

خاطرات زیاده جای گفتن نداره????


************************************

اینکه میخام بگم از خاطرات پارسال دانشگاهه...

یه دانشکده جدید توی دانشگاه ما ساختن (البته چندتا ساختمون دیگه هم هست در حال ساخت ک ما نمیدونیم دقیقا براچی هست)...خلاصه از اونجایی استاد راهنمامون استادمون هم بودن فهمیدیم دانشکده کذایی دانشکده ایرانشناسی هست و قراره رشته ی مترجمی هم به اونجا منتقل بشه! من انقد کلی ذوق میکنم و دربارش با دوستام حرف میزنم ولی اونا اصن متوجه این نیستن که زندگی به همین دلخوشیای کوچولو بستگی داره!البته دلخوشی بنده خیلی هم کوچولو نیستش^__^چون که این دانشکده هم از لحاظ معماری سمبلیک سازی شده و خیلی قشنگه هم اولین دانشکده ایرانشناسی تو ایرانه! چقد ایران تو ایران شد!

************************************

ما تو خابگاه که بودیم کارمون شده بود خالی کردن یخچال های دیگران..خیلی حال میداد ولی بعدش پشیمون شدیم

************************************

ی بار دیگه هم سر کلاس همون استاد بودیم. گفتم کلاسمونم کلا دخترونه. ی پسره اومد تو ،اول با ذوق ی نگاه به کل کلاس انداخت بعد از استادمون(  که آقا  بودن) پرسید : کلاس خانم فلانی اینجاست؟!

استادمونم گفت من خانم فلانیم؟!????



************************************

یه بار استادمونو دعوت کردیم خونه دانشجویی. بچه ها هی یادشون می رفت استاد اینجاست هی از کلمات زشت استفاده میکردن استادمونم میشمرد، این دو بار آقای فلانی، این سه بار ، این چهار بار ... 


************************************

زمان کارشناسی تو دانشگاه تبریز که بودیم آخرای کلاس بود یه دختر خانمی خیلی عجله داشت و می خواست به محض اتمام کلاس بره و قبل از اینکه درس استاد خلاص بشه جزوه و دفتر و دستکشو جمع کرد گذاشت تو کیفش و چون زمستان بود زیپ کاپشنشو کشید و نشست، تا استاد دید اونو برگشت گفت خانما زیپاشونو نبندن هنوز کار داریم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کلاس رفت رو هوا (خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ) استاد فهمید سوتی داده اومد که درستش کنه گفت منظورم اون زیپ نبود دیگه کلاس منفجر شد (1 ماه هر وقت استاد و اون دختر میدیدیم نمی تونستیم جلوی خنده هامونو بگیرم)
زمان ارشد یه پسر هم اتاقیمون بود که بچه کرمان بود این رفته بود عاشق یه دختر اصفهانی کارشناسی شده بود و رفته بود بهش ابراز احساسات کرده بود و گفته بود می خواد با خانواده بیاین خواستگاریش و دختره بهش گفته یه بار دیگه بیای با من حرف بزنی میدم داداشام وسط دانشگاه دارت بزنن تو در حد من نیستی (شکلک خنده لدفن)
پسره اومده تو اتاق، یه هفته کلاس نرفت و همش آهنگ معین (می خونم به هوای تو پریچهر و....) و زمزمه میرد آخه اسمه دختره پریچهر بود وای چقد این پسره رو مسخرش کردیم و هنوز هم آهنگ پرچهر معین رو میشنوم یاد دوسته کرمانیم میافتم و جالبه هنوز اون دوستن با وجود 31 سال سن و جذب در شرکت گندله سیجان هنوز مجرده

************************************

من چندتا خاطره دارم


یبار تو ازمایشگاه زیست شناسی بودیم،بعد از پایان ازمایشگاه داشتم اماده میشدیم که بریم بیرون...چندتا دانشجوها داشتن با استاد حرف میزدن و بقیه هم مشغول اماده شدن و تمیز کردن میز ازمایشگاه بودن...یادمه ازمایشگاه جانورشناسی بود و وقتی داشتم میرفتم بیرون دیدم مسوول ازمایشگاه که دختر هم بود یه سوسک که ظاهرا پلاستیکی بود و فقط واسه اینکه منو بترسونه گرفته بود دستش و داشت می اومد طرف من...یدفه اومد بندازه رو لباسم که منم ترسیدم خودمو به موقع کنار کشیدم....گفتم خانم چرا میخواستی بندازی رو من؟!!...گفت که بترسی و بهت بخندیم....گفتم واقعا که،از ترسیدن من لذت ببرین؟!...تازه دخترا همشون داشتن نگاه میکردن و کلی هم بهم خندیدن


یبارم داشتن واسه اردو اسم نویسی میکردن...یادمه تو ازمایشگاه بودیم،اون پارت فقط من پسر بودم و بقیه دختر بودن....اون دختری که داشت اسمارو مینوشت بهم گفت اسم شمارو هم بنویسم؟..گفتم نه من کار دارم نمیتونم بیام...یدفه یکی از دخترا رو به من کرد و گفت چرا نمیای؟..بیا بریم کلی خوش میگذره و خاطره میشه...گفتم نه خب کار دارم وگرنه می اومدم...حالا از اون اصرار و از من انکار...بقیه دخترا هم وایساده بودن داشتن نگاه میکردن!!????????....اخرشم دختره اعصابش خورد شد گفت یعنی کارت واجبتر از این اردو دانشجویی هس؟؟!!????...منم هیچی نگفتم....دخترا هم همشون زل زده بوده به من!!!خخخخخ

************************************

دوران راهنمایی بودیم ورزش داشتیم معلم ورزشمون ما رو وسط حیاط جمع کرده بود.یکی این وسط گفت چه هوای خوبی. معلم نگاه کرد گفت کجاش خوبه.هوا خیلی بوققق تو این موقع بازرس هم اومده بودکه وضعیت مدرسه رو بسنجه این موقع ما رو دید اومد پیشمون گفت: سلام بچها. بعد نفسی کشید گفت عجب هوای خوبی، دیدم یکی از بچها گفت معلمان گفته هوا خیلی بوقه.طفلکی معلم عین لبو شد چقدر خندیدیم????????????

************************************

یه خاطره دیگه

ما تو اتاق سه تا رفیق بودیم که از بینشون من دیرتر از همه میرفتم خونه ولی اون دوتا یا هر هفته یا هر دو هفته میرفتن خونه

یه هفته یکیمون رفت خونه و ما دو نفر مونده بودیم 

جاتون خالی یه ناهار عالی درست کرده بودیم کنارشم قصد داشتیم ماست و خیار درست کنیم

هیچ کدوممونم یه ظرف بزرگ نداشتیم من رفتم فایل اون دوستمو که خونه رفته بود گشتم یه ظرف حالت کاسه مانند پلاستیکی پیدا کردم

آقا ما خوشحال ماست و خیار رو درست کردیم و خیلی هم کیف کردیم بابت ناهار معرکه مون

گذشت فرداش دوستمون برگشت خوابگاه

من بهش گفتم فلانی ظرفتو برداشتم شستم گذاشتم تو فایلت، جات خالی خیلی ناهار دیروزمون خوشمزه بود 

دوستم گفت کدوم ظرف؟ ما هم گفتیم همون کاسه پلاستیکی سبزه

یه لحظه هنگ بود بعد زد زیر خنده 

هرچی ازش میپرسیدیم چیه چته؟ از زور خنده نمیتونست حرف بزنه

آخرش گفت خاک تو سرتون اون که ظرف نبود من توش لباس زیرامو میشورم????????????????

تا منو دوستم شنیدیم واقعا حالمون بد شده بود????

اون یکی دوستم پشت سر هم فحش میداد میگفت من ته ظرف رو درآوردم با انگشت و زبون لیس زدم ????????????????

یکی نیس بهش بگه آخه دختر خوب، تو ظرف چرا لباس بشوری حالا شستی چرا گذاشتیش کنار ظرفا????????

دیگه تا یه مدت منو دوستم قید ماست و خیار رو زدیم...


************************************

سلام

یادمه ترم دوم بودم رفتم تو یه کلاس، دیدم استاد که همون ولی چرا بچه ها هیچکدوم آشنا نیستن؟!

رفتم بشینم استاد گفت فلان درس رو داری؟؟ گفتم نههه معلوم شد یه ساعت زودتر رفتم سرکلاس، کلاس ترکیده بود، باز خداروشکر باعث خنده ی اونا شدم چون این استاده خیلی گیر میداد کلاسش خشک بود

ساعت بعدی رفتم گفت آها این ساعت کلاس داشتی و فلان، یه بار دیگه بچه های خودمون بهم خندیدن :/


=========


یه استاد مجرد داشتیم تو آزمایشگاه خیلی آدم با جنبه ای بود خدایی :))

داشت آزمایشو توضیح میداد یدفعه ای در زدن ، یه خانومی بود تو آزمایشگاه کار میکرد با استادمون حرف زد، بعد رفت

استادمون برگشت گفت کجا بودیم ، من با سرم اشاره کردم به در، گفتم استاد یادت رفت :))) کلاس که ترکیده بود هیچ، خود استاد هم خنده ش گرفته بود :))))


=========


ولی شاید یکی از خنده دارترین موقعیتایی که برام پیش اومده :)))))

یه پسری بود تو کلاسمون بچه همدان بود، استادمون ازش پرسید از تهران تا همدان چقد راهه؟ پسره با حالت خیلی جدی گفت تقریبا از همدان تا تهران :)))))))))) استاده هنگ کرده بود نمیدونست بخنده گریه کنه، بچه ها داشتن زمینو گاز میزدن :))))))))


خیلی خاطرات هم نمیشه تعریف کرد:)) ، ولی کلا بیشتر از اینکه درس گوش بدیم، خندیدیم سرکلاسا خخخخخ


دوران باحالی بود کارشناسی ولی کلا رو اعصاب بود رشتم خیلی خشک و سخته ، ان شاءالله تا یه ماه دیگه فارغ التحصیل میشم

التماس دعا


************************************

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

یکی از دوستان گفته از ترم اول هم بگید

یادمه اولین کلاسی که رفتم سرکلاس ریاضی بود ، منم هی میرفتم پای تخته تمرین حل میکردم نمره میگرفتم همون جلسه اول ، خودم حالم بهم خورده بود از این حرکتم :|||||شما تصور کنید بقیه چی میگفتن پیش خودشون :))))

تا آخر ترم هم دیگه خیلی نرفتم پای تخته

بعد جالبیش اینه آخر ترم هم استاد نمره کلاسی پایین بهم داد هم کلا نمرم بد شد :/

درس عبرت شده بود که دیگه نرم پای تخته خخخخ ، تا اینکه یادمه ترم 7 هم خیلی پای تخته میرفتم واسه یه درسی ، اونم نمرم کم شد :// بر چشم بد لعنت :)


ترم یک یکم جو سنگینه تا راه بیفتی یکم طول میکشه ولی رفته رفته درست میشه ، مهم اینه خودتو گم نکنی و سعی کنی با عقلت تصمیم بگیری نه جو زده و منفعلانه

حرفای مز*** بقیه هم واست مهم نباشه


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع