روش هایی برای شناخت درست روابط در خانواده
ساختار خانواده، استخوان بندی آن را تعیین می کند. پدر، مادر، فرزندان و سلسله مراتب میان آنان و نیز ارتباطی که با نسل های قبلی (پدربزرگ، مادربزرگ) و بعدی (نوه ها) برقرار می شود همه در یک ساختار قابل تعریف و مشخص گنجانده می شود که شمای سطحی آن شبیه چیزی است که در شجره نامه های خانوادگی می بینیم. به این ترتیب در ساختار یک خانواده و نگاه به آن نسل های قبلی و بعدی خانواده موجود نیز باید در نظر گرفته شوند و بخصوص توجه به الگوهای تکراری رابطه ای که در این نسل ها دیده می شود از اهمیت تشخیصی و درمانی زیادی برخوردار است، زیرا این الگوهای تکراری می توانند نشان دهنده انواع اختلالات یا واکنش های غیرانطباقی باشند که در خانواده ها به ارث می رسند و باید آنها را تعدیل کرد یا از میان برد. در ساختار خانواده با سلسله مراتب، مرزبندی ها و قوانین خاص هر خانواده روبرو می شویم که آگاهی از آنها برای درک ماهیت یک خانواده ضروری است.
شناخت روابط در خانواده
عنصر بعدی رابطه یا ارتباط است. اصولا در نگاه سیستمی عناصر یک سیستم با یکدیگر و با عناصر محیط دارای ارتباط متقابل و تاثیرگذار هستند. این روابط است که پویایی و حیات سیستم را تامین می کند. در یک سیستم زنده مثل خانواده توجه به الگوهای ارتباطی انطباقی یا غیرانطباقی در تشخیص اختلالات و درمان آنها راهگشاست. در این ارتباط هاست که انواع گوناگون اطلاعات کلامی و غیرکلامی مبادله می شود. مجموعه این کنش ها و برکنش ها به صورت کارکرد یا عملکرد سیستم یا نظام خانواده تجلی می یابد که به شکل رفتارهای قابل مشاهده و قابل بررسی فردی، جمعی و میان فردی خود را نشان می دهند. این رفتارها می توانند سازنده یا مخرب، سالم یا بیمارگونه و انطباقی یا غیرانطباقی باشند.
در نگاه به هر خانواده توجه به این چهار عنصر یعنی ساختار، رابطه یا ارتباط، اطلاعات و عملکرد ماهیت وجودی آن خانواده و عملکرد کلی آن را روشن می کند و خانواده سالم را از خانواده ناسالم و یا مختل متمایز می سازد. خانواده ای که در ساختار دچار گسست است (مثلا زن و شوهر از هم جدا شده اند)، روابط غیرانطباقی است (کودکی درس نمی خواند یا یکی از نوجوانان معتاد شده است) و تبادل اطلاعات در آن با مشکل روبه روست (خواسته ها به وضوح بیان نمی شود و یا تبادل کلامی در سطح حداقل ممکن است) حتما از عملکرد سالم و سازنده بی بهره خواهد بود. به عبارت دیگر سیستم آن از هماهنگی و سازمان یافتگی لازم محروم است.
بنابراین برخلاف رویکردهای قبلی در عرصه روان شناسی هنگامی که مثلا یک فرزند دچار مشکل تحصیلی است یا مادر خانواده دچار افسردگی شدید شد، یا پسر خانواده درگیر اعتیاد است و یا پدر خانواده دست به خشونت می زند، به جای جدا کردن هریک از این اعضا از کل خانواده و استفاده از برچسب بیمار برای آنان باید کل خانواده و روابط موجود در آن را مسئول بروز این ناهنجاری دانست و در هنگام درمان و مشاوره نیز توجه اصلی را به ساختار معیوب، نقصان تبادل اطلاعات، جو احساسی آسیب زا و روابط متقابل مسئله آفرین در میان اعضای خانواده معطوف کرد.
به عبارت دیگر کل خانواده به عنوان یک واحد ارگانیک مانند بدن یک فرد در نظر گرفته می شود که بروز یک مشکل خاص در هریک از اعضای آن به عنوان نشانه یا علامتی از اختلال در کارکرد کلی خانواده شناخته خواهد شد. همان طور که سرفه در انسان نشانه ای از بروز اختلال در یکی از اعضای بدن او محسوب می شود، بروز افسردگی در مادر یک خانواده نیز اختلال کل خانواده در نظر گرفته خواهد شد و به جای تمرکز محض بر مادر باید روابط درونی خانواده و ساختار و عملکرد و نوع ارتباط ها و تبادل اطلاعات و جو عاطفی خانواده مورد بررسی قرار گیرد و در صورت لزوم تغییرات لازم و سازنده در آنها داده شود.
تعریف سیستم خانواده
خانواده به مثابه یک سیستم را می توان چنین تعریف کرد:واحدی که اجزای (بخوانید اعضاء) آن نه تنها در ارتباط متقابل با هم به سر می برند بلکه با هم نیز تغییر می کنند و یا در صورت وجود هرگونه اختلال و انحراف برای حفظ تعادل خود فعال می شوند.
البته این خاصیت هر سیستمی است که متمایل به حفظ تعادل خود است. بنابراین رفتار اعضای یک خانواده نیز مانند اجزای یک سیستم به نحوی است که تعادل آن خانواده حفظ شود. یعنی رفتار هر عضو خانواده کارکردی در جهت حفظ ثبات خانواده دارد. حتی اگر این رفتار یک رفتار نابهنجار باشد باز در ایجاد تعادل سیستم نقش دارد. این نکته بسیار حائز اهمیت است زیرا در بسیاری از موارد رفتار بیمارگونه یک عضو خانواده یا حتی بیماری او خود مایه حفظ تعادل در خانواده است، منتهی تعادلی غیرانطباقی یا ناسازگارانه. بنابراین خانواده در برابر تغییر آن رفتار یا درمان آن بیماری یا رفع آن مشکل مقاومت خواهد کرد، زیرا تعادل آن به هم می خورد.
در اینجا نکته ظریفی وجود دارد که باید مورد توجه درمانگران قرار گیرد. با وجود توجه ظاهری افراد خانواده به شخصی که برچسب بیمار یا عضو مشکل دار را خورده است و مراجعه آنان برای رفع مشکل وی، در حقیقت خود این مشکل ناشی از نحوه تعامل و ارتباط اعضای خانواده با یکدیگر بوده و در جهت حفظ تعادل غیرانطباقی در سیستم آن خانواده است. بنابراین با وجود نیات ظاهری بستگان فرد ممکن است هنگامی که فرد مزبور در جهت تغییر خود اقدام کند و به عبارت دیگر در مسیر بهبود یا اصلاح خود قدم بردارد سایر اعضای خانواده در برابر آن مقاومت کنند. در اینجا ارائه آموزش لازم به افراد خانواده ضروری است. باید به آنان گفت که در خانواده تغییر یک پدیده عمومی است که باید تمام ساختار، الگوهای ارتباطی- اطلاعاتی و جو عاطفی را دربرگیرد و نقش آنان نیز در این تغییر اجتناب ناپذیر است و باید بدون هراس از برهم خوردن یک تعادل غیرانطباقی در سطح پایین به کوشش برای رسیدن به تعادل و هماهنگی انطباقی و سازنده در یک سطح بالاتر از زیستن دست یازند تا هم مشکل موجود حل شود و هم خانواده به سطح بالاتری از عملکرد و سلامت برسد تا امکان رشد بیشتر خانواده به عنوان یک واحد جامع و اعضای آن به عنوان افراد مستقل فراهم شود.