ارسطو به ما یادآوری میکند که تمام نظریات راجع به عدالتِ توزیعی تبعیضآورند
امروزه، وقتی ما موضوع عدالت توزیعی را مورد بحث قرار میدهیم اصولاً با مفاهیمی چون توزیع درآمد، دارایی و فرصتها روبهرو میشویم. از دیدگاه ارسطو، عدالت توزیعی اساساً راجع به پول نیست بلکه به مقام و افتخارات مربوط میشود. از نظر او پرسش این است که چه کسی حق دارد فرمان براند؟ و اینکه اقتدار سیاسی چگونه باید توزیع شود؟
در نگاه اول، پاسخ بدیهی به نظر میرسد؛ البته که به طور برابر و همانگونه که هر فردی یک رأی دارد. هر شیوهی دیگری، تبعیضآمیز خواهد بود. با این حال، ارسطو به ما یادآوری میکند که تمام نظریات راجع به عدالتِ توزیعی تبعیضآورند. پرسش این است که کدام تبعیضات عادلانه هستند؟ و پاسخ این پرسش البته وابسته به هدفِ فعالیت مورد پرسش است.
بنابراین، قبل از اینکه بتوانیم بگوییم که حقوق و اقتدار سیاسی چگونه بایستی توزیع گردد، باید در پی روشن ساختن هدف یا غایت سیاست باشیم. ما باید بپرسیم که همکاری سیاسی به خاطر چیست.
این پرسش به نظر پرسشی بیپاسخ است. اجتماعات سیاسی متفاوت دغدغهی امور متفاوتی را دارند. بحث راجع به هدف یک فلوت یا هدف یک دانشگاه بحث یکسانی است. بهرغم وجود ناهمخوانی حاشیهای، اهداف این دو به طور کم و بیشی محدود و مشخص میباشند. هدف یک فلوت به تولید موسیقی و هدف یک دانشگاه به آموزش مربوط است. پرسش این است که آیا ما در واقع میتوانیم هدف یا غایت یک فعالیت سیاسی را در معنای راستین آن تعیین کنیم؟
این روزها، ما به سیاست به عنوان چیزی که دارای نوعی هدف خاص و اصولی میباشد نمیاندیشیم بلکه سیاست را موضوعی میدانیم که بر روی اهداف متنوع مورد حمایت شهروندان باز است. آیا به همین سبب نیست که ما انتخابات داریم؟ در انتخابات، مردم میتوانند در هر زمان ممکن، آن اهداف و غایاتی را که دنبال میکنند به طور جمعی انتخاب کنند. وابسته دانستن پیشینی هر هدف یا غایتی به جامعه سیاسی مانند این خواهد بود که حق شهروندان جهت تصمیمگیری برای خودشان را پیشاپیش کسان دیگری اعمال کرده باشند. افزون بر این، چنین امری، خطر تحمیل کردن ارزشهایی را که همه در آن سهیم نیستند نیز به همراه خواهد داشت. بیمیلی ما به ارتباط دادن سیاست به یک هدف یا غایت معین، بازتابکننده نوعی نگرانی برای آزادی فردی است.
ارسطو مبحث فوق را اینگونه نمیبیند. از دید ارسطو، هدف سیاست این نیست که قالبی از حقوق را پدید آورد که در میان اهداف گوناگون، خنثی و بیطرف باشد. به باور ارسطو هدف سیاست ساختن شهروندان خوب و پرورش منش نیک است.
هر دولت ـ شهری که به راستی دولت ـ شهر باشد و صرفاً نام آن را یدک نکشد باید همت خود را وقف هدف تشویق به خوبی کند. در غیر این صورت، یک همکاری سیاسی به نوعی ائتلاف صرف نزول خواهد کرد... در غیر این صورت، قانون هم تنها به یک میثاق تبدیل میشود... "قانون به جای اینکه آنگونه که بایسته است نوعی قاعدهی زندگی باشد که میخواهد اعضاء یک دولت ـ شهر را خوب و عادلانه بار آورد" به ضامن حقوق افراد در برابر یکدیگر تبدیل شده است.
ارسطو، آنچه را که او، دو مدعی اصلی اقتدار سیاسی میداند، یعنی الیگارشها (جرگهسالارها) و دموکراتها (مردمسالارها)، مورد نقد قرار میدهد. او میگوید که هر انسانی یک ادعا دارد اما این ادعا، تنها یک ادعای نسبی است. الیگارشها مدعیاند که آنها یعنی آن جرگهی ثروتمند جامعه باید حکومت کنند. دموکراتها مدعی هستند که تنها معیار شهروندی و اقتدار سیاسی باید همان معیار آزاد بودن انسان در روز زایش باشد. هر دوی این گروهها در ادعای خود اغراق میکنند زیرا هر دو دچار بدفهمی از هدف یک جامعهی سیاسی شدهاند.
الیگارشها در اشتباه هستند چون جامعهی سیاسی تنها به این منظور نیست که از اموال و داراییها حفاظت کند یا باعث پیشرفت و شکوفایی اقتصادی شود. اگر اینچنین بود آنگاه صاحبان دارایی، شایسته بیشترین بهرهمندی از اقتدار سیاسی میشدند. دموکراتها هم به سهم خود ناروا میگویند زیرا جامعه سیاسی تنها به این منظور پدید نمیآید که خود را تسلیم رأی اکثریت کند. منظور ارسطو از اکثریت آن چیزی است که ما آن را عوام یا عموم مردم مینامیم. او این عقیده را که میگوید هدف سیاست عبارت از ارضای اولویتهای اکثریت میباشد رد میکند.
هر دو طیف بالا، والاترین هدف همکاری سیاسی را که از نظر ارسطو پرورش فضیلت شهروندان است نادیده میگیرند. هدف یک دولت این نیست که "به نوعی ائتلاف برای دفاع متقابل بیندیشد... یا مبادلات اقتصادی را تسهیل کند و مراودات آن را شکوفا سازد." از نظر ارسطو، سیاست، بالاتر از این است. سیاست از منظر او یادگیری این مطلب است که چگونه یک زندگی خوب و نیکو داشته باشیم. هدف سیاست چیزی کمتر از این نیست که انسانها را توانا سازد تا قابلیتها و فضیلتهای ویژه انسانی خود را توسعه دهند، راجع به خیر و رفاه عمومی خود تصمیم بگیرند، به دادگری عملی دست یابند، در ارادهی خود سهیم شوند، به سرنوشت جامعه خود به عنوان یک کل توجه داشته باشند.
ارسطو، اَشکال کوچک دیگر همکاری مثل معاهدات دفاعی و توافقات تجاری آزاد را تأیید میکند ولی اصرار دارد که همکاری اینچنینی به جوامع سیاسی راستین نمیانجامد. او علت این امر را در آن میبیند که اهداف آنها محدودند. سازمانهایی مثل ناتو و نفتا و دبلیو تی او، تنها با امنیت و تبادل اقتصادی سروکار دارند. اینها، یک شیوهی مشترک زندگی که شخصیت مشترکین خود را شکل دهد نمیسازند. چنین بیانی را میتوان در مورد یک شهر یا یک دولت که تنها نگران امنیت و تجارت هستند و نسبت به آموزش اخلاقی و مدنی اعضا خود دغدغهای ندارند به کار گرفت. به نقل از ارسطو "اگر روح حاکم بر تعامل اعضای جامعه بعد از اینکه دور هم جمع شدند هنوز همان است که در زمان زندگی انفرادی بود پس تجمع آنها را نمیتوان به راستی نوعی دولت ـ شهر یا جامعه سیاسی نامید."
"یک دولت ـ شهر عبارت از یک گردهمایی برای اسکان بر یک سرزمین مشترک، یا جلوگیری از بیعدالتیهای متقابل یا تسهیل مبادلات نیست." هرچند، این شرایط برای یک دولت ـ شهر ضروری هستند ولی کافی نیستند. "هدف و غایت یک دولت ـ شهر عبارت از زندگی خوب و سعادتمند میباشد، و نهادهای مربوط به زندگی اجتماعی، ابزارهایی برای رسیدن به آن هدف هستند."
اگر وجود جامعه سیاسی به منظور توسعهی زندگی خوب و نیکو میباشد پس، پیامدهای توزیع مناصب و افتخارات چه هستند؟ آنچه راجع به فلوتها گفته شد راجع به سیاست هم میتوان گفت: استدلال ارسطو از اهداف خوبیها تا شیوه توزیع مناسب آنها را دربرمیگیرد. "آنهایی که بیشترین کمک را به یک چنین جامعهای میکنند" کسانی هستند که در فضیلت مدنی برترین میباشند و در ملاحظه خیر و رفاه عمومی بهترین هستند. آنهایی که در کمال مدنی عالیترین میباشند (نه آنهایی که ثروتمندترین، فراوانترین از نظر تعداد یا زیباترین هستند) عبارت از کسانی هستند که شایستگی بیشترین بهره از شناخت و نفوذ سیاسی را دارند.
از آنجا که هدف سیاست، زندگی نیکو است لذا بایستی عالیترین مناصب و افتخارات را به کسانی مثل دولتمردان یونانی داد که در فضیلت مدنی بزرگترین هستند و در تشخیص خیر و رفاه عمومی بهترین میباشند. ملاحظات عوام هم باید تا حدودی موضوعیت داشته باشند. ولی بزرگترین نفوذ بایستی از آن کسانی باشد که برای تصمیمگیری راجع به اجازه جنگ با اسپارتها و زمان و چگونگی آن، دارای شرایط شخصیتی و قضاوتی مناسب هستند.
دلیل اینکه افرادی نظیر دولتمردان آتنی (و آبراهام لینکلن) بایستی عالیترین پست و افتخار را داشته باشند صرفاً این نیست که آنها با وضع سیاستهایی خردمندانه، وضعیت رفاهی مرم را بهتر خواهند کرد. بلکه این هم هست که جامعهی سیاسی دستکم تا حدودی به این خاطر وجود دارد که فضیلت مدنی را مفتخر شمرد و به آن پاداش دهد. دادن افتخار و پاداش عمومی به آنهایی که برتریهای مدنی از خود نشان میدهند به نقش آموزشی شهر به درستی کمک میکند. در اینجا، یک بار دیگر دیده میشود که دو بُعد غایتگرایانه و افتخاری موضوع عدالت چگونه همراه میشوند.