شعر بهاری و نوروزی در وصف عید نوروز و سال جدید
سالی در راه است
سالی پر برکتسالی که اگر خواهی
نیست در آن حسرتبرف ها آب شدند
غصه ها از ما دوریک دل خوش دارم
که شده سنگ صبورتو در این خانه تکانی بتکان
هر چه از درد حکایت میکردبگذار پاک شوی از غم ها
خالی شوی از دوده ی درد
میلاد جانمحمدی
—
باد نوروزی همی در بوستان بت گر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
در این بهار دل انگیز ؛ مزرع سینه اتان از سبزه ي محبت ؛ سبز و خرم باد
یادت همه ی روز خوشتر از عید کاین منشا شادی جهان اسـت
در این بهار سبز و روح بخش، امیداست:
نظر مهر ربوبیت در دل تان بر دوام
بر بساط عافیت آرام
کارهایتان بر نظام
دولتتان تمام
و روز و نوروزتان فرخنده در ایام باشد.
سبزترین و دلنوازترین تبریکات خودرا تقدیم حضورتان می نمایم.
دلتان درنظر حق شادان و جانتان بـه مهر ازل، نازان باد.
شعر بهاری و نوروزی در وصف عید نوروز
چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسارخاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بی شماردوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرما بوی بهاربادگویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنارارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوارتا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنارراست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
فرخی سیستانی
—
هنگام بهار اسـت و جهان چون بت فرخار
خیز اي بت فرخار بیار آن گل بیخار
در پرتو الطاف ایزد منان ؛
نوروز فرخنده بر روزگار خرمتان مبارک
و
بهار شوق انگیز بر قامت سبز وجودتان
شکوفه باران باد.
لبتان پر خنده
قلبتان از مهر آکنده
دولتتان پاینده
ونوروزتان فرخنده باد
شعر بهاری و نوروزی در وصف عید نوروز
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شودباغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود
باد همچون طبله عطار پر عنبر شودسوسنش سیم سپید از باغ بردارد همی
باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شودروی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشواره هر درختی رسته گوهر شودچون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز
گه برون آید ز میغ و گه به میغ اندر شودافسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند
باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین پر شودروز هر روزی بیفزاید چو قدر شهریار
بوستان چون بخت او هر روز برناتر شود
—
خوشا طلیعه نوروز
خوشا بهار کـه پیغام آشتی با اوست
نظر کنید کـه هنگام آشتی با اوستخوشا طلیعه نوروز خانگی یاران
خوشا طلیعه کـه فرجام آشتی با اوستحدیث باد بـه گوش درخت اگر گفتی
بـه هوش باش کـه خود نام آشتی با اوستشکوفه بر سر پیمان خویش میمانَد
و جشن ساده ایام آشتی با اوستبـه رسم گل نچشیدی اگر حرامت باد
شراب وصل کـه انجام آشتی با اوستمیان عهد تو و من اگر خلاف افتد
خوشا نسیم کـه اعلام آشتی با اوست
” غلامحسین عمرانی “
شعرهای بهاری زیبا برای عید نوروز
از شهریار شعر ایران، استاد شهریار:
از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم
استاد شهریار:
ای وطن آمده بودم به سلام نوروز
مگرم کوکب اقبال تو تابد پیروز
آمدم در پی آن کوکب آفاق افروز
لیک از این غمکده رفتم همه درد و همه سوز
دگر ای مادر غمدیده بخون زیور کن
جشن نوروز بهل، شیون شهریور کنالبته ایشان در قطعه دیگری نیز که با عنوان «مهمان شهریور» سروده، به بیرون رفتن قوای اشغالگر شوروی از خاک ایران در سال 1325 اشاره میکند و از خروج «مهمان ناخوانده» شادمان چنین می فرماید:
خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می رود
آن نمک نشناس بشکسته نمکدان می رود
از حریم بوستان باد خزانی بسته بار
یا سپاه اجنبی از خاک ایران میرود
قحط و ناامنی و بیماری و فقر آورده است
گو بماند زخم، باز از سینه پیکان میرود
—
شعر از فریدون مشیری
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
—
خیام:
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است
—
نظامی گنجوی:
بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
—
شعر زیبای نوروز
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
احمد شاملو
—
سعدی شیرازی:
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
—
فروغی بسطامی:
عید آمد و مرغان رة گلزار گرفتند
وز شاخة گل داد دل زار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه کشان ساغر سرشار گرفتند
—
سنایی غزنوی:
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
—
حافظ شیرازی:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
—
مولانای بلخی:
اندر دل من مها دل افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
—
جامی و عید نوروز
بگشا نقاب از رخ باد بهاران
شد طرف چمن بزمگه باده گساران
شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند
رو سوی تماشای چمن لاله عذارن
در موسم گل توبه ز می دیر نپاید
گشتند در این باغ و گذشتند هزاران
بین غنچه نشکفته کهآورد به سویت
سربسته پیامی ز دل سینه فگاران
—
شعر فرخی سیستانی درمورد عید نوروز
چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار
تا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
—
شعر حافظ درمورد عید نوروز
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید
—
خوشا بهارا … (ملک الشعرای بهار)
خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا
خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا
خوشا سرود نو آیین و ساقی سرمست
که ماه موی میانست و سر و سیم تنا
خوشا توانگری و عاشقی به وقت بهار
خوشا جوانی با این دوگشته مقترنا
خوشا مقارن این هر سه خاطری فارغ
زکید حاسد بدخواه و خصم راه زنا
خوشا شراب کهن در سبوی گردآلود
که رشح باران بسترده گردش از بدنا
خوشا مسابقهٔ اسب های ترکمنی
کجا چریده به صحرای خاص ترکمنا
درازگردن و خوابیده دم و پهن سرین
فراخ سینه و بالابلند و نرم تنا
بزرگ سم و کشیده پی و مبارک ساق
بلندجبهه و محجوب چشم و خوش دهنا
به فصلی ایدون کز خاربن برآید گل
نواخت باید برگل سرود خارکنا
—
نوروز بزرگم بزن اي مطرب امروز
زیرا کـه بود نوبت نوروز بـه نوروزکبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدندبادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند
” منوچهری “
—
رعد همی زند دُهل ؛ زنده شده اسـت جزء و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشدآنکـه ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشدلطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گرچه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
” مولانا “