مجموعه اشعار عطار نیشابوری
در این مطلب گزیده ای ای از اشعار، رباعیات، تک بیتی، دو بیتی عطار نیشابوری را به مناسبت 25 فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری گردآوری کرده ایم.
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن بـه جمال خویشتن مشکل مایک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش کـه کوزهها کنند از گل ما
هر کـه از ساقی عشق تو چو من باده گرفت
بی خود و
بی خرد و
بی خبر و
حیران شد!
جانا مرا چه سوزی، چون بال و پر ندارم
خون دلم چه ریزی، چون دل دگر ندارم…
اشعار تک بیتی عطار نیشابوری
اي جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
گر ز من بیزار گردد هرچه هست
نیست از تو روی بیزاری مرا….
گفتی مرا چو جویی در جان خویش یابی
چون جویمت کـه در جان، بس بی نشان نشستیبرخاست ز امتحانت یکبارگی دل من
من خود کیم کـه با من در امتحان نشستیتا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی
مر وی را در جهان بس عاشقانند
کـه بر وی هر زمان جانها فشانندنمی خواهند چیزی جز لقایش
ز خود فانی و باقی در بقایشسراسر از شراب عشق سرمست
همه ی در عشق او جان داده از دست
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
در افتادی به دریای حقیقت
مشو غافل همی زن دست و پایی
شعر بلند و عاشقانه
عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست
چون گذشتی از دو عالم هیچ کس را بار نیست
هردو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پای
تا رسی آنجا کـه آنجا نام و نور و نار نیست
انچه میجویی تویی و آنچه میخواهی تویی
پس ز تو تا انچه گم کردی ره بسیار نیست
جان چو در جانان فرو شد جمله جانان ماند و بس
خود بـه جز جانان کسی را هیچ استقرار نیست
جمله این جا روی در دیوار جان خواهند داد
گر علاجی هست دیگر جز سر و دیوار نیست
گر تو باشی گنج نی و گر نباشی گنج هست
بشنو این مشنو کـه این اقرار با انکار نیست
تا دل عطار بیخود شد درین مستی فتاد
بیخودی آمد ز خود او نیست شد عطار نیست
بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم
هرچه تو نِه اي جانا، من ز جمله بیزارمهمچو شمع میسوزم همچو ابر می گریم
همچو بحر میجوشم، تا کجا رسد کارم…
شعر دو بیتی برای عشق
عشق جانان همچو شمعٖم از قدم تا سر بسوخت
مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوختعشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود
آتش سوزنده بـر هم عود و هم مجمر بسوخت
اگر دوزخ را بـه من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق،
خود وی را صد بار
سوخته اسـت.“تذکره الاولیا”
آواز بـه عشق در جهان خواهم داد
پس شرح رخ تو بیزبان خواهم دادچون زَهره ندارم کـه بـه روی تو رسم
بر پای تو سر نهاده جان خواهم داد
چه سازم کـه سوی تو راهی ندارم
کجایی کـه جز تو پناهی ندارممگردان ز من روی و با راهم آور
کـه جز عشق رویی و راهی ندارم!
عشق جمال جانان، دریای آتشین اسـت
گر عاشقی، بسوزی، زیرا کـه راه این اسـت …
تا عشق تو در بین جان اسـت
جان بر همه ی چیز کامران اسـت…
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کینامد گه ان آخر کز پرده برون آیی
ان روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
اشعار دو بیتی این شاعر
جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی
من بر کنار رفتم تو در بین نشستیگر جان ز من ربودی الحمدلله ای جان
چون تو به جای جانم بر جای جان نشستی
تا در تو نظر کردم، رسوای جهان گشتم
آری، همه ی رسوایی اوّل ز نظر خیزد!
حریفی میکنم با هفت دریا
ولیکن زور یک شبنم ندارم
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﯽ ﺟﺎﻥ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺧﺮﻡ ﮐﯽ ﺷﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮐﺲ ﻧﻨﮕﺮﯼ ﮐﺲ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﺪﻡ ﮐﯽ ﺷﻮﺩ
بي ياد حضور تو زماني كفرست حديث زندگانی
صد جان و هزار دل نثارت ان لحظه كه از درم برانی
یک دیگر را شاید ار یاری کنیم پادشاهی را طلب کاری کنیم»
پس همه ی با جایگاهی می آمدند سر بـه سر جویای شاهی آمدند
نه نه، كه بـه جز تو كس نبيند چون جمله تويي بدين عيانی
در عشق تو گر بمرد عطار شد زنده دايم از معانی