مطالب فلسفی
3 سال پیش / خواندن دقیقه

هایدگر و نازیسم

هایدگر و نازیسم

ایمان مطلق

“آنکس که اندیشه های بزرگ دارد باید خطاهای بزرگ مرتکب شود. “۱

مارتین هایدگر یکی از مهمترین فلاسفه ایست که فلسفه اش تاثیر به سزایی در تفکر و نوع نگرش در قرن حاضر را به خود اختصاص داده است و فلاسفه ای چون، سارتر، هانا آرنت، دریدا، گادامر، فوکو، مارکوزه، بولتمان، ریکور، تیلور، مک اینتایر، لاکان، مهتا ( متفکر هندی که تفسیر والتر بیمل از فلسفه ی هایدگر را به انگلیسی برگردانده است و دکتر عبدالکریمی از روی همین ترجمه ی انگلیسی ترجمه ی فارسی آن را انجام داده است )، هاجیمه تانابه ( فیلسوف ژاپنی)، کوشی میکی (فیلسوف ژاپنی)، احمد فردید، پرویز ضیا شهابی، پرویز عماد و بسیاری دیگر متاثر از آرای این فیلسوف مسکیرشی هستند. اما فقط فلسفه ی هایدگر نیست که نظر بسیاری را به خود جلب کرده است بلکه شرح حال او نیز نظر بسیاری را به خود جلب کرده است و عده ای از اندیشمندان همچون کارل پوپر، آدورنو و هورکهایمر به سبب وقایع اتفاقی در حیات هایدگر قصد تخریب وی  و فلسفه اش را داشته اند که همانا علت این امر عضویت مارتین هایدگر در حزب ناسیونال سوسیالیسم بوده است.
در این نوشتار نگارنده قصد آنرا دارد که ضمن قبول حماقت هایدگر۲  چند سطری در خصوص زندگی سیاسی وی بنویسد.

در طول تاریخ فلسفه بسیاری از فلاسفه و اندیشمندان هستند که دیکتاتورهای دوران را ستوده و یا مدتی با آنها کار میکردند؛ فلاسفه ای چون افلاطون، نیچه، واگنر، کنت دوگوبینو و چمبرلین نیز با دیکتاتورهایی چون سیراکیوز، فردریک اول، فردریک کبیر و اوتو فون بیسمارک را ستایش میکردند. هایدگر مینویسد: ” مردان بزرگ چنین اشتباهاتی مرتکب شده اند. ناپلئون از دید هگل روح جهان و از چشم هولدرلین شاهزاده ی جشنی بود که خدایان و مسیح به آن دعوت شده اند” ۳
به هر طریق هایدگر در دوشنبه اول ماه مه ۱۹۳۳ به عضویت حزب نازی میپیوندد ۴

 

علت پذیرفتن ریاست دانشگاه و مسائل آن
در شانزدهم آوریل ۱۹۳۳پرفسور فن مولن دوف ریاست دانشگاه فرایبورگ را به عهده میگیرد اما پس از کمتر از دو ماه وی از سوی وزیر فرهنگ وقت از سمت خود برکنار میشود که علت آن مخالفت وی با چسباندن (یوگند پلاکات) بود. در همان روز، نام برده و همچنین زائر معاون وقت دانشگاه، به سراغ هایدگر رفته و از وی میخواهد که ریاست دانشگاه را به عهده بگیرد و در انتخابات رئیس دانشگاه نامزد شود و علت هم آن بود که خطر به روی کار آمدن یک کارگزار حزبی به این سمت وجود داشت. هایدگر میگوید: “پس از مدت‌ها تردید سرانجام آمادگی خود را برای پذیرفتن این سمت آن هم فقط به خاطر منافع دانشگاهی و در صورتی که تأیید قطعی «شورا» محرز باشد اعلام کردم. با این وجود تردید من در مورد مناسب بودنم برای ریاست دانشگاه به قوت خود باقی ماند و من صبح روز انتخاب به محل ریاست دانشگاه رفتم و به همکاران حاضر، فن مولن دورف و زائر اظهار کردم که نمی‌توانم ریاست دانشگاه را به عهده بگیرم. هر دو همکار در پاسخ گفتند: تدارک انتخابت به جایی رسیده است که من دیگر نمی‌توانم از نامزدی استعفا کنم….. دومین روز تصدی سمت ریاست بود که رهبر دانشجویان به اتفاق دو همراه نزد من آمد و از نو خواستارچسباندن «یوگند پلاکات» در دانشگاه شد. من رد کردم سه دانشجوی مذکور با این تذکر که منع این امر به رهبردانشجویی  رایش، گزارش خواهد شد از نزد من رفتند. چند روز بعد دکتر «باءمن» که عضو صدر رهبری در اداره‌ی آموزش عالی اِس‌آ بود به من تلفن کرد و از من خواست تا با چسباندن پلاکات جوانان، همچنان که در دیگر دانشگاهها نیز عملی می‌شود، موافقت کنم. در صورت مخالفت نه فقط احتمال برکناری من، بلکه حتی احتمال بستن دانشگاه نیز می‌رفت. بنابراین در وهله‌ی اول تلاش کردم تا بلکه وزیر فرهنگ «باون» از ممانعتی که من در این مورد کرده بودم حمایت کند. وزیر فرهنگ اظهار کرد که در مقابل اِس‌آ هیچ کاری از وی ساخته نیست. با وجود این ممانعت را لغو نکردم. انگیزه‌ای که مرا به پذیرفتن ریاست دانشگاه واداشت از پیش در سخنرانی‌ام تحت عنوان «متافیزیک چیست؟» ذکر شده است: حوزه‌های علوم از هم بسیار دورند روش بررسی موضوعات علوم کاملاً متفاوت است. این «چندگانگی» پراکنده که هیأت علوم را می‌سازد و امروزه فقط از طریق سازمان تکنیکی دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها و از طریق اغراض عملی رشته‌های علمی با هم نگه داشته می‌شود و معنایی می‌یابد. در مقابل، ریشه‌ی علوم در ماهیت بنیادی خود رمق حیاتی‌اش را دیگر از دست داده است. کوششی که من در مورد وضع دانشگاه‌ها با وضعی که امروزه دیگر به حد افراط خود رسیده، در دوره‌ی تصدی سمت ریاست کردم، در نطق ریاست دانشگاهی‌ام نشان داده شده است.”۵  البته هوگو اوت معتقد است که انتخابات ریاست دانشگاه به نحوی انتصاباتی از طریق عده ای از اساتید نازی بوده است که در راس آنها ولفگانگ شاده، والدت و ولفگانگ آلی قرار داشته اند. ۶
یکی از اتفاقات مهم این دوران خطابه ی ریاست دانشگاه است، با وجود اینکه این سخنرانی بحث کلی اش مقابله با سیاسی کردن علم و در عین حال نفی آزادی و استقلال به معنای خودمختاری علوم مختلفه است و همچنین در همانجا توضیح داده میشود که نباید تجمع علوم گوناگون اتفاقی بوده باشد عده ای برآنند که تفاسیری سیاسی از آن ارائه دهند که این نوع تفسیر با خواست حکومت وقت همخوانی داشته است گفتنی است هایدگر در آن خطابه نیز مختصری از تحلیل واژه ی دانشگاه ( به آلمانی اونی ورسیتیت ) که قسمت اول آن به وحدت و قسمت دوم آن به کثرت توجه دارد مطالبی را توضیح میدهد. جمادی در کتاب خود مینویسد: ” خلاصه ی خطابه آن است که وظیفه ی دانشگاه اراده به سوی ماهیت دانشگاه و ماهیت دانشگاه خوداثباتی دانشگاه است؛ اما این خوداثباتی نه استقلال به معنای ناوابستگی بلکه بر عکس، تعلق و تقید به علم در مقام اراده به سوی ماموریت معنوی تاریخی ملت آلمات است. اما علم چیست؟ در یک کلام، این ماهیت همان متافیزیک به معنای قامت افرازی است تا ورای آنچه هست. رهیابی به این قامت افرازی یا اگزیستانس اصیل از طریق علم به مفهوم امروزی و همچنین از طریق الهیات مسیحی ممکن نیست. باید آغاز این گونه علم را در میان یونانیان باستان در یابیم این علم همان پرسش از هستی نه به صورت مفهومی بلکه در رویارویی با کلیت موجودات است”۷
به هر روی در خصوص این خطابه واکنش های مختلفی وجود دارد، فرضاً بندتو کروچه مینویسد: سر انجام همین حالا خطابه ی هایدگر را، که ابلهانه و در عین حال رذیلانه است، تمام کردم. اگر فلسفه ورزی او یک چند قرین توفیق باشد، برای من تعجب انگیز نخواهد بود. حرفهای بی معنی و کلی بافی ها همیشه قرین توفیق بوده اند. اما این خطابه هیچ چیز به بار نمی آورد. من هم معتقدم که هایدگر هیچ تاثیری در سیاست ندارد، اما مایه ی ننگ فلسفه است، و این برای سیاست به ویژه سیاست آینده نیز اسفبار است.”۸ و یا برعکس یاسپرس میگوید که او باید مدعیات خطابه را در آینده فلسفی تر تشریح کند و “روی هم رفته خوشحالم که کسی میتواند آنطور سخن گوید، و به مرزها و سر آغاز ها نزدیک شود.”
هایدگر در ۲۷ مه همان سال میگوید که خط مشی دانشگاه باید اطاعت از اصل پیشوا باشد. و در مهمانی ای در حضور دانشجویان و اساتید میگوید” ایجاد جهان روحی و فکری تازه ای برای ملت آلمان اکنون مهمترین وظیفه ی تمام دانشگاههای آلمان است. این بالاترین نوع کار ملی است” البته مفهوم پیشوا بسیار به کج فهمی ها کمک میکند اما غافل از آنند که مفهوم پیشوا در بین فلاسفه ی  دانشگاهی نظیر شلینگ نیز مطرح بوده است، و منظور از آن یکپارچگی دانشگاه است و نه آنکه هر یک از علوم جداگانه و مستقل به کار خود بپردازند. (بحث وحدت در کثرتی که پیشتر به آن در اینجا اشاره شد) و هایدگر نیز این وحدت بخشی را وظیفه ی متافیزیک میدانست چنانچه شلینگ وظیفه ی آنرا نوعی تعقل سیستماتیک فلسفی میدانست.
از دیگر اتفاقات دانشگاه کتاب سوزی و خارج کردن کتابهای نویسندگان یهودی بود که هایدگر در مصاحبه با اشپیگل دقیقاً میگوید: “من کتاب سوزان تمهید شده را که قرار بود در برابر دانشگاه صورت گیرد ممنوع کردم. اختیارت من به عنوان مدیر سمینار منحصر به کتابخانه‌ی سمینار بود و به خواست‌های مکرر مبنی بر خارج کردن کتاب‌‌های نویسندگان یهودی از کتابخانه‌ی سمینار ترتیب اثر ندادم. شرکت‌کنندگان سابق سمینارهای من می‌توانند شهادت دهند که هیچ یک از کتاب‌های نویسندگان یهودی از کتابخانه‌ی سمینار خارج نشده است، بلکه به عکس، این گونه نویسندگان خصوصاً «هوسرل» چون سال‌های پیش از ۱۹۳۳ نقل می‌شدند و مورد مباحثه قرار می‌گرفتند. “۹ هایدگر حتی در همان سال از اخراج شدن اساتیدی چون تان هویزر، استار آناتمومی و فن هوزی، برنده ی جایزه ی نوبل شیمی فیزیک که یهودی بودند خود داری کرد.
در نهایت هایدگر یک سال بعد از ریاست دانشگاه استعفا داد. “پس از کناره‌گیری، من کار خود را به وظایف تدریس منحصر کردم. در نیمسال تابستانی ۱۹۳۴ «منطق» درس دادم. در نیمسال بعدی ۳۵ـ۱۹۳۴ نخستین درس‌هایم را درباره‌ی «هلدرینی» شروع کردم. سال ۱۹۳۶ درس‌هایم را در مورد «نیچه» شروع نمودم و همه‌ی حاضران می‌توانستند بفمهند و می‌شنیدند که این معارضه‌ای با ناسیونال سوسیالیسم بود.”۱۰ حقیقت هم همین است، تفسیرهای خاص هایدگر از نیچه، و همچنین فعالیت های او برای چاپ آثار چاپ نشده ی وی به عنوان یک از اعضایی که آثار نیچه را نگهداری میکرد، همگی دال بر حمله های محافظه کارانه و ریز بینانه ی او با حزب ناسیونال سوسیالیسم بود.

رابطه با هوسرل
یکی دیگر از انتقاداتی که به هایدگر میشود، قطع رابطه ی او با هوسرل پس از انتصابش به ریاست دانشگاه است و عده ای مدعی شدند که علت عدم حضور هایدگر در خاک سپاری هوسرل و یا اینکه هایدگر در چاپ پنجم کتاب هستی و زمان، تقدیمی کتاب را که به هوسرل بود را حذف کرده است علتش یهودی بودن هوسرل بوده است.
در ۷ آوریل ۱۹۳۳ حکمی به تصویب هیتلر میرسد مبتنی بر اینکه اعضای غیر آریایی از کار دولتی ملقا هستند. از همین روی در ۱۴ آوریل ۱۹۳۳ مرخصی اجباری ای به هوسرل میدهند. واضح است که هایدگر در آن زمان مقام اجرایی نداشته است. اما با این اوصاف هایدگر با ارسال دسته گلی به هوسرل از طریق الفریده (همسر هایدگر) به استاد خود ادای دین میکند، اما هوسرل که این مرخصی اجباری را توهینی به خود میدانست، از پاسخ مثبت ابا میکند. هوسرل در نامه ای به تاریخ ۴ مه ۱۹۳۳ خطاب به دیتریش مانکه مینویسد” ورود نمایشی هایدگر به حزب نازی ختم کامل آن چیزی بود که مثلاً دوستی صمیمانه میان فلاسفه به حساب میاید.”۱۱
همچنین هایدگر در مصاحبه با اشپیگل میگوید: ” اختلافات فکری ما شدیدتر شدند و هوسرل اوائل دهه‌ی سوم با ماکس شلر و من علناً تسویه حساب کرد، تسویه‌ حسابی که علنی‌تر از آن نمی‌شد. من نتوانستم پی ببرم که چه چیز هوسرل را به این تسویه حساب علنی واداشته بود.” همچنین اینکه هایدگر در چاپ پنجم هستی و زمان اهدائیه به هوسرل را حذف میکند، نه بنا به خواست خودش بلکه بنا به درخواست ناشر بوده است که احتمال میداده است اگر این اهدائیه باقی بماند، ممنوع الچاپ شدن آن بالا میرود و هایدگر تنها با این شرط میپذیرد که در آن سال (۱۹۴۱) این اهدائیه حذف شود که بند هفتم کتاب که مستقیماً ادای دین به هوسرل است باقی بماند. و در نهایت هایدگر علت عدم حضورش در جلسه ی خاک سپاری هوسرل را بیماری خود بیان میکند و البته میگوید که من در نامه ای به خانم هوسرل بابت عدم حضورم ضمن تکریم و احترام از ایشان عذر خواهی کردم. ۱۲

چند دفاعیه از هایدگر
هایدگر در نامه ای به مارکوزه که در پاسخ به نامه ی وی بود در این خصوص که چرا عضو حزب ناسیونال سوسیالیسم شده است چند دلیل را بیان میکند که در اینجا تیتر وار آنها را میاورم.
۱- هایدگر در ابتدا مطرح میکند که سخن گفتن با افرادی که در آلمان در سال ۱۹۳۳ زندگی نکرده اند بسیار سخت است چرا که آنها متوجه شرایط کشور از حیث وضعیت بد اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و حجم زیاد بیکاری در کشور نیستند. و هایدگر امیدوار بوده است که حزب هیتلر بتواند وضعیت را به سامان کند.
۲-  تلاش برای استقلال دانشگاه از احزاب
۳- رهایی سازی انسان از خطرات کمونیسم در غرب. (هایدگر به هدی از کمونیسم ها هراس داشت که تا آخر عمر هم حتی فکر میکرد یک روز به دست کمونیسم ها کشته خواهد شد و همچنین در اینجا باید افزود که هایدگر به کمونیسم و استالینیسم و آمریکازدگی و لیبرالیسم به عنوان یک پلیدی و آفت جهان کنونی نگاه میکرد که نگارنده در مقاله ای تحت عنوان بنیاد و خانه بخشی از آنرا روشن کرده است)
۴-ناکامی در اهدافم و متوجه شدن اینکه رژیم ناسیونال سوسیالیسم آنی نیست که بتواند به تجرید معنوی حیات آلمان کمک کند، سبب آن شد که از ریاست دانشگاه استعفا بدهم.
۵- هایدگر میگوید: “در سخنرانی ها و درس گفتارهایم طی سال های ۴۴-۱۹۳۳ دیدگاهی را گنجاندم که بسیار صریح بود. در میان دانشجویانم، هیچ کدام قربانی ایدئولوژی نازی نشدند. آثارم در این دوره، گواهی است بر این مدعا.”
۶- هایدگر بیان میکند که اعتراف کردن در سال ۱۹۴۵ برایش ناممکن بود، حامیان نازی به شیوه ی مشمئز کننده عدم وفاداری خود را اعلام کردند. هر چند من به هیچ وجه اشتراکی با آنها نداشتم.

به هر روی هایدگر تنها یک سال و نیم عضو حزب ناسیونال سوسیالیسم به صورت فعال ( ریاست دانشگاه فرایبورگ) بوده است و بعد از استعفا نیز به فعالیتهای فلسفی خود ادامه داد، اما این حقیقت است که در آن سال هایدگر واقعاً بنا به اعتقادات خود در نازیسم حرکتی نو می دیده است. که البته باید این مسئله را مد نظر قرار داد که حزب ناسیونال سوسیالیسم هنوز دست به جنایات خود و تشکیل اردوگاه های مرگ و سامی ستیزی آشکار نزده بود و هایدگر نیز نه در جز به جز بلکه در کلیت با حزب در آن سال همفکری داشت که یکی از نشان هایی که میتوان آنرا دلیلی دال بر مخالفتهای هایدگر در جزئیات دانست همان مخالفتهایی است که هایدگر با سیاسی شدن دانشگاه انجام میداد و طبیعی است که در آن شرایط حساس از سر مصلحت و از سر ناچاری باید سخنانی چون اینکه بگوید “هیتلر یگانه واقعیت و قانون امروز و آینده ی آلمان است” را میگفت.

به نظر نگارنده هایدگر به لحاظ شخصیتی انسانی ترسو و پروامند بوده است و اتخاذ موضع سیاسی اش نیز بدین وجه تنها از سر عدم اطلاعات و فهم سیاسی اوست. والا حتی سخنانی که در پاسخ شاگردانش در خصوص رابطه ی فلسفه اش با اتخاذ موضع سیاسی اش میدهد مبنی بر اینکه فرضاً در آن دوره به نظرش رسیده است که فصل جدیدی در تاریخ هستی میتواند با هیتلر آغاز شود، گفتن لاتاالاتی از سر ناچاری بود که از شر سوالات اینان خلاص شود. والا هر آنکس که درس گفتارهای نیچه در بخش (زیست شناسی باوری) و ادای سهمی به فلسفه را خوانده باشد به راحتی میتواند تشخیص دهد که تا چه میزان فاصله است بین فلسفه ی هایدگر و ناسیونال سوسیالیسم. به هر روی هایدگر ترجیح میدهد همانطور که خودش در سخنرانی درباره ی ارسطو نیز از شرح حال زندگی او تنها گفت ” او بدنیا آمد، کار کرد و سرانجام در گذشت” با زندگی شخصی خود او نیز اینگونه برخورد کنیم.

هایدگر در درسگفتارهای چه باشد آنچه خوانندش تفکر در بخش دوم در گذار از درسگفتار ۴ به ۵ میگوید:
“خانم ها و آقایان، امروز نمایشگاه “اسرای جنگی سخن میگویند” در فرایبورگ افتتاح شده است. از شما تقاضا میکنم که به آنجا بروید تا این صدای خاموش را بشنوید و گوش درون هرگز آنرا از یاد نبرد. تفکر تذکر است، اما تذکر غیر از احضار زودگذر امر رفته است. تذکر به آنچه هم آن بر ما میرود می اندیشد. ما نیز هنوز در ان جایگاه درخوری نیستیم که در باب آزادی، اندیشه یا حتی صرفاً صحبت کنیم مادام که در مواجهه با این انهدام آزادی دیده فرو میبندیم.” ۱۳

پی نوشت:

۱- یکی از منابعی که در خصوص زندگی سیاسی هایدگر وجود دارد کتاب ویکتور فاریاس تحت عنوان هایدگر و نازیسم است که با وجود اغلاط لانهایه ای که چه از حیث توضیح فلسفه ی هایدگر و چه از حیث غرض ورزی های شخصی بر هایدگر شناسان پوشیده نیست، بسیاری از این کتاب به عنوان ماخذ بنا به جهل یا عامدتاً استفاده کرده و همان هجویات را تحویل خواننده ی نگون بخت میدهند.
۲- آقای یدالله موقن در مقاله ی خود تحت عنوان هایدگر، نازیسم، پست مدرنیسم ادعا میکند که گادامر از جمله شاگردان هایدگر بود که او نیز نازیسم بود، چنانچه مینویسد: ” گادامر که دانشجوی هایدگر و خودش هم نازی بوده است علنا می گوید که میان فلسفه هایدگر و پیوستن او به حزب نازی ارتباط وجود دارد و هر کس این ارتباط را منکر شود به هایدگر توهین بزرگی کرده است!” این در حالیست که علاوه بر اینکه هیچگونه منبع و ماخذی در خصوص این ادعای ایشان وجود ندارد، بلکه حتی خود گادامر در مصاحبه ای با بی.بی.سی برنامه ی انسانی بسیار انسانی در قسمت هایدگر میگوید وقتی که ما خبر نازی شدن هایدگر را شنیدیم شوکه شدیم و با خود گفتیم خدای من او دیوانه شده است!


ماخذ:

۱-به نقل از هایدگر در سال ۱۹۵۴ از: بابک احمدی، هایدگر و تاریخ هستی، هایدگر و نازیسم
۲- هایدگر خودش از عضویت در حزب نازی تحت عنوان “اشتباه بزرگ من” و “حماقت بزرگ من” چندین بار یاد میکند.
۳- سیاوش جمادی، زمینه و زمانه ی پدیدارشناسی، هایدگر و مسئله ی عمل: از نازیسم تا وارستگی
۴- میگل د بیستگی، هایدگر و امر سیاسی، ترجمه ی سیاوش جمادی ص ۱۱۱

۵- مصاحبه هایدگر با اشپیگل
Hogo Ott, Martin Heidegger: A political Life, Tr by Allan Blunden, Page1446-
۷- سیاوش جمادی، زمینه و زمانه ی پدیدارشناسی، هایدگر و مسئله ی عمل: از نازیسم تا وارستگی صفحه ی ۷۴۸
۸- همان صفحه ی ۷۶۶
۹- مصاحبه هایدگر با اشپیگل
۱۰- همان
۱۱- سیاوش جمادی، زمینه و زمانه ی پدیدارشناسی، هایدگر و مسئله ی عمل: از نازیسم تا وارستگی صفحه ی ۷۷۴
۱۲- مصاحبه با اشپیگل
۱۳- هایدگر، چه باشد آنچه خوانندش تفکر، ترجمه ی سیاوش جمادی صفحه ی ۳۱۱

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع