بیاید هر کدوم خاطره ه ای از مدرسه بگیم، مثل تلخی هاش، خوشی هاش، سوتی ها مون، زیر آب زدن هامون، فروختن معلم هامون به بقیه دبیرها یا مدیر !!! و موارد دیگه .
+ حتی اگه لازم میدونید، در مورد نکات مثبت و منفی هاش هم اینجا صحبت کنید تا کارکنان مدرسه و دانشگاهی که احیانا این پست رو میبینند، یه تلنگری برای اونا هم بشه و شاید رفتارشون رو در آینده اصلاح کنند یا نکات خوبی که رعایت میکنند رو تقویت کنند.
خاطرات تون رو برامون کانت کنید تا منتشر بشه
************************************
یه خاطره بگم از سوم دبیرستان معلم حسابان یه معلم داغونی بود که من اینهمه به ریاضی علاقه داشتم باعث شد حالم از حسابان بهم بخوره نامرد باعث افت کل درسای ما شد نه من همه کل کلاس امتحان ترم اول اومد همه رو انداخت مستمر به من 5 مگه داریم داد چون من پیشش کلاس نرفته بودم به بقیه مستمر خوب داد اکثرا ترم اول افتاده بودن بقیه هم با ده قبول شدن حالم از این درس بهم خورد از معلمش ولی پیش خودم گفتم من باید اینقد خوب باشم که نتونه منو بندازه خیلی میخوندم تمام حواسمو میزاشتم روی معلم رو کم کنم بچه ها شاکی بودن چند جلسه کل کلاس میرفتن بیرون یبار یادمه من تنها تو کلاس بودم بچه ها از پشت پنجره تو حیاط میخندیدن توهم بیا رفیقم یه کاغذ پرت کرد تو کلاس روش چیزی نوشته بود توهم بیا گور باباش عین متن... جواب دادم کسافت اد منو گزاشتین تو کلاس تنها که با من بده الان من پاشم دیگه کسی نمیمونه تو کلاس که پس واسه کی داره زر میزنه یه ساعتی گذشت باز برگشتن یکی یکی معلم هم هیچ نگفت عجب حتی نگفت کجایید یکساعته درسشو داد و این اتفاق چند جلسه تکرار شد بچه ها گفتن لج کرده ماهم لج میکنیم گفتم پس من میمونم تو کلاس همه میدونستن من روزنامه ورزشی میخونم گاهی حتی گیر نمیومد یکیو میفرستادم زود بگیره گفتم حالا شما یکساعت بیرونید برا من روزنامه بگیر بخونم تو کلاس دوستم از پشت پنجره روزنامه داد بعد نکبت دید اومد روزناممو پاره کرد گفت من دارم درس میدم تو روزنامه میخونی. روزناممو پاره کرد خبرورزشی بود منم ببخشیدا ریدم روش گفتم کل کلاس بیرونه نمیبینی من تنها گوش کنم روزنامه رو پاره کرد ریخت اشغالی رفت مشتق درس بده بچه ها فهمیدن ناراحت شدن زورم نمیرسید دوست داشتم میزو بلند کنم بزنم تو صورتش شانس اورد از اون شهر رفتم وگرنه هرجا میدیدمش با ماشین زیرش میکردم البته بچه ها چندبار موتورشو پنچر کردن بقیشو نمیشه گفت خیلی جالبه حتی میگفتن کار ماهه ولی با اونا کاری نداشت حتی به اونا نمره خوب میداد امتحان کلاسی گرفت 30 تا سوال مختلف داد حتی نمیشد تقلب کرد کوچکترین چیز مثل نزاشتن مساوی رو از من نمره کم میکرد عدد انگلیسی مینوشتم نمره کم میکرد میگفت فک کردی خارجی اخرشم باعث شد بچه ها همه از ریاضی زده بشن چندتایی ول کردن رفتن فنی حرفه ای از اول بخونن چندتایی دیگه مدرسه نمیومدن سر زنگش نمیومدن منم اینقد بهم کم داد که حتی اگه بهترین نمره خردادم میگرفتم باز میوفتادم با بدبختی این درس رو قبول شدم هرچند روسیاهی به زغال موند اخرش چه نقشه های شومی بچه ها براش کشیده بودن...
************************************
اول ابتدایی معلمم خیلی بد اخلاق بود انقد باهامون بد رفتار میکرد که هر روز با ترس میرفتم مدرسه علاوه بر این با ی عده من جمله من بیش از اندازه بد بود گذشت تا امتحانا ترم اول و کارنامه ای که همه نمراتش 10 بود به جز انضباطم حتی ورزش و نقاشیم هم بهم 10 داده بود مامانم اومد مدرسه اما فقط همین دو تا درسمو درست کرد بقیه رو اصلا تغییر نداد تازه کلی هم دعوام کرد که چرا مادرت اومده مدرسه منم از ترسش هیچی به خانوادم نگفتم
حالا هر کی معدلای منو که هیچکدوم در طول دوران دانش آموزی میبینه که بالای 18 بودن میگن اون معلم مطمئنا مریض بوده الان یادم میاد واقعا بیشتر ازش متنفر میشم چه طور دلش میمود با ی بچه 7 ساله اونقدر بی رحمانه رفتار کنه کاری کرد که از مدرسه متنفر بشم تا چند سال و اعتماد به نفسمو از دست بدم از بس کلامت ناامید کننده بهمون میگفت
بخشیدمش چون هیچوقت کینه ای نیستم
************************************
خدا از سر تقصیرات ما بگذره واقعیتش خاطرات من خیلی شیطونی های زیادی توش بوده یه جورایی دیگه بعضی وقتا به شرارت نزدیک میشد ولی خدا رو شکر تا ۱۹ سالگی بیشتر ادامه پیدا نکرد
سال اول دبیرستان یه خونه خرابه کنار مدرسمون بود ما هم نامردی نکردیم یدونه قلیون با یکی از بچه ها مستقر کرده بودیم از رو دیوار میرفتیم دورهمی قلیون میکشیدیم
،خیر سرمون مدرسه هم جز مدرسه های نمونه بود ما هم مثلا جز سه تا شاگرد برتر کلاس بودیم ولی با یه تفاوت این بود که مثل شاگرد اولای دیگه روحیات و حرکات همیشه مثبت نبود
یه بار مدیر مدرسه امارمون گرفته بود که از رو دیوار میریم اونور یه بار موقع پایین اومدن از رو دیوار مچمون رو گرفت گفتم داشتیم بررسی میکردیم یه سری معتاد میان اینجا سرنگ میندازن تو حیاط مدرسه رفته بود اونجا روگشته بود بنده خدا قلیون پیدا کرده بود باورش شده بود یکی نبود به این اقای مدیر بگه اخه کدوم معتادی نفس قلیون کشیدن داره
چقدرم ازمون تقدیر کرد
یه بار هم اینقدر این معلم ریاضی رو همون سال اذیت کردیم از کلاس گذاشت رفت بیرون گفت تا این اقا تو این کلاس باشه من دیگه تو این مدرسه درس نمیدم
اومدن جلسه گذاشتن بررسی کردن دیدن شاگرد اول کلاسم دیگه نتونستن اخراجم کنن به یه تذکر جدی اکتفا کردن
یادش بخیر سوم دبیرستان با ناظم مدرسه خیلی رفیق بودم این بنده خدا فکر کنم ما رو واسه دخترش نشون کرده بود هروقت من رو میدید شروع میکرد از دخترش تعریف کردن و رزومش رو گفتن دخترم ورزشکاره فلان بیساره منم که تو باغ نبودم
اخرش دیگه اینقدر زیاده روی کرد دوزاریم افتاد منم این اخرا هروقت تو حیات مدرسه میومد حرف زدن قبل اینکه چیزی بگه شروع میکردم بد گفتن از ازدواج و اینکه چقدر از ازدواج بدم میاد و تا ۴۰ سالگی ازدواج نمیکنم
نمیدونم این مردم با چه عقلی ازدواج میکنن
از این حرفا فکر کنم اخرم اهش ما رو گرفت از همه زودتر ازدواج کردیم
کلا دوران مدرسه واسه من برعکس بود اوج شرارت دبستان بعد راهنمایی تو دبیرستان یه کم اروم تر تو دانشکاه دیگه کم کم اروم اروم
خدایی پسرای دهه شصتی رو هم بدجوری کتک میزدن ولی ما از این یکی تقریبا جون سالم به در بردیم
یکی از معلم رسما بهم گفت( ماشالله حدود دومتر وپنج شش سانتم قدش بود تو دوره راهنمایی )دوست داشتم یه کتک بدی بهت بزنم مرغای اسمون به حالت گریه کنن تقریبا نصف کلاس یه بار ترکونده بود ولی چون هیچ وقت کمتر از بیست ازم نگرفتی نمیتونم شانس اوردی!
ولی خب یهچند بار هم پیش اومده تو راهنمایی و دبستان مورد عنایت معلم های زحمت کش اون زمان قرار بگیریم
تو راهنمایی یه دوستی داشتیم بنده خدا یه کم صورتش تیره بود اسمش بهرام بود الانم از دوستای خوبه منه
یه ۴ نفری شده بودیم این بنده خدا رو چقدر اذیت کردیم
اسمش رو که گذاشته بودیم بهرام بلک چقدر اذیتش کردیم هنوز میبینمش میگم خدایی ما رو حلال کردی اخر مامانش رفته بود پیش مدیر مدرسه
زنگ تفریح شد مدیر همه رو به صف کرد گفت از اقای ....(خودم) بخاطر اینکه جز انتظامات های خوب و زحمت کش مدرسه هست میخوایم تقدیر کنیم و جایزه بدیم منم خوشحال شدم گفتم دمشون گرم
قند تو دلم اب شده بود حالا میخوان چی بهم بدن اسمم رو تو بلندگو صدا کردن داشتم از پله ها سکو میرفتم بالا مدیر مدرسه اومد با لبخند سمتم گفتم دیگه تمومه نباشه یه نیم سکست همون جا ما رو چک و لغتی کرد گفت این سزای بچه ای که هم کلاسیش رو مسخره و اذیت میکنه
اون مدیر هم بعدن تودانشگاه استاد شد یه درسم باهاش داشتم الانم یکی از بهترین دوستام
ولی دوران مدرسه واقعا دوران پر فرازو نشیبیه
خدا رو شکر از اول دبیرستان به وضعیت بدنی به چنان سطحی از امادگی رسیدم که دیگه معلم به خودش اجازه نمیداد دست بلند کنه
یه جورایی دیگه دوران امپراطوری بود
کلا ادما تا بیست سالکی عین یه سیبن که میندازیش بالا صدتا چرخمیخوره تا برسه زمین تا وقتی به یه ثبات شخصیتی و اخلاقی میرسن و ذات وجودیشون رو نشون میدن اونا هم صدتا چرخ میخورن و اصن نمیشه در مورد شخصیت و ایندشون قضاوت کرد
در کل ادمای پر انرژی و شوخ برعکس اون چیزی که به نظر میرسه خیلی بیشتر قابل اطمینانن این تو تحقیقات روانشناسی دانشگاه اریزونا هم ثابت شده
ولی مردم معمولا به ادمای اروم تر و درونگرا تر بیشتر اعتماد میکنن!
....
************************************
دبیر فیزیک مون داشت درس میداد گفت خدا شاهده اگه ببینم اومدین این دو تا رو تو امتحان با هم جمع کردین یا کارهای عجیب غریب انجام دادید من دیگ مهلت ندادم از ته کلاس چون ته میشینم داد زدم تف میکنم تو برگش
یهو کلاس رفت رو هوا و همه خندیدن
پارسالم ترقه ترکوندیم معاون مون اومد بالا بوی باروت کلاس و برداشته بود و میگفت کی بود ؟کی ترقه ترکوند؟ منم با کمال پررویی گفتم ترقه چیه
حالا کار خودمون بود
ی دبیر ریاضی داشتیم خیلی لوس بود از اینا که دهنی این یکی اون یکی رو نمیخورن ما هم میدونستیم حساسه ی روز که اومد از ته کلاس یعنی از من شروع شد خوردن یدونه آب معدنی تا جلوترین صندلی بنده خدا حالش بهم خورد رفت بیرون????????
************************************
به خانم : ملیکا ، صدف ، انه شرلی : سلام . همینکه سبب خندیدن شما شدیم خوشحالیم???? .. اونموقع مثل الان نبود که کتک ممنوع بشه و معلم ها بترسن و جواب هزار نفر بدن برای نوع برخوردشون دوران ما کتک ، شلنگ، خطکش چوبی ، ترکه. مد بود و همیشه کتک میخوردم اگر شنبه کتک میخوردم دیگه تاپایان هفته کتک رو شاخم بود ???? اما هرچی بود از الان بهتر بود . خاطرات خنده دار و ناراحت کننده زیادی از دوران تحصیل خودم از مدرسه تا دانشگاه دارم ولی باید اندازه دوکتاب بنویسی . اما هرچی بود زمان ما بهتر از الان بود الان سپشده سوسول بازی و لوس بازی پدر و مادر خودم اونموقع اومدن به معلم گفتن درس نخوند و شیطونی دراورد حق تنبیه و کتک جریمه داری و به ماهم طلاع بده که به حسابش برسیم . همین کلمات از زبون پدر و مادر خودم که خودشونم فرهنگی هستن شنیدم . اما الان پدر ومادرا لوس کردن بچه ها رو
************************************
کلاس چهارم یا پنجم دقیق نمیدونم بودم کهه معلم به سرگروه های کلاسمون گفت برگه های زیر گروهتونو صحیح کنید از قضا سرگروهم دختر عمو بابام بود منم اون امتهانو از شانس بدم خراب کرده بودم هیچی عصر دختر عموم اومد خونمون برگ امتهانیه منم اورد قشنگ جواب غلطمو با غلط گیر خط زدم و درستش کردم اون امتهانم گرفتم ۱۹:/
************************************
به خاطراتتون خیلی غبطه خوردم ! +_+
چقدررر قشنگ بودن ....
همه ی راهنمایی و دبیرستان ما به مجبوربودن به انجام کارها و خوندن درس های بیهوده به اسم فرزانگان یکی گذشت....
فرزانگانی که میتونست خیلی بهتر باشه...
ما همه ی دوران راهنماییمون به دست درد گرفتن از نوشتن جزوه های زیاد گذشت...جزوه هایی که الان که فکرشو میکنم واقعاااا بدردمون نمیخورد..چقدر معلم زیستمون از دوره های دایناسوری بهمون گفت بنویسیم..و چقدر زمان گذاشتیم برا یادگرفتنشون...
جو مدرسمون هم ، تعداد کمی بودن که پشت همو داشته باشن...
یه عده بودن که با پول حرفشونو میزدن و با پول درس میخوندن...
دورویی خیلی زیاد بود...
اوج صمیمیت با خیلی از همکلاسیام این بود که کسی که حداقل 15 دور کتابو برا امتحانش خونده و از 4 تا کمک درسی سوال حل کرده ،
بعد از امتحان هی فریاد وامصیبتا سربده و بگه اههه گندزدم
و هی بگه و هی بگه =_=
بعدکه نمره ها اومد ببینیم 20 شده :/
اوج اتحادمون هم اینبود که یبار بعداز صف صبحگاهی، بخاطر سوخته بودن مهتابی کلاس ، کل کلاسمون ( حدود19/20)نفر
نشستیم تو راهرو جلو دفتر مدیر :)
یعنی تنها اتحادمون بودااا
یه بین اتعطیلین که پیش اومد همه قرار گذاشتیم که نریم مدرسه
یهو دیدیم 10نفر رفتن
دقیقا همونایی که نرفتنو مطرح کردن ، همونا رفتن:/
************************************
خاطراتتون خیلی باحال بودواقعا????
سال اول راهنمایی که بودم،برای اردوی مدرسه برده بودنمون مشهد
هرشب بابچه هاومعلمامون برای نمازمغرب وعشاونمازصبح وظهرمیرفتیم حرم
تقریبا۵۰نفراینطورابودیم
نه تاازمعلمامون(مدیرومعلم باهم نه تا)وفراش مدرسمونم باهامون بود
شبابامعلمامون میخوابیدیم
خیلی حس جالبی بود
برامون همه چیزاوناعجیب بود،یواشکی زیرنظرمیگرفتیمشون ببینیم چیکارمیکنن،چی میپوشن،چی میگن و...،اون اولین شب ساعت یازده ونیم رسیده بودیم مشهد،مستقرکه شدیم،ب بچه هاگفته بودن لباسای راحتی تونوبپوشین وراحت باشین،همه لباساشونودراورده بودن،من ودوستم درنمیاوردیم چون ازمعلممون (که قراربودتواتاق مابمونه خجالت میکشیدیم،توهراتاقی یه معلم بابچه هابودوتوهراتاقی شیش نفربودیم)تایه کم که گذشت وبامعلمایه کم عادی که شدیم،(معلمامونم پیشمون باتاپ بودن)ماهم مثل بقیه تاپ پوشیدیم
تواون سن که بودیم
همه اینابرامون خیلی جالب بوداینکه کنارمعلممون غذامیخوردیم واینکه کناراونامیخوابیدیم وخبری ازامتحان واسترس ودرس نبود،..
معلمامون برعکس داخل کلاس که خیلی جدی بودن،اونجاباهامون بگوبخندمیکردن خاطره تعریف میکردن ودستشونومیگرفتیم میرفتیم حرم
خیلی حس خوبی بودکنارمعلمامون
برای رفتن ب حرم ماروتقسیم میکردن بین معلما،ب هرمعلمی ۴یا۵تادانش اموزمیدادن تامراقبشون باشه ومسوولیتشون بااون معلم بود
مابرای رفتن ب سمت حرم ازیه کوچه تقریباباریک ودرازی باید میگذشتیم،،تواون کوچه همیشه۱۰تا۱۲تا پسرای دبیرستانی میشستن
ماروکه میدیدن همه به صفیم مسخرمون میکردن میگفتن"هوووهووو چی چی،هوهو چی چی"????
دقیقاعین واگنای قطاربودیم توصفمون
چند باربه شیشه اتاق ماسنگ میزدن وشماره شونونشون میدادن که باهاشون دوست شیم،معلممون میرفت دم درودعواشون میکرد،ولی بازمیومدن
(جایی که مابودیم یه خونه ایبودکه دوطبقه بودطبقه پایینش صاحب خونه بود،دستشویی توحیات بود)
صاحب خونه لامپ حیاتوزودخاموش میکردشبا،منودوستم نصف شب میخواستیم بریم(ببخشید)دستشویی،میترسیدیم،معلممونوازخواب بیدارمیکردیم بیادبرامون وایسه توحیات،الانکه یادم میادواقعاخندم میگیره
ازمدرسه خاطره خیییلی دارم
یادش بخیرواقعا