هوش هیجانی (Emotional Intelligence) را میتوان یکی از رایجترین مُدهای مدیریتی دهههای اخیر دانست.
شاید کمتر اصطلاحی را بتوان در حوزهی مدیریت و روانشناسی یافت که به اندازهی هوش هیجانی، همزمان از یک سو مفاهیم ارزشمند و عمیق را در خود جای داده و از سوی دیگر، به صورت گسترده در قالب حرفها و توصیهها و ادعاهای غیرعلمی، رواج یافته و تکثیر شده باشد.
ما در درس هوش هیجانی میکوشیم با استناد و استفاده از ابزارها، مقالهها و تحقیقات معتبر، ضمن تلاش برای حفظ سطح علمی مطالب، تا حد امکان مباحث زیرمجموعهی هوش هیجانی را به شکلی کاربردی و قابل استفاده، ارائه کنیم.
دوره هوش هیجانی متمم را میتوانید مکمل درسهای #مذاکره، #آموزش فروش و #مهارت ارتباطی در نظر بگیرید.
تاریخچه هوش هیجانی و توجه به اهمیت آن
اگر منظورمان صرفاً توجه به نقش و اهمیت هیجان و احساسات در رفتار و #تصمیم گیری باشد، باید بگوییم که هوش هیجانی چند هزار سال (حداقل در حد یونان باستان) قدمت دارد.
تعریف طبع چهارگانه برای انسان و بهکار بردن مفاهیمی مثل خُلق، نمونههایی از توجه به نقش هیجانات در رفتار و تصمیم انسان هستند.
طی یک قرن اخیر هم، در زمینهی هیجانات و نمایش آنها در قالب زبان بدن و چهره و رفتار، و نیز پاسخهای هیجانی بدن انسان، مطالعات گستردهای انجام شده که چارلز داروین و پل اکمن از پیشتازان آن بودهاند.
نقش احساسات در تصمیم گیری هم، چیزی است که در تحقیقات متعدد، از جمله کارهای دنیل کانمن و همکارانش، مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است.
بنابراین میتوانیم بگوییم هوش هیجانی تلاش برای تعریف یک چارچوب جدید بر اساس دانستههای قبلی است و نه خلق یک علم جدید.
اما اگر بخواهیم تاریخچه هوش هیجانی را بر اساس به کار بردن این اصطلاح و ترویج آن بسنجیم و بررسی کنیم، میتوانیم بگوییم هوش هیجانی با پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John D. Mayer) در سال ۱۹۹۰ آغاز شده و در ادامه توسط کسانی مانند دنیل گلمن و بار-اُن توسعه و رواج یافته است.
امروزه پس از گذشت سه دهه، موضوعاتی مانند کاربرد هوش هیجانی در مدیریت و رهبری سازمانی، از جمله مباحث شناختهشده و جاافتاده در بسیاری از دورههای MBA و مدیریت کسب و کار محسوب میشوند.
با وجودی که ما در بحث تعریف و اهمیت هوش هیجانی به جزئیات بیشتری در اینباره میپردازیم، اما فعلاً در حد معرفی، مطالعهی چند جمله از جان مایر میتواند روشنگر و راهگشا باشد (+):
هوش هیجانی چیست؟
از منظر علمی، هوش هیجانی یعنی توانایی دریافت دقیق هیجانات خود و دیگران؛ درک اینکه عواطف و هیجانات ما حامل چه پیامی دربارهی رابطهمان با دیگران هستند؛ و مدیر عواطف و هیجانات خود و دیگران.
چنین تعریفی الزاماً شامل صفاتی مانند خوش بینی، آغازگر بودن و اعتماد به نفس – که برخی تعریفهای رایج به آنها اشاره میکنند – نمیشود.
هوش هیجانی: دانش یا مهارت؟
این نکته را باید همواره به خاطر داشته باشیم که هوش هیجانی هنوز تا تبدیل شدن به یک دانش با چارچوب مشخص و مفهوم پردازی شفاف، فاصلهی بسیاری دارد.
در درسهای آتی خواهیم دید که مدلهای متعددی دربارهی هوش هیجانی ارائه شدهاند که چندان با یکدیگر همخوان نیستند و دربارهی ابعاد هوش هیجانی اتفاقنظری وجود ندارد.
ضمناً این حوزه، بخش مهمی از داشتههای خود را از سایر حوزههای علوم استخراج کرده است.
به عبارت دیگر، آنچه تحت عنوان هوش عاطفی یا هوش هیجانی میخوانیم و میآموزیم و میآموزانیم، عموماً گردآوری شده از حوزههای مختلف روانشناسی و رفتارشناسی است.
از سوی دیگر، این را هم به خوبی میدانیم که تأکید همهی بزرگانی که در زمینهی هوش هیجانی کار کردهاند، این بوده که افزایش هوش هیجانی عملی است و تلاش و تمرین برای بهبود هوش هیجانی، کاملاً قابل دفاع است.
با مجموع این توضیحات، میتوانیم هوش هیجانی را در ذهن خود، مهارتی تصور کنیم که بر پایهی دستاورد رشتههای مختلف علمی، و تلاش محققان میانرشتهای، توسعه یافته است.
EI یا EQ؟ کدام درست است؟
در متنها و سخنرانیهایی که دربارهی هوش هیجانی میخوانیم و میشنویم، دو اصطلاح EQ و EI هم زیاد دیده میشوند.
اصطلاح EI مخفف Emotional Intelligence است و از نخستین روزهایی که مفهوم هوش هیجانی مطرح شد، استفاده از آن رواج یافت. معمولاً نوشتهها و مقالههای رسمی، استفاده از EI را ترجیح میدهند.
اصطلاح EQ کمی تجاریتر است و به تقلید از ضریب هوشی یا IQ (مخفف Intelligence Quotient) ساخته شده است.
وقتی EI را به کار میبریم، منظورمان هوش هیجانی به شکل کیفی است (مثلاً به صورت کاملاً کیفی، از اصطلاحهای هوش هیجانی بالا و هوش هیجانی پایین، یا اهمیت هوش هیجانی حرف میزنیم؛ بدون اینکه منظورمان واقعاً مقدار عددی هوش هیجانی باشد).
اما اگر از EQ استفاده میکنیم، قاعدتاً منظورمان این است که هوش هیجانی را به شکل یک شاخص عددی مد نظر داریم. اگر شاخص واضح و پرسشنامه شفافی را تعیین نکرده باشیم و صرفاً مدام EQ را در برابر IQ قرار دهیم، میتوان گفت در حال استفادهی تجاری از این بحث علمی هستیم.
دانشمندان بزرگ در زمینهی هوش هیجانی
هوش عاطفی یا هوش هیجانی را میتوان زیرمجموعهای از روانشناسی مثبت گرا دانست که دانشمندان بسیاری از جمله پیتر سالووی (Peter Salovey)، رووِن بار-اون (Reuven Bar-on)، دانیل گلمن و مارتین سلیگمن برای توسعهی آن زحمت کشیدهاند.
البته هوش هیجانی منتقدانی هم داشته که معمولاً به تجاریشدن بیش از حد این حوزه و فاصله گرفتن آن از فضای آکادمیک بدبین یا معترض بودهاند.
ادوین لاکه (Edwin Locke)، از جملهی دانشمندان بزرگی است که معتقدند هوش هیجانی، میتواند گمراهکننده باشد. لاکه توضیح میدهد که در حوزهی روانشناسی، ابزارها و مفاهیم دقیقتر و ارزشمندتری هستند که همان کارکردهای هوش هیجانی را دارند، اما قابل تعریف، قابل سنجش و قابل توسعه هستند. به همین علت، لازم نبوده چنین مفهوم مبهمی بهکار گرفته شود.
توجه به این اختلافنظرها، باعث میشود در مطالعه و یادگیری هوش هیجانی، برای رویارویی با اختلاف نظر در تعریف هوش هیجانی و کارکردها و کاربردهای هوش هیجانی آمادگی داشته باشیم و بدون درگیر شدن با این اختلافها، آنچه را برای کار و زندگی خود لازم داریم، از میان حرفها، دیدگاهها، مطالعات و کتابها، برداریم و بهکار بگیریم.