خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
3 سال پیش / خواندن دقیقه

خاطرات و سوتی مدرسه سری 3

خاطره جالب از مدرسه 

یه بار  فکر کنم دوم دبیرستان بودیم اول سال بود قرار بود معلم عربی بیاد یه خانومی اومد سر کلاس همین که عربی ها رو جلومون دید عصبانی شد گفت این عربی ها چیه جلوتون؟ کی به شما گفته عربی دارین؟ ما هم یه کم ترسیدیم خانومه هم  شدیدا قد بلند و قوی هیکل بود فکر کنم حتما ۱۸۰ سانت میشد هیکلشم  درشت با اون دستاش برامون خط و نشون کشید که دیگه حق ندارین جلو من کتاب عربی بخونید چرا که خودش همیشه از درس و زبان عربی متنفر بوده

ما هم عربی ها رو زود گذاشتیم تو کیفمون بعد به ما گفت کیا از عربی بدشون میاد خیلی ها گفتن بدشون میاد و درس سختیه اه اه پیف

 پیف بعد هرچی گفتیم معلم چی هستی می گفت حدس بزنین ما هم کلا اشتباهی حدس می زدیم ینا رو که گفتیم  شروع کرد :

بسم الله الرحمن الرحیم امید وارم سال تحصیلی خوبی داشته باشین 

فلانی هستم دبیر عربی تون !!!!

هیچی دیگه کپ کردیم نگو خانوم می خواسته از زیر زبونمون حرف بکشه بعدم گفت جرئت دارین بازم از عربی بد بگین !

در کل فقط این خاطره اش  جالب بود وگرنه کلا غد بود اعصاب برامون نذاشت تدریسش هم واقعا بد بود بیشتر از عربی متنفر شدیم 

************************


ادم به معلمی که درس یادش یاده هیچوقت نمیگه خنگول 


کی میخوایم یاد بگیریم برای خندیدن لازم نیست به آب و آتش بزنیم

************************


تو کلاس ما یه نفر دیگه هم اسم خودم بودش. بعد هرروز یا بابام دیر میومد دنبال من یا اگه میومد میگفت دنبال فلانی اومدم سرایدار میگفت مامانش دنبالش اومده????در صورتی که مامان دختر هم اسمم اومده. هیچی دیگه من تا دو سه بعد از ظهر بیشتر وقتا تو مهد کودک منتظر مامان بابام بودم. این خاطره تو ذهنم ثبت شده.  بابام فکر میکرد مامانم اومده دنبالم از همون مهد برمیگشت منم تا ظهر اونجا تنها ????


دوم دبیرستان بودم با مدیر دبیرام رابطه خوبی داشتم جز بهترین دانش آموزا بودم. ولی پاتوق خودم و دوستام جای ممنوعه مدرسه بود. چهار طبقه بود دبیرستانمون .پاتوق ما هم رو پشت بوم . قایمکی از نرده ها رو پله ها میرفتم بالا میرفتیم رو پشت بوم. نمیدونم یه روز از کجا  گزارش دادن ما رو پشت بومیم . یه دفعه سرو صدا اومد و که درو باز کنن کلید پیدا کنن  که بیان بالا رو پشت بوم صدای تهدیدشون میومد. طبقه های مدرسه هماهنگ نبود من همونجور پریدم رو طبقه سه و دو و یک تا پایین چند نفر دیگه ای که اون قسمت بودن منو دیدن دوستام بودن گزارش ندادن.شانس آوردم بچه ها سره کلاس بودن. ولی سه تای دیگه دوستام ترسیدن نیومدن پایین .گرفتنشون ولیشون رو خواستن چون نمراتشون عالی بود نگهشون داشتن.منم پام یه خورده لنگ میزد معلمون دید فکر میکرد مثله همیشه خودمو ضربه فنی کردم. ولی اصلا به فکرشون خطور نمیکرد شاید بین دانش آموز یکی دیگه هم باشه که  بالا بپره پایین. برا همین فقط سه تا دوستام تنبیه شدن .


خاطره های قشنگ که زیاد دارم.و خنده دار فقط خیلی طولانین


کلاس ما طبقه سوم بود منم عادت داشتم بیشتر وقتا تند برم پایین و بالا چون حوصله این همه پله رو با ناز رفتن نداشتم تا میرسیدی پایین ننشستی زنگ کلاس میخورد


یه بار عجله از پله ها خواستم بیام پایین دیدم پام  رو زمین فرود نیومد از همون بالا پله ها وحشتناک افتادم پایین پله ها.پرواز کردم ????چشمتون روز بد نبینه جلوی چشمای دبیر مردمون .????اول شوکه زده شد بعد بلند بلند شروع کرد به خندیدن. خیلی با این دبیرمون مسخره بازی داشتیم. ولی آدم سالم این موقع میگه خانوم طوریتون نشد نگران میشه این آقا میخنده???? 


یه بار سوم دبیرستان بودم سرویس اومده بود دنبالم. چون شب خونه تنها بودم داداشم در حیاط قفل کرده بود کلید دنبال خودش برده بود . منم گیر افتاده بودم که چه جوری برم اون ور . هیچی دیگه رفتم بالای دیوار.???? میخواستم برم اون سمت که همون لحظه  سرویسمون رسید منم از هول که الان آقاهه منو میبینه از بالا بد جور افتادم پایین منو دید. از اون به بعد بهم میگفت دختر عنکبوتی.

************************

یادش بخیر سر صف پیام قرآنی میخوندیم همیشه

بیشترشونم "کلوا وشربوا و لا تسرفو" و" بالوالدین احسانا" بودن

آوردن گچ های رنگی از دفتر

لذت مبصر و سرگروه شدن

لذت تصحیح برگه های امتحانی کل کلاس

لذت دورهمی های زنگ تفریح

یادمه دبیرستان همه اکیپمون ده نفری شکل دایره وسط حیاط درندشت مدرسه مینشستیم و کلی حرف میزدیم

یه سوتی بد دادم دوران ابتدایی هنوز که هنوزه یادش میفتم خجالت میکشم

مدرسه میخواست آش بده بعد من داشتم تو سالن راه میرفتم مدیرمون بهم گفت فلانی فردا یه قاشق و یه خورشت خوری بیار

من با خودم فکر کردم خورشت خوری چیه؟ یا خدا ما خورشت خوری نداریم مامان که خورشت ها رو تو بشقاب میریزه

از مدیرمون پرسیدم خورشت خوری چیه؟

یه مکث طولانی کرد بعد گفت هیچی کاسه بیار

بعد به مامانم گفتم گفت منظورش بشقاب خورشت خوری بوده، آخه من به برنج خوری و خورشت خوری میگفتم بشقاب ???????????????? آخ که چقدر خجالت کشیدم همش نگاه مدیر میومد جلو چشمم؛ مخصوصا که دو سال بعدش ما تو یه مراسمی که رئیسا و به قولی کله گنده ها بودن سرود خوندیم و واسه نهار دعوتمون کردن. من غذا خوردم کشیدم کنار به اطرافم نگاه میکردم. یهو مدیرمون منو دید فکر کرد غذامو تموم کردم چشمم دنبال غذای بقیه ست. بلند گفت فلانی میخوای برات پرس اضافه بگیرم؟ گرسنه ای هنوز؟ 

وای که از خجالت آب شدم

هنوزم که گاهی مدیرمونو میبینم دلم نمیخواد بهش سلام کنم چون تو ذهنش مونده که ما انقدر فقیریم که خورشت خوری تو خونه نداریم????????????


یه بارم معلم پرورشیمون تهدید کرد که کتابا رو بیارید تحویل بدید کتابخونه. منم سه کتاب تحویل دادم

جالبیش این بود من اصلا عضو کتابخونه نبودم. کتابهایی که بابام برام خریده بود دادم. فکر نمیکردم منظورش کتاب های کتابخونه باشه فقط. کلاس اولی بودم. خنگ کی بودم من آخه؟????????


دوران راهنمایی هم همینکه یه دوست صمیمی داشتم مدرسه که تعطیل میشد چون روز جمعه همو نمیدیدم گریه میکردیم حدود ۱۰۰ تا نامه واسش نوشته بودم اونم خلاقانه

 آخرش گفت تو اسباب کشی نامه ها و کادوهاتو گم کردم دیگه از چشمم افتاد

سال سوم راهنمایی با یه همکلاسی دیگه دوست شده بود برنامه م این بود که بهش بی محلی کنم

الان که فکر میکنم چقدر احساساتی بودم الانم باهم ارتباط نداریم فقط تو عروسی سالی یه بار همو ببینیم

دوران دبیرستان بچه های باحالی داشتیم هیچکدوم اهل دوست پسر اینا نبودن همشون پایه خنده و بحث و گاهی رقص ولی نامردا همه تا کنکورو دادن نتایج اومد عقد کردن نگو اوناهم بله????


راست میگن کاربرا سخت گیری زیاد بود. یادمه سال پیش دانشگاهی علاوه بر اینکه مانتو شلوار مقنعه فرم داشتیم باید جوراب فرم هم میخریدیم جوراب طرح دار پارازین طوسی

یادمه گل های کوچیک داشت منم ده جفت خریدم فقط دوتاشو تو طول سال استفاده کردم بقیه شو از بس زشت بودن منهدم کردم????

خدایی الان که فکر میکنم بچه مثبت بودم

بقیه دخترا مانتو شلواراشونو کوتاه و تنگ تنگ میکردن ولی من دست نزدم بهشون 

اصلاح صورت و گوشی بازی و عاشق معلم های آقا شدن اما من اهلش نبودم


من بیشتر از یه ساله خانواده برتر رو دنبال میکنم تا حالا ده بارم سرجمع نظر ندادم اونم بیشترش تو این پست های خاطره بازیه دانشگاه و مدرسه...

************************

سلام. من پیش دبستانی نرفتم گذاشتنم اول. برای اولین املا خانم معلم اسمش خانم همدانیان بود که چه مهربان بودند بچه کوچولو داشتند آورده بودند سر کلاس و شیر میدادند ودیکته میگفتند منم همش به خانم معلم نگاه میکردم حواسم به نی نی بود دیگه. هیچی اولین املا شدم ۱ . در طول دوران دبستان تکلیف ننوشتم برادرم مینوشتند واسم. معلمها عصبانی بودند از دست خط... خوش به حال همون روزها.... 

************************

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سال دوم دبیرستان بودیم ،کلاس ادبیات فارسی .


درس که تموم شد ...تو

وقت باقی مونده بچه ها با دبیر 

راجب گوشی موبایل صحبت میکردن  ...

خلاصه هرکس از یه دری راجب موبایل و قیمت و امکانات انواع موبایل صحبت میکرد ...


یکی بچه ها که خیلیم تند صحبت میکرد کنار من نشسته بود

به دبیر گفت ،،،اقا شما چنتا گوشی دارید ؟ ؟


دبیر مام که گوشاش سنگین بود 

اینطور شنید(اقا شما چنتا گوش دارید)


اقای دبیر : چی گفتی ،گفتی من چنتا گوش دارم ؟ 

 

پدر س**** ی بی****......  مگه من با تو  شوخی دارم؟ 


پاشو گمشو بیرون از کلاس ،


این رفیق مام به اته پته افتاده بود


::اقا ببخشید من ،،،اقا من ،،من گوش نه اقا ببخشید من گفتم گوشی .....


این بنده خدا تا اومد بگه چی گفته 

دبیر عصبانی رسید بالای سرش و یه دس کتک مفصل نثارش کرد بعدم  با لگد انداختش بیرون...

هرچند بعدا مجبور شد جلوی پدر دانش اموز معذرت خواهی کنه...



....

خاطره دوم.


سال اول دبیرستان کلاس ریاضی داشتیم 

معلم رو به تخته داشت درسشو میگفت 

کلاسم ساکت ساکت 

منم دیدم کسی به کسی نیست 

یه سیب از کیفم در کردم 


و یه گاز بزرگ زدم ،،،،خاررررچچچ


همون لحظه معلم ریاضی سکوت کرد و کل کلاس برگشت طرف من 


دبیر : فلانی تو ادم نمیشی،

از کلاس برو بیرون ،منم سیبمو برداشتم رفتم بیرون خوردم 

جلسه بعد اومدم سر کلاس .....

تا اومد گفت فلانی بیرون وایسا 

منم هیچی نگفتم رفتم بیرون 

جلسه سوم با پا درمیونی ناظم راهم داد..ولی تا اخر سال خیلی اذیتم کرد



،،،،خاطره سوم اول راهنمایی


یه بارم سر کلاس کاغذ اتیش زدم

دبیر گفت یا میگید کی بوده یا دو نمره از همه کم میکنم ،هیچکس لو نداد،،دبیرم ختم  روزگار بود .اخر ترم گفت دو نمره به همه اضافه میکنم فقط بگید کی بود اونروز

اونکارو کرد....اقا همه یکصدا گفتن فلانی 

دبیر با هوش مام گفت خب دو نمره قبلا کم کردم دونمرم الان ارفاق کردم حساب بی حساب میشیم...

منم بعد از کلاس نگه داشت نصیحتم کرد که درستو بخونو شیطنت نکن و.......


حوصله تایپ ندارم،وگرنه خنده داراش که طولانی ترن میگفتم...

************************

یادش بخیر دوران مدرسه واسه من همش خاطرست 


یادمه دوران دبیرستان انتظامات در مدرسه شده بودم که کنترل کنم کسی دیر نیاد و اسم کسایی رو که با تاخیر میان بنویسم اخر مدیرو ناظم دیدن کل مدرسه به هم ریخته همه دیر میان و کلا سیستم به هم ریخته تحقیق کردن فهمیدن من خودم از همه دیرتر میام ????


یه معلم جبررو احتمال داشتیم  هر وقت میومد سر کلاس بعد ده دقیقه بیرونم میکرد میگفت میخوایم درس رو شروع کنیم شما بیرون تشریف داشته باش درس تموم شد میگم بیای داخل وگرنه من با شما مشکلی ندارم بخدا!!

 بقیش بمونه بعد میگم


************************

 سلام راستی یادم اومد این خیلی جالبه سال  دوم سوم دبیرستان که بودیم معلم ما هرمعلمی که بود برگه های امتحانی رو میداد به زرنگ کلاس نمره بده من دونفر دیگه از دوستام دوست صمیمی زرنگ کلاس بودیم ما درس نمیخوندیم عوضش برگه هارو به ما میداد بیست خخخخخ معلم هم هیچی نمیدونست در کل پایه بودیم خب جمعیت کلاسمون هفده هجده نفر بیشتر نبودیم خلاصه خیلی تقلب این کارا میکردیم بنده خدا بعضی از معلما میفهمیدن ر هیچی نمیگفتن ولی معلمامون هم  پایه بودن یکبارم سال سوم بودیم فکر کنم یک اخوندی اومد سر کلاسمون جوون بود حدود بیست هفت ساله یکی ازبچه ها به یکی دیگه گفت شکل شوهر ایندته اخونده همه کلاس شنیدن کلاس منفجر شد بنده خدا خندید


************************

ما هم تو‌مدرسه سالی یبار اش رشته درست میکردن برامون البته با وسایل خودمون. اون روز مدیر و‌معاون داشتن وسایلو دیگ اینارو آماده میکردن ،ولی کپسول گازشون کن بود ،منم چون خونمون نزدیک مدرسه بود صدام زدن که زنگ بزن خونتون ببین کپسول دارن منم گفتم باشه. رفتم تو دفتر گوشیو برداشتم زنگ زدم خونه یادمه داداشم برداشت گفتم از مامانم بپرس کپسول گاز داریم خدا خدا میکردم بگه نه چون هم حوصله نداشتم برم بیارم هم از اخلاق مدیز معاونمون خوشم نمیمومد .

داداشم رفت پرسید اومد گفت آره داریمممم خخخخ منم حول شدم گفتم عه داریممممم بعد با همون صدای بلند گفتم ولشون کن بابا میگم نداشتیم ،اینو گفتم گوشیو قط کردم نگو مدیر و معاون دم در دفتر بودن صدامو شنیدن خخخخخخخخ منم گفتم خانم زنگ زدم گفتن نداریم بعد دیگه فهمیدم چه گندی زدم.. ایقد حول شدم تلفن دفتر زنگ زد من برگشتم تو جواب تلفنو دادم خخخخخ. واااای بعدش ایقد خجالت کشیدم که چرا رفتم تلفنو جواب دادم 

تا آخر سال روم نمیشد بهشون نگا کنم .


خاطره زیاد دارم اگه شد بازم میام میگم

***********

من از دیوار  مدرسه بالامیرفتم از در حیاطش بالا میرفتم از درخت بالامیرفتم اخه مدرسمون درخت توت داشت  یواشکی بچه ها زیر پا میزاشتن میرفتم میچیدم یبار ناظم مدرسه غافلگیرمون کرد منو دید منم ازترس خودمو پرت کردم پایین باصورت خوردم زمین  لبم پاره شد .میگفت خانم فلانی شما میمون هستی ؟یا رو دیواری یارو درخت نمیخای بزرگ بشی؟ اونموقه ۱۷سالم بود میگف امیدوارم خدا یه دختر مثل خودت بده  تابفهمی بچه ی شر یعنی چی. بردنم دفتر مدرسه تعهد بدم  یه روز دیگه داشتیم والبیال بازی میکردیم توپ افتاد بیرون حیاط  یواشکی زیر پا گذاشتن رفتم رو دیوار  دوباره مچمون رو گرفتن اینبار درحیاط برام باز نکردن تو خیابون موندم  بالباس فرم نشستم یه گوشه ای.تا زنگ اخر. مطمنم اگه اداره به گوشش میرسید ک دانش اموز رو بیرون حیاط نگه داشتن دمار از روزگارشون درمیورد .شیطونه میگفت برم ب اداره بگم ولی دلم سوخت.خخخخخ

دیگه مابقی خاطرات رو نمیگم

چشم و گوشتون باز میشه.خخخ

************************

ب عرفان

خیلی بی***** خخخخخخخ

خیلی خندیدم خخخ.

 یه خاطره ای دیگه.یه دبیر ورزش داشتیم از بس از این اشغالها به صورتش میزد شبیه دایناسور میشد خودشم سبزه تیره بود  ازبس تو مدرسه معروف بودم اسم و فامیلیم حفظ بود رفتیم انتخاب رشته کردیم فنی حرفه ایی بودیم  ازقضا اینم اومده بود تو مدرسه فنی ها مربیگری کنه  منو که تو مدرسه فنی دید گفت خدایا چرا من باید باز تو رو یکسال تحمل کنم منم بش گفتم بمن چه ما مجبوریم از این مدرسه ب اون مدرسه منتقل بشیم شما براچی اومدی اینجاخخخخخ.بهم گفت هرسال ک بزرگتر میشی پرروتر هم میشی.این قضییه مال سال دوم دبیرستان بود و اوایل 

مهر ک دونمره بخاطر حاضرجوابی بنده ازم کم کرد.من مظلوم کی بودم اخه؟

************************

آخی یادش به خیررر

یادمه اول راهنمایی تازه ابزاری به نام "موچین" رو کشف کرده بودم،

یه آینه دستم گرفتم و هر چی مو زیر ابروم بود کندم و فرداشم رفتم مدرسه و یهو معلم پرورشی منو دید چشاش چارتا شد

خودم تا اون لحظه به عمق فاجعه پی نبرده بودم خخخخخ

خلاصه مارو برد دفتر و شروع کرد بازجویی که کی برات ابرو ورداشته!!!

منم خواستم بگم مثلا دوستم ولی از اونجایی که مامانم همیشه منو با خودش مسجد و روضه و مراسما میبرد یاد اون حاج آقا افتادم که میگفت :راستش را بگو حتی اگر به ضررت باشد!

منم چند بار با گریه  گفتم خااانم به خدااا خودم ورداشتم خخخخخخ

ولی اصلا باور نمیکرد و میگفت راستشو بگوو


************************

سلام.

من کلا ابتدایی ، دوران درخشان زندگیم بود و خیلی تو اوج بودم..

شاگرد خیلی زرنگ و فعالی بودم تو مدرسه به خاطر همین 

با همه ی بچه های کلاسمون دوست بودم. بعد وقتی یه نفر یا یه نفر دیگه قهر میکرد ،

بهم میگفت من با فلانی قهر کردم تو هم باهاش قهر باش باشه؟

خخخخ:)

تو همین دوران ابتدایی، یه نفر از بچه های کلاسمون آبله مرغون گرفت ، 

23 نفر بعدش آبله گرفتن :) :)

یعنی معلم بیچارمون نمیدونست باید به کی درس بده خخخخ

منم نفر 19 بودم که آبله مرغون گرفتم ^_^

 

کلاس اول ابتدایی که رفتم ، من الفبا و خوندن و نوشتنو بلد بودم

به خاطر همین معلمم از من خیلی استفاده میکرد تو کلاس.

یه بار میخواست تکلیف خونه بده 

اینجوری که کلمه های مختلف میگفت و ما باید توخونه با هرکدومشون یه جمله مینوشتیم.

منو فرستادپاتخته گفت هرکلمه ای که میگم بنویس بچه هاهم از رو تخته بنویسن تو دفتراشون.

آقا منم خوشحااااال ازاینکه من چون چیزی نمینویسم تو دفترم ، پس تکلیف خونه ندارم

معلم ماهم انقدر کلمه گفت که تخته پرشد گفت حالا تخته رو پاک کن که دوباره بگم ،

منم اومدم مثبت بازی دربیارم جلوش ، بهش گفتم عههه اگه من اینارو  پاک کنم پس خودم چی ؟تو دفترم که ندارمشون ! 

بعد معلممون گفت نگران نباش من برات نوشتم *_*

یعنی هرچی ذوق و شوق بود تو دلم ، همش فروکش کرد :'(


دوران راهنمایی و بیشتر دبیرستان هم که روزمین نشستنای زنگ تفریح چه صفایی داشت :-)


سوم دبیرستان که بودم ، معلم زبان فارسیمون مرد بود مثلا حدود 40 /45 سال بهش میخورد.

این از اول کلاس تا آخر فقط شعر میخوند برامون.

یعنی جرات نداشتیم یه کلمه باش حرف بزنیم چون با اون کلمه یا با محتواش هی شعر میگفت :-\

درسم کلا نمیداد. ماهم زباد جدیش نمیگرفتیم ^_^ اونم امتحان میگرفت چه امتحانییی!! یک ساعت و چهل و پنج دقیقه برا 10 تا سوال ولی انقدررررر سخت بودن که تا آخر مینشستیم آخرشم بزور برگه هارو ازمون میگرفت..

از ترس امتحاناش هرچی کتاب تست زبان فارسی تو بازار بود خریدم و حل کردم o_O ....

رفتیم دفتر از امتحاناش و درس دادنش شکایت کردیم ،

جلسه بعدش که اومد کلاس ، گفت باشههه درس میدم ولی وای به حال کسی که یه کلمه حرف بزنه ؛ هرکی حرف زد یه شعر عاشقانه براش میخونم ¤_¤

ماهم سکوووت  این آقاهم داشت رو تخته نمودار درس رو مینوشت.

یهو معاونمون درکلاسو باز کرد گفت آقای فلانی ،

معلم ماهم هنوز ندیده بودش و فکرکرد یکی از دانش آموزای کلاسه که حرف زده 

باحالتی نیمه عاشقانه گفت بگو عزیزمممممم :-\ و برگشت که ببینه کی حرف زده

معاونمون یهو دروبست و رفت

بدبخت... دبیرمون تازه دوهزاریش افتاده بود  گفت وااای و رفت بیرون کلاس تا درستش کنه :-) خخخخخ

ماهم ترکیدیم از خنده ^_^


نتیجه اینکه معلمای محترم ، خب درس بدید دیگه عه.@_@

و اینکه هیچ وقت یه دانش آموزو تهدید نکنید :-)


موقع انتخابات ریاست جمهوری آمریکا  ما مدرسه بودیم دوباره سر زنگ ایشون ^_^


همه ی کلاسمون خیلی استرس داشتیم ببینیم کی رای میاره.

سر کلاس بیشترمون یه دور به نوبت رفتیم دستشویی تا با موبایل چک کنیم ...بعد دیگه اجازه نداد کسی بره بیرون..ما هم ریسک استفاده از گوشی سرکلاسو پذیرفتیم 

و نفرات آخرکلاس شروع کردن به پیگیری لحظه به لحظه ی اخبار...

جلوییاهم الکی سرسونو برا معلممون تکون میدادن که آره ما حواسمون به درسه ~_~

وقتی نتیجه اعلام شد که ترامپه یهو 

یکی از آخر  وسط شعر گفتنای دبیرمون داد زد 

بدبخت شدیم ترامپه &_&

اصن کلاس رفت روهوا خخخخ

معلممونم گفت من که مردم اینقدر چک نکردم شما چتونه ؟!!!

 ولی بعدش همش سرش تو گوشیش بود :-\


این بود یعضی خاطرات مدرسم...

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع