خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
3 سال پیش / خواندن دقیقه

داستان واقعی

خانمی بعد از ساعت ها کار، دفترکارش را ترک میکند؛ اوکودکی را میبیندکه کنار سرک استاده و درحال گریه کردن است.

خانم مهربان دلش به حال این کودک میسوزد، بنابراین از او دلیل گریه اش را میپرسد. کودک میگوید راه را گم کرده و از خانم میخواهد که اورا به خانه اش برساند و کاغذی را به خانم میدیهد که آدرس خانه اش روی آن نوشته شده بود زن که خانم مهربانی بود تصمیم میگیرد که کودک را به خانه اش برساند؛ بدون اینکه به چیزی مشکوک شود.


وقتی به خانه می رسند زن زنگ در را فشار میدهد و دچار برق گریفتگی شده بیهوش میشود. فردا صبح که به هوش می آید، میبیندکه در خانه ای خالی روی زمین افتاده است حتی متجاوزان را ندیده بود!

توصیه میکنم که هیچ گاه چنین نکنید وچیزی از دست کسی نخورید و در صورت اصرار و التماس، اورا تحویل پلیس دهید .
لطفاً این مطلب را به اشتراک بگذارید، اشتراک گذاری این پست حتی برای هزاران بار، بهتر از وقوع یک فاجعه ای دیگر است.. تشكر

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع