خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
2 سال پیش / خواندن دقیقه

خاطرات جالب و خنده دار و واقعی سری 2

آقایون و خانم ها خاطرات دانشجویی، خواستگاری، سربازی رو که جالب هست رو تعریف کنید،یه خورده شاد بشیم.

اصولا ما وقتی دور هم جمع میشیم تو خانوادمون از این خاطرات تعریف میکنیم خیلی خوش میگذره، یه خورده بگیم بخندیم 

برامون کامنت کنید تا منتشر بشه

**********************************

سلام به همه خاطره زیاد دارم
یکی از خاطره هام برمیگرده به دوران طفولیت که برادر رضاعیم روداری کرد دستشو گذاشتم لای در .... موهاشو کشیدم سرشو کوبوندم به دیوار سرش شکست ????????
تو مدرسه خاطره زیاد دارم و خواهم داشت
از قفل کردن در کلاس تا زبون درازی تا سوار موتور سرایدار شدن
سوت زدن تو کلاس هنگامی که معلم خوابیده خخخ
ریختن آب به داخل سرنگ و تزریق کردن آن به داخل صندلی معلم و نشستن معلم روی آن صندلی و تنبیه بنده و خنک شدن دلم خخخ
بوس کردن دبیر ورزش وقتی که قهوه و شکلات خوردم و اون به اینا حساسیت داشت و بد شدن حالش
ی بارم سال هشتم رفتم دفتر مدیر باهاش کار داشتم نبود زنگ مدرسه رو دیدم چشمام برق زد ولی هنوز ی ربع به زنگ تفریح مونده بود دلو زدم به دریا و زنگ و زدم و همه اومدن بیرون منم گفتم خانوم ... گفتن این زنگ یکم زود زنگ می‌زنیم خخخخ
ولی مدیر روز بعد اومد کلی دعوام کرد و تعهد
ی بارم امسال دبیر زبان انگلیسی مون رو پای تخته با پژو ۴۰۵ ش کشیدم ی صفر داد بهم



**********************************



سلام
من خاطره زیاد دارم از شکستن پنجره کلاس در کلاس اول که عمدی نبودتا شکستن لامپهای مدرسه تو سال نهم که عمدی بود
والیبال بازی کردن تو کلاس قفل کردن در کلاس قایم شدن تو کمد ورزش
وای خیلی خوب بود رفتم تو کمد قایم شدم تا خوردن زنگ تفریح دنبالم میگشتن
درکل خیلی بچه اذیت کنی بودم و هستم و خواهم بود خخ
یه بارم معلممون سرکلاس خوابیده بود سرماخوردگی داشت
رفتم دفتر به معاون گفتم میشه سوتتون و غرض بگیرم داد بهم رفتم کلاس و بلند سوت زدم معلممون تا مرز سکته رفت خخخ
یه بارم با بچه ها داشتیم میرقصیدیم معاون مون اومد گفت کم لوده بازی دربیارین منم گفتم بچه ها مگه نشنیدین خانوم گفتن لوده بازی ممنوع پس برقصیم
و اینکه من سه سال  پیش برای اوقات فراغت تابستون رفتم کلاس ریاضی
دبیرمون مرد بود و البته پدر دوستمون
تو اموزشگاه براش تولد گرفتیم من سنشو نمیدونستم شمع100خریدم براش روشم نوشته بودیم اقای....
روز به دنیا اومدنت مبارک پایینش هم زده بودیم از طرفبهترین شاگردای عمرت خخخخ
اینا هیچی یه بار به دبیر زبانمون گفتم خانوم کاش یکم برای پسرتون وقت بزارین خیلی بی ادبه  اخه یه پسر6 ساله داشت خیلی رودار و بی ادب بود جلسه بعد اوردش گفت ادبش کن منم بردمش حیاط  زدمش
گفتم کم حاظر جوابی کنه تازه گفتم
اگه به مامانت بگی میام کلتو میکنم
بدبخت بچه هه حالش گرفته شد
اخر سال رفتم کارنامه بگیرم معلمه اونجا بود همه چیو گفتم براش و الفرار
معلم ریاضی مون حامله بود و شکمش اومده بود جلو ازش عکسگرفتن بچه ها براش فرستادن به همه یه صفر داد خخ
تو دفتر نمره مون بخش فرهنگ و هنرش اسم معلمونو نوشته بودم جلوش منفی گذاشته بودم و تو توضیحات نوشته بودم دانش اموز بی نظم
معلممون میخواست کارارو ببینه همه رو خوند یهو اسم نفر اخرم خوند بعدووباره سرشو انداخت پایین و بعدش بلند شد گفت مگه دستم بهت نرسه آزالیا منن دویدم بیرون اونم دنبال من ولی نتونست بگیرتم
اخرسرم یه صفر بهم داد بعد یه 2 گذاشت کنارش
کلا من اینجور دانش آموزی هستم????????


**********************************

 آقایون هم اگه بخوان از خاطرات سربازیشون بگن یه کتاب میشه ، دقیقا نمیدونم سربازی 18 ماهه دیگه ؟  18 ماه خدمت میکنن به اندازه ی 18 سال خاطره تعریف میکنن خخخ جالبه همشونم تو پادگان برای خودشون یلی بودن دقت کردین خخخخ خداییش خاطرات با نمکی هم میگن هههه البته فکر کنم یه کم پیاز داغشو زیاد میکنن .



منم یه خاطره بگم هر چند که برای خودم بیشتر گریه دار بود تا خنده دار.



اول بگم من خیلی از سوسک میترسم طوری که اگه کسی خونه نباشه و من سوسک ببینم جان به جان آفرین تسلیم کردم خخخخ فکر کنم پارسال عید بود ، تو گوشیم مطلب میخوندم و منتظر اومدن مهمون  بودم ، همین طور که داشتم مطالب رو میخوندم یهو حس کردم یه چیزی داره دستمو قلقلک میده  ، اون لحظه  یه موجود قهوه ای زشت چندش آور مثل سوسک به چشمم اومد منو میگی گوشی رو پرت کردم تو هوا و چنان جیغی زدم که خانوادم بدو بدو اومدن ببینن چی شده ،  فقط جیغ میزدم و گریه میکردم ، ازشدت ترس رنگم مثل گچ دیوار شده بود ، بدنم مثل بید می لرزید دیگه آب قند برام اوردن یه کم حالم بهتر شد  .

 همه رو بسیج کردم که  پیداش کنن ، آخه  اگه پیدا نشه شب تو خونه نمی خوابم ، فکر کن چند ساعت میگشتیم تا سوسک رو پیدا کنیم ، داداشم میگفت توهم زدی هیچی نیست سوسک به این بزرگی آخه کجا رفته ؟ تمام خونه رو زیر و رو کردیم ولی انگار اب شده بود رفته بود تو زمین ، خلاصه پیدا نشد که نشد ،نه اون روز نه فردا اثری ازش ندیدیم ، بعد متوجه شدم  ریشه های روسریم بوده افتاده رو دستم من فکر کردم سوسک بوده خخخخ آخه روسریم مشکی قهوه ای بود منم فکر کردم سوسکه خخخخ خلاصه خیلی بهم خندیدن .



**********************************

 یکم بی ادبیه ولی چون مربوط به بچگیه اشکال نداره...

چن سال پیش من و خواهرم میرفتیم کلاس زبان و معلمای اون کانون روی مکالمه حساس بودن و بیشتر کار میکردن و بهمون پیشنهاد میدادن آهنگ خارجی گوش بدیم یا فیلم زبان اصلی ببینیم و سعی کنیم خودمون بفهمیم چی میگن ...

خلاصه ما هم از خدا خواااسته .....

چنبار تو فیلما میدیدیم یکی مثل اینکه ی فحشی میده ، طرف مقابل قاطی میکنه و همدیگرو تیکه پاره میکنن ...

فحشه این بود که خودم ستاره دارش میکنم ***f ،،، ما هم فضول که این یعنی چی! رفتیم معنیشو از دیکشنری کامپیوتر پیدا کردیم ، ولی مشکل بعدی این بود که ما معنی کلمه فارسیشو هم نمیدونستیم ! فرهنگ عمید داشتیم اما معنیشو تو اونم پیدا نکردیم.

و ما همچناااان کنجکاو....

داداشم خونه بود ، دلو زدیم به دریا و تصمیم گرفتیم از داداشم بپرسیم ( تصور کنید داداشم ۱۴ سال از من و ۱۲ سال از خواهرم بزرگتره و بسیار روی تربیت ما حساس بود )

اگر خدا بخواهد که درست حدس زده باشین اون کلمه چی باشه ، خب معنیشو هم میدونید دیگه چه فاجعه ایه!!!! من و خواهرم رفتیم از دادشم پرسیدیم که معنی فلان کلمه چیه؟ با صورت قرمز از شدت عصبانیت و چشمای از حدقه بیرون زده پرسید چی گفتی ؟!؟؟ اینو از کجا یاد گرفتین ؟؟؟!!! و ما خیلی مظلوم توضیح دادیم (چون خودمون دراون لحظه حدس میزدیم چه غلطی کردیم) ،،، بعد داداشم گفت معنی خییییلی زشتی میده دیگه نبینم تکرار کنین ! ما هم گفتیم چشم ... 

ی چن ثانیه گذشت من دیدم خب اینجور که نمیشه بالاخره باید بفهمیم و بیشترم کنجکاو شده بودیم ...از اونجایی که معنیشو تو دیگشنری به صورت مصدر نوشته بود ( مثل فعل «گفت» که مصدرش «گفتن» میشه ) من از داداشم پرسیدم این کلمه مصدره ؟

 داداشم با تعجب گفت ینی چی !؟

منم مثل اینکه دارم برا معلم ادبیات توضیح میدم، کاملا جدی و تند تند گفتم یعنی قابل صرف شدن هست یا نه ؟مثلا گ...ـَ م ، گ...ی ، گ...د و همینطووور داشتم صرف میکردم و داداشم در اون لحظه نمیدونست اول بخنده بعد دعوا کنه یا اول دعوا کنه بعد بخنده ! بخاطر همین هم قرمز بود هم اخم داشت هم میخندید ....




بعدهاااا فهمیدم دراون لحظه دقیقا چه غلطی کردم :)

 

**********************************

یبار استاد سر کلاس یه سوال ازم پرسید منم دست و پا شکسته یه جوابی دادم و قبل اینکه کامل روشو برگردونه زبونمو در اوردم و ابروهامو انداختم بالا


استاد همینطور که داشت روشو میکرد طرف تابلو و دوباره برگشت زل زد بهم ، منم آب شدندی 


**********************************

بچه بودم بابام به یه نفر بدهکار بود، یه روز طرف اومد دم در بابام گفت برو بگو بابام خونه نیست.


منم رفتم گفتم بابام میگه برو بگو بابام خونه نیست!


مگه بچه چقد میتونه خنگ باشه؟!!




**********************************

آخرین خاطره عجیب غریبم همین دیروز بود ،


واسه «سیزده بدر» خانوادگی رفتیم توی یه باغی که صاحبشو نمیشناختیم.

با وجود تمام مخالفت های من همونجا مستقر شدیم،

منم خیلی اعصابم خورد بود ، همش میگفتم خوشتون میاد الان یارو بیاد بگه باغ شخصیه ، برید بیرون؟ خوشتون میاد ضایه بشید و...؟؟


تا اینکه بابام اعصابش خورد شدو گفت: دخترم الان میرم یه 50تومنی میدم به صاحب باغ و فرض می کنیم امروز اینجا رو اجاره کردیم ، خوووووبه؟؟

منم گفتم: اون 50تومنیو بده به خودم دیگ مشکلی ندارم!


یهویی به این نتیجه رسیدم که حالا یه روزه دیگه، صاحب باغم که بنده خدا چیزی نگفته بود،


(اون‌جوری نیگا نکنین ، زندگی خرج داره)


**********************************

سلام

خاطره ی خانم سیب زرد رو که خوندم یاد یه خاطره ای افتادم ولی نه به شدت خاطره ی ایشون خنده دار نیس... :))

فک کنم دوم راهنمایی بودم...سرکلاس فارسی...معلم یکی از بچه ها رو اورده بود پای تخته چنتا فعل نام میبرد به شکل مصدر که اونم صرف کنه...مثلا میگفتن خوردن...اونم بگه خوردم خوردی خورد....

یکی از بچه ها که پشت سر من بود ...از پشت درگوشم گفت به نظرت خریدن صرفش چی میشه؟( خودش میدونست خخخخ )

گفتم خب از معلم بپرس....پرسید از معلم ..اونم به کسی که آورده بود پای تخته خواست صرفش کنه...

اول بن مضارعش کرد...

خریدن????خر

صرفش....

خرم...خری ...خرد..خریم ...خرید...خرند...

کل کلاس منفجرش شده بود...خخ

 : )))


**********************************

خواهرم تازه سه روز بود نامزد کرده بود عصر بابام اومد به خواهرم گفت به نامزدت زنگ بزن بگو شام بیاد اینجا.

نامزدشهم برای اولین بار واسه شام اومد خونه ما ،وقتی سفره رو پهن کردیم نامزد خواهرم اومد نشست سر سفره ،منم اخر از همه اومدم نشستم سر سفره درست روبروی نامزد خواهرم نشستم یهو چشمم افتاد به شوهر خواهرم نمیدونم چرا خندم گرفت ،زود پاشدم رفتم تو اشپزخونه یه کم خندیدم حالم که بهتر شد اومدم

باز وقتی نشستم سر سفره باز خندم گرفت پاشدم رفتم...

اخر سر یکم با خودم حرف زدم گفتم خنده نداره اخه واسه چی میخندی

خندم هم واسه این بود کهتا حالا یه پسر غریبه با ما همسفره نشده بود به نظرم یه جوری خنده دار میومد 

خواهرم هم فهمیده بود من به اون میخندم 

خلاصه بعدها که شوهر خواهرم ماجرا رو فهمید بهم گفته هر وقت که ازدواج کردی و با نامزدت اومدین خونه ما منم عوض این کارت رو در میارم

**********************************


امروز دوستم اومد بگه پلیس ناجا
گفت پلیس جانا????????????



**********************************

 زمانی که اخبار حضور داعش رو نزدیک قصر شیرین اعلام کرد دایی من تو قصرشیرین فرمانده بود مامان بزرگم زنگ زد به داییم گفت خدا نعلت کنه این داغشو ????????????

**********************************

ی روز سر کلاس ریاضی بودم و تو فکر فرو رفته بودم .بعد ده دقه با نگاه های تعجب برانگیز معلم و هم کلاسیام مواجه شدم و ب خودم اومدم.معلم گفت بیا پای تخته اینو حل کن????????منم با ترس و لرز رفتم ولی بلد نبودم .چون گوش نکرده بودم.بعدش معلم توضیح داد من تو طویله به گاو و گوسفندا ریاضی یادمیدادم اونا یادگرفتن..اخه ی گاو بفهمه تو نفهمی!????????????????????

**********************************

یبار وسطای اسفند بود داشتیم خونه تکانی میکردیم اکثر وسایلانونو گذاشته بودیم تو حیاط ظهر بودم هوام عالی منم رفتم تو حیاط درس بخونم ی گوشه نشستم ی درختم کنارم بود خلاصه فظای بسته ای بود انگار جا قحط بود چند تا جعبه کارتون و این چیزام کنارم بود بعد همینجوری ک نشسته بودم دیدم ی پارچه پشمی مشکی رو یکی از جعبه هاست ظاهرشم نشون میداد خیلی نرمه منم یهو دلم خواست دست بکشم روش کیف بده اما گفتم ولش کن شاید کثیف باشه دوباره چند دقیقه گذشت وسوسه شدم دست بکشم روش اما هربار منصرف میشدم یهو دیدم پارچهه تکون میخوره اول فک کردم اشتباه کردم دوباره خوب دقت کردم دیدم ن واقعا تکون خورد بعد یهو گوششو دیدم رنگم پرید خوب نگاش کردم دیدم ی گربه سیاه گنده س ک دراز کشیده خوابیده از این چندشا ک وحشیم هستن دیگه درنگ نکردم بلند شدم و الفرار

شانس اورده بودم تو روم نپریده بود

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع