اگر یک کسب و کار کوچک یا متوسط داشته باشید، احتمالاً فرق چندانی بین بخش بازاریابی و فروش قائل نیستید، چون نیروی کافی برای تمرکز جداگانه بر روی این دو بخش ندارید. به علاوه، فکر نمیکنید که این دو تفاوت چندانی با هم داشته باشند. اگر این حرف درست است، باید به شما خبری بدهم: بازاریابی و فروش با یکدیگر فرق بسیاری میکنند و در نتیجه، نیاز به تخصصهای متفاوتی دارند. اگر قرار باشد بخش مارکتینگ فقط با هدف افزایش فروش فعلی اداره شود، کارکرد آن به پشتیبانی از فروش با یک تمرکز درون شرکتی محدود خواهد شد. اما اگر مارکتینگ جایگاه خود را در تیم مدیریت پیدا کند، میتواند تبدیل به یک المان رشد خوب با تمرکز برون شرکتی شود که فروش شما را هم افزایش میدهد.
پس بهتر است به جای اینکه بازاریابی و فروش را ادغام کنید، دو بخش جداگانه برای آنها در نظر بگیرید و کاری کنید که این دو بخش به خوبی یکدیگر را پشتیبانی کنند. به این ترتیب تضمین رشد تجارت شما بیشتر خواهد بود. البته این فقط حرف ما نیست. نتایج یک تحقیق علمی هم این موضوع را تائید میکند و به ما نشان میدهد شرکتهایی که دو بخش فروش و بازاریابی آنها جدا هستند، رشد بیشتری را نسبت به رقبا دارند. (در بخشهای بعدی این مطلب، بیشتر در مورد این تحقیق صحبت میکنیم.)
با این حساب، احتمالاً بخواهید بدانید که تفاوت دو بخش فروش و بازاریابی دقیقاً چیست و هر کدام چه نقشی را در یک کسب و کار ایفا میکنند؟ در این مقاله بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد.
فروش = محصولی که موجود است را بفروشید
کار بخش فروش ساده است: این بخش باید آنچه موجود است را تبدیل به پول نقد کند. که یعنی سرنخهای فروش را تبدیل به مشتریانی میکند که به شرکت شما پول میدهند و اینکار، با تعامل مستقیم با مشتریان بالقوه برای متقاعدسازی آنها به خرید انجام میشود.
هر تجارتی دارای محصولات و خدمات مشخصی است که باید به فروش برسند. به این منظور، فروشندگان باید یک رابطه نزدیک با مشتری (و گاهی همکاران) داشته باشند، مسیر فروش را هموار کنند، مخالفتهای مشتری را از بین ببرند و در مورد قیمت و شرایط فروش چانه بزنند. معمولاً هم بعد از فروش باید مطمئن شوند که دیگر نیروهای شرکت این نیاز مشتریان را برآورده میکنند.
نگاه بخش فروش از درون به بیرون یک شرکت، یعنی به سمت مشتری است. تمرکز آن بر زمان حال است. و افق دید آن نیز به این هفته، این ماه یا نهایتاً این فصل محدود میشود. دلیل این موضوع هم ساده است: اگر فروش بر زمان حال تمرکز نداشته باشد، هیچ تضمینی بر سود فعلی شرکت وجود نخواهد داشت.
بازاریابی = هم اکنون و در آینده، با مشتریان خود هم سو شوید
هدف معمول بازاریابی این است که مشتریان بالقوه را به محصول یا خدمات شما علاقهمند کند و سرنخ فروش به وجود آورد. بنابراین فعالیتهای آن شامل موارد زیر میشود:
- تحقیق دربارۀ مصرف کنندهها برای شناخت نیازهای بازار
- توسعه محصولات خلاقانه که بتوانند نیازهای فعلی و آینده مشتریان را برآورده کنند
- تبلیغات محصولات و خدمات برای بالا بردن آگاهی و ساختن برند
- قیمت گذاری محصولات و خدمات برای بدست آوردن بیشترین سود در طولانیمدت
پس یک نقش اصلی بخش بازاریابی این است که بازار کار را از نگاه یک مشتری بشناسد که مخاطب شرکت است و کمک کند که شرکت به سمتی حرکت کند که خواستهها و نیازهای مشتری مذکور را در آینده برآورده کند. که یعنی کار بازاریابی این است که یک برند را به سمت بخشهایی از بازار و گروههایی از مشتریان هدایت کند که شرکت بتواند در آنها رقابت کند و سود داشته باشد.
بگذارید سادهتر بگوییم: بازاریاب باید به برند کمک کند تا پیشنهادات، قیمتگذاری و روابط خود را به نحوی تغییر دهد که نیازهای مشتریان را بهتر برآورده کند و در نتیجه، فروش شرکت افزایش یابد.
البته، کار بازاریابان به همین خلاصه نمیشود. بخش مارکتینگ همچنین باید بتواند درک خود از بازار را به صورت ابزارها و تاکتیکهایی در آورد تا به وسیله آنها شرکت بتواند سهم بیشتری از بازار را جذب کند، روابط (معمولاً دیجیتال) را مستحکم کند و سرنخهای فروش بیشتری را ایجاد کند. بازاریابی همچنین میتواند بخش فروش را به بخشی از بازار بفرستد که باید شکار خود را انجام دهد و فشنگهای مورد نظر را در اختیار آنها قرار دهد. البته توجه داشته باشید که وقتی کارکرد بازاریابی فقط در کمک به تیم فروش در زمان حال خلاصه شود، کسب و کار شما آینده را از دست خواهد داد.
بدون بازاریابی، فروش ضربه خواهد خورد
حتی بهترین شکارچی هم نمیتواند با شلیک تیرهای مشقی به سمت هدفهای بیفایده، برای شام خانوادۀ خود چیزی دست و پا کند. (میدانم، ما که قصد شکار کسی را نداریم. ما خدماتی با ارزش را به آن آدمهایی ارائه میدهیم که قدرشان را بدانند.)
بازار مدام در حال تغییر است و این موضوع میتواند فروش را تحت تاثیر قرار دهد. و اینجاست که بازاریابی نقش مهمی را ایفا میکند. بخش مارکتینگ باید شرکت را برای این تغییرها آماده کند و به شکارچیان آن (یا همان فروشندگان) کمک کند که بفهمند کجاها باید شکار کنند و مهمات درست را هم در اختیارشان بگذارد.
اگر قرار باشد که بازاریابی فقط مهمات امروز را تهیه کند، چطور قرار است بفهمیم که صنعت ما به کدام سمت حرکت میکند و چگونه باید نسبت به این موضوع واکنش نشان دهیم؟ و به این ترتیب است که رشدِ کسب و کار ما محدود خواهد شد.
اما بازاریابی و فروش دو بخش جداگانه هستند
اصلاً قرار نیست که یک نفر مسئولیت هر دو بخش بازاریابی و فروش را به عهده داشته باشد. چرا؟ چون تمرکز بر زمان حال و پیش بردن فروش نیاز به مهارتهایی دارد که چندان با نگاه رو به آینده و مشتریمحور بخش بازاریابی همخوانی ندارند.
بگذارید کمی بیشتر در این مورد توضیح بدهیم:
معمولاً تیم فروش احساس میکند که درک خوبی از مشتریان و نیازهایشان دارد. اما این نگاه آنها کمی با واقعیّت فاصله دارد. چرا؟ چون مشتری همیشه در پسزمینه مکالمات فروش، میتواند تلاش فروشنده برای ترغیب خود را حس کند. در نتیجه، هیچوقت به طور کامل و شفاف در مورد نیازها و خواستهها خود حرف نخواهد زد.
برای اینکه یک شرکت واقعاً بتواند رشد داشته باشد، کسی باید از پنجره به بیرون نگاه کند و ببیند که شرکت در آینده باید به چه سمتی حرکت کند. در بسیاری از شرکتها، معمولاً وظیفه این بخش بر گردن مدیر اصلی است و نقش بازاریابی صرفاً همراهی تیم فروش است. اما وقتی که یک شرکت رشد میکند، مدیریت به تنهایی تبدیل به یک شغل دائمی میشود و ممکن است نقش استراتژیک مارکتینگ به فراموشی سپرده شود.
یک تحقیق جالب در مورد تاثیر بازاریابی در رشد شرکت
بگذارید برای اینکه اهمیّت جدا بودن دو بخش بازاریابی و فروش را بهتر درک کنید، نتایج یک تحقیق در این زمینه را با شما به اشتراک بگذاریم. این تحقیق که در اواخر سال 2011 توسط دانشگاه تکزاس آمریکا انجام شد، به بررسی نزدیک به 200 مدیر از کسب و کارهای میانۀ بازار در 27 صنعت مختلف پرداخته و نتایج جالبی در این زمینه یافته است.
اینجا قرار است به یکی از نتایج جالب این تحقیق نگاه کنیم: بازاریابی یک نقش کلیدی در رشد شرکتها ایفا میکند. وقتی یک شرکتT در تیم مدیریتی خود از افرادی با تجربه در زمینۀ مارکتینگ بهره میبرد، رشد بیشتری را تجربه خواهد کرد و حتی در تبدیل فرصتها به واقعیّت هم بهتر عمل میکند. به علاوه چنین شرکتی حتی در شناسایی تاثیر روشهای بازاریابی و تبلیغات خود هم مهارت بیشتری دارد و در نتیجه میتواند بازدهی بیشتری از برنامههای مارکتینگ خود داشته باشد. البته این موضوع تا حدی در مورد آن شرکتهایی که هر چند بازاریابان با تجربه ندارند، اما از اصول مارکتینگ پیروی میکنند هم صادق است.
اما با وجود تاثیر بالای بازاریابی در رشد، 59% از شرکتهای مورد بررسی، اصلاً بخشی به اسم بازاریابی در شرکت خود نداشتند.
(پیشنهاد میکنم در صورتی که به زبان انگلیسی تسلط دارید، نتایج این تحقیق در زمینه بازاریابی و فروش را به هیچوجه از دست ندهید.)
جدول تفاوت های بازاریاب و فروشنده
خب، حالا بیایید یکبار دیگر به وسیله جدول و با جزئیات به بررسی فرق بین بازاریابی و فروش بپردازیم.
موضوع | فروشنده | بازاریاب |
محصول | من محصولی دارم که قصد فروش آن را دارم. پس کارم متقاعد کردن مشتری به خرید است. | من طیفی از محصولات دارم و هدفم این است که مطمئن شوم با نیاز مشتریان همخوانی دارند. |
قیمت | قیمت معمولاً بزرگترین مانع برای فروش است. همیشه مشتریان به من میگویند که قیمتهای ما از رقبا بالاتر است. | من باید ارزش کالا را بشناسم، بفهمم که مشتری چه میخواهد و چقدر حاضر است بابت آن هزینه کند. من میخواهم مطمئن شوم که ما پولی را از دست نمیدهیم. |
پیشنهادات | از نظر من، پیشنهاداتی که مربوط به محصول هستند و تخفیف ارائه میدهند، بیشترین تاثیر را دارند. | پیشنهادات باید واکنشی مثبت از مخاطبان هدف بگیرند، که یعنی هر کسی که میتواند تصمیم خرید محصولات ما را بگیرد. |
مخاطبان | در اکثر مواقع، من ترجیح میدهم با خریدار صحبت کنم - یعنی کسی که سفارش را میدهد. کار من بیشتر تعامل یک به یک است. | مخاطبان من میتوانند گسترده باشند و علاوه بر خریداران شامل افراد تصمیمگیرنده و تاثیرگذار هم میشوند. این میتواند کاربر نهایی باشد یا مدیران شرکتها. |
افق دید | من بر اساس فروش هفته و ماه قضاوت میشود. من باید محصول را در سریعترین حالت ممکن بفروشم. | نگاه من طولانیمدت است و همیشه به این فکر میکنم که کسب و کار ما ظرف یک یا دو سال کجا خواهد بود. |
شهرت برند | من نماینده شرکت هستم. وقتی آدمها به برند ما فکر میکنند، به یاد من خواهند افتاد. | برای من، تبدیل شدن به یک برند یعنی فرصتی استثنایی برای شرکت ما. اگر بتوانیم شهرت خوبی پیدا کنیم، فاصله زیادی از رقبا میگیریم. |
استراتژی | استراتژی من این است که محصول را از درِ شرکت بیرون بفرستم. بله، کار اصلی من فروش محصولات است. | استراتژی من این است که کاربران را به سمت شرکت جذب کنم. من میخواهم علاقه آنها به شرکت ما و محصولاتمان را زیاد کنم. |
فعالیتها | قانع کردن مشتری به خرید برای رفع نیازهایش | تحلیل بازار، تبلیغ، فروش، روابط عمومی، خدمات و رضایت مشتری |
پیشنهاد به کسب و کارهای تازه: بر روی فروش تمرکز کنید
بهترین راه برای کسب و کارهای تازه و استارتاپها این است که بر روی فروش تمرکز کنند. به خصوص، تمرکز بر اینکه برای شروع کاربرانی را جذب و آنها را راضی به استفاده از سرویس خود کنند. شاید بد نباشد که صحبتهای جسیکا لیوینگستون را در این زمینه بخوانیم. تخصص او، کمک به استارتاپها برای شروع کسب و کاری موفقیّت است:
تجربه به من نشان داده که گاهی موسسان یک شرکت نمیخواهند با کمبودهای محصول خود روبرو شوند و سختیِ ایجاد یک استارتاپ را قبول کنند. در نتیجه ترجیح میدهند یک رویکرد وسیع و سطحی به اسم "بازاریابی" را پیش بگیرند. چرا که نمیتوانند با واقعیت کار و حقایق ناخوشایندی که صحبت با کاربران به آنها نشان میدهد، روبرو شوند.
بنابراین پیشنهادم این است که همیشه یک محصول واقعاً خوب تولید کنید و بعد خودتان به صورت دستی به دنبال مشتری بروید. البته، این دو مسیر ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. که یعنی شما باید مخاطبان اولیهای داشته باشید تا بتوانید یک محصول واقعاً خوب را تولید کنید. بنابراین تمرکز بر یک مسیر باریک و عمیق برای فروش و سپس بازاریابی، نه تنها موثرترین روش برای بدست آوردن مشتری است، که بدون آن استارتاپ شما خواهد مرد.
نتیجهگیری در مورد دو مفهوم بازاریابی و فروش
همانطور که در این مقاله دیدیم، یک کسب و کار موفق به خوبی بین فروش و مارکتینگ تمایز قائل است و در عین حال، ارتباط خوبی را بین این دو بخش حفظ میکند. بگذارید یک بار دیگر به مهمترین ویژگیهای هر دو بخش نگاه کنیم:
تمرکز فروش بر زمان حال است و هدف آن فقط سود لحظه است. این بخش است که باید بقای شرکت را در بازار تضمین نماید. اما بازاریابی یک نگاه بلندمدت دارد و هدف آن مشخص کردن مسیر شرکت و ایجاد علاقه در بازار برای محصولات شرکت است. به این ترتیب، میتوان مطمئن بود که شرکت در جهت رشد و بازارهای بهتر حرکت خواهد کرد.